
دو دختر جوان در اقدامی هولناک به کمک مادرشان پدر بداخلاق خود را ابتدا خفه کرده و سپس او را با اره برقی مثله کرده اند و سر صحنه جنایت هر سه دستگیر شده بودند.
دو دختر جوان در تهران پدر بد اخلاق خود را با کمک مادرشان به قتل رسانده بودند که در حین تیکه تیکه کردن جسد عموی دختران با پلیس آن ها را دستگیر کرده بود. این دو در اعترافات هولناک خود انگیزه این پدر کشی فجیع را عنوان کرده اند. در ادامه جزئیات دلخراش جنایت دو دختر تهرانی را در نیک صالحی بخوانید
جنایت دو دختر تهرانی
شاید خبر قتل پدری توسط دو دختر و همسرش و سپس مثله کردن جسد با اره برقی، توسط آنها تکان دهنده ترین خبری بود که می شد در بین ساکنان پایتخت بپیچد و تازه آن موقع بود که همسایه ها فهمیدند در این خانه چه اتفاقاتی در جریان بوده است …
نگاهش که می کنی، موجودی را می بینی که دستبند دست های ظریفش را به هم گره زده و پشت این چادر کهنه و رنگ و رو رفته و لباس های خاکستری بازداشتگاه، زیبایی و لطافت دخترانه اش رنگ باخته. باورت نمی شود این همان دختری است که پدرش را به قتل رسانده و با اره برقی جسدش را مثله کرده، دوست داری که نگاهت کند و بگوید قضیه چیز دیگری است بگوید قتل کار او و خواهرش نیست.
صبر می کنی تا خودش شروع کند. اشک توی چشمهای رنگ عسلش حلقه می زند و می گوید:
می دانم گناه بزرگی مرتکب شدم. می دانم هیچ توجیهی برای قتل یک پدر توسط دخترش
وجود ندارد اما دیگر تحمل آن زندگی را نداشتم.
تحمل رفتار پدرم و حوادث تلخی که از کودکی تا آن روز تجربه کرده بودم. اما قبول دارم که راه اشتباهی را انتخاب کردم. ای کاش در این مدت با فردی آشنا می شدم که مرا بهتر راهنمایی می کرد یا می دانستم سازمان یا مرکزی وجود دارد که دخترانی مانند من می توانند به آنجا پناه ببرند.
داستان زندگی دو دختر تهرانی قبل از قتل پدرشان
داستان زندگی میترا را می شنوی هم از زبان خودش و هم خواهر کوچکتر و مادرش …
وقتی که از شکنجه ها و آزار و اذیت روحی و جسمی پدرش می گوید. اینکه حتی در بیست
و چهارسالگی هم پدرش او و خواهرش را با کمر بند مورد ضرب و شتم قرار میداده.
تحقیر و توهین و تنبیه مداوم و خساست بی نهایت پدر در امور مربوط به دخل و خرج زندگی، خساستی که در ارتباط با زنان غریبه ای که با آنها آشنا می شد تبدیل به دست و دلبازی بی نهایت می شد. اجبار به کار میترا در مغازه تعمیر موبایل بدون آنکه حقوقی به او پرداخت کند.
به دخل و خرج زندگی که می رسد میترا سرش را از خجالت پایین انداخته و می گوید:
تو رو خدا در مورد من و مادر و خواهرم بد قضاوت نکنید. در طی این چند سال مادرم
برای آنکه بتواند لباس ها و خوراکی هایی که ما دوست داشتیم برای من و خواهرم بخرد
از جیب پدرم پول بر می داشت. به نظر شما اگر پدرم به اندازه کافی برای ما خرج
می کرد ما حاضر می شدیم دزدی کنیم ؟
من توی مغازه همراه پدرم کار می کردم و می دانید چه رنجی می کشیدم وقتی می دیدم من باید با کفش های پاره زندگی کنم و پدرم پول هایش را صرف خرید گوشی و سفر شمال با زنانی می کرد که با او دوست می شدند؟
یادم می آید وقتی منو خواهرم کوچکتر بودیم به خاطر هر کار اشتباهی که انجام می دادیم
ساعت ها در زیر زمین یا بالکن خانه زندانی می شدیم تا اینکه بالاخره پدرم به این نتیجه
برسد که این تنبیه برای ما کافی است.
پدرم پایبندی مذهبی و اخلاقی خاصی نداشت و از وقتی من و خواهرم بزرگتر شدیم دیگر از نگاه ها و برخی رفتارهایش در خانه احساس امنیت نمی کردیم. من می دانم که گناه بزرگی مرتکب شدم که جان یک موجود زنده آنهم کسی که پدرم بوده گرفته ام و حاضرم هر مجازاتی را بپذیرم.
اعترافات هولناک دو دختر تهرانی بعد از قتل پدرشان
اما روزی که به این نتیجه رسیدم به زندگی ام که فکر کردم دیدم شهامت فرار از خانه را ندارم
(البته یکبار بعد از ضرب و شتم شدید توسط پدرم با کمربند، فرار کردم ولی وقتی دیدم هیچ پناهگاهی
برای من وجود ندارد و شکایت از وی نیز به جایی نمی رسد مجبور شدم به خانه برگردم ).
ترس از کارتن خواب شدن، معتاد شدن و گرفتار شدن به ماجراهایی که دامن دختران فراری از خانه را می گیرد باعث شد دنبال راه حل دیگری بگردم. شاید اگر یک فرد آگاه ، یک مشاور، یک روانشناس سر راهم قرار می گرفت من این راه حل را انتخاب نمی کردم.
بارها از مادرم خواستم از پدرم طلاق بگیرد اما او هم می ترسید از اینکه همین سقف روی سرش
را هم ازدست بدهد و یا اینکه بعد از طلاق پدرم برای انتقام جویی صدمه ای به ما بزند
وبه همین دلیل فقط از ما می خواست تحمل کنیم!
اگر جسد پدرم را بعد از قتل مثله کردیم فقط به خاطر این بود که قصد خارج کردن جسد از خانه را داشتیم و نمی دانستیم چطور باید بدون اینکه همسایه هایمان متوجه شوند این کار را انجام بدهیم.
در تمام لحظاتی که با اره مشغول مثله کردن جسد بودم، تنها چیزی که به من قدرت می داد
نفرت بود و مرور لحظاتی که پدرم بیرحمانه با کمربند مرا می زد و توجهی به اشکها و التماسهایم
نمی کرد. در نهایت قبل از آنکه موفق شویم جسد را از خانه خارج کنیم دستگیر شدیم ….
رکنا