داستان عطر شکلات
داستان عطر شکلات ,پیرمردی در بستر مرگ بود.در لحظات دردناک مرگ ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از
طبقه پایین به مشامش رسید.او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد.همانطور که به دیوار
تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند
و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد.او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه
شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه…
همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب
او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند.
داستان عطر شکلات
او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از
شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است.سپس مجددا دست
لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت: دست نزن،
آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام! عصرایران