نام: نگارـ ب، متاهل سن و تحصیلات:۴۰سال ـ راهنمایی اتهام و مکان: موادمخدر ـ استان تهران وضعیت پرونده: در حال رسیدگی نگار برخلاف بسیاری از مجرمان وقتی به گذشته برمیگردد نه از فقر صحبت میکند و نه از دعوا و کشمکشهای خانوادگی، او البته مدعی است بیگناه بوده و جور پسرش را میکشد.نگار گذشتهاش را […]
رسیدگی نگار برخلاف بسیاری از مجرمان وقتی به گذشته برمیگردد نه از فقر صحبت میکند و نه از دعوا و
کشمکشهای خانوادگی، او البته مدعی است بیگناه بوده و جور پسرش را میکشد.
نگار گذشتهاش را اینطور شرح میدهد: پدرم مغازهدار بود و مادرم خانهدار، ما مشکلی در خانواده نداشتیم اما چون درسم
ضعیف بود کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم.
دیگر حوصله رفوزه شدن و تجدید آوردن نداشتم بعد از آن خانه ماندم تا اینکه در ۱۸ سالگی شوهر کردم.
همسر نگار مردی به ظاهر متین و موقر بود.
او میگوید: شوهرم کار میکرد و منبع درآمد داشت.
بعد از ازدواج هم مشکلی بین ما پیش نیامد و من خیلی زود باردار شدم و دوقلوهایم که هر دو
پسر هستند به دنیا آمدند.
بعد از آن شوهرم مجبور شد به سربازی برود.
این اتفاق زندگیمان را کمی سخت کرد.
شوهرم بعد از اینکه سربازیاش تمام شد گرفتار مواد شد و خانهخرابمان کرد.
دوستانش او را معتاد کردند.
با اینکه بچه سوممان که دختر است به دنیا آمد، باز هم شوهرم مواد را ترک نکرد.
رفتار او روز به روز بدتر میشد و من را کتک میزد.
او دیگر سر کار نمیرفت و من را مجبور میکرد کار کنم تا پول موادش دربیاید.
زن جوان در آن دوران در خانههای مردم به عنوان نظافتچی و کارگر ساده کار میکرد، اما نمیتوانست این اوضاع
را تحمل کند و بالاخره بعد از مدتها کشمکش با شوهرش و تحمل روزهای سخت و تلخ از او جدا
شد و دادگاه حضانت بچهها را هم به نگار داد.
او میگوید:دیگر هیچ چیز برای شوهرم مهم نبود.
او اصلا در برابر من و بچهها احساس مسوولیت نمیکرد.
برای همین هم با طلاق مشکلی نداشت.
البته من همه حق و حقوقم را بخشیدم.
بعد از جدایی باز هم کار میکردم، همان کارگری.
نگار و برادرش ساختمانی ۲ طبقه را اجاره کردند و زن جوان و ۳ فرزندش در یک طبقه و برادرنگار
در طبقه دیگر زندگی میکرد.
متهم توضیح میدهد: برادرم در یک شرکت کار میکرد و راننده آژانس او را هر روز میبرد و میآورد.
من از این طریق با آن مرد آشنا شدم و با هم ازدواج کردیم.
البته عقد موقت ، شوهرم خودش زن و بچه دارد و زنش از ازدواج ما خبر دارد.
زن زندانی داستان زندگیاش را اینطور ادامه میدهد: شوهرم برای من و بچهها خانهای اجاره کرد.
بعد یکی از پسرهایم زن گرفت و با زنش در خانه ما زندگی میکرد تا اینکه تصمیم گرفت خانه و
زندگیاش را جدا کند.
او از من پول میخواست که نداشتم.
برای همین هم با هم دچار اختلاف شدیم تا اینکه فهمیدم پسرم سراغ خلاف رفته است.
حتی میدانستم مواد خرید و فروش میکند، ولی نمیدانستم در خانه من مواد نگه میدارد.
یک روز ماموران به خانهمان ریختند و مواد را پیدا و من را دستگیر کردند.
من هم الان جور پسرم را میکشم.
او از آن زمان فراری است و سراغی هم از من نمیگیرد.
نگار نمیداند چه حکمی در انتظارش است.
او میگوید: امیدوارم زودتر آزاد شوم، چون دخترم عقد کرده و میخواهد عروسی کند و من حتما باید باشم وگرنه
زندگی او هم خراب میشود.