مظلومیت اما حسین در سراسر جهان اوازه اش بسیار است . ودر ان زمان خیلی ها بعد از دیدن صحنه های دلخراش و اعتراض به یزید و بقیه بابت کار انجام شده اعتراض میکردند و ان ها را به شهادت میرساندندو نمونه ی ان فرستاده سفیر پادشاه روم می باشد .
زمانیکه سر امام حسین را ه دربار یزید اوردند فرستاده ی سفیرروم هم انجا بود .و همان لحظه در مورد سر امام حسین از یزید سوال کرد .و بعد از اینکه جنایت یزید را به نمایش گذاشت او هم دستور کشتن سفیر را صادر کرد .سفیر روم که شاهد صحنههاى دلخراش در مجلس یزید بود برای همین بود او هم به شهادت رسید .طریقه ی شهادت سفیر پادشاه روم را در نیک صالحی ببینید.
شهادت سفیر پادشاه روم
شهادت امام حسین (ع) بسیاری از فطرتهای خاموش را بیدار کرد طوری که نمود آن رادر قالبهای مختلفی مانند قیامها و انقلابهای مردمی شاهدیم و این جریان تاکنون نیز ادامه دارد.
گستره اثرگذاری شهادت اباعبدالله(ع) تا حدی بود که بسیاری از دولتها و امپراطوریهای آن دوران را در بر گرفتتا حدی که در صدد پیگیری جوانب این ماجرای عظیم بر میآمدند و جالب اینجاست که این موضوع تاکنون نیزادامه یافت طوری که باعث شد بسیاری از محققین و مسترقین علوم اسلامی تحقیقات وسیعی درباره شخصیت امام حسین(ع) وقیام و شهادت ایشان انجام دهند و در مناقب حضرت مطالب فراوانی بنویسند.
در این راستا از امام سجاد(ع) داستانی عجیب درباره مواجهه سفیر پادشاه روم با یزید ملعون در کاخش پساز شهادت امام حسین(ع) نقل است که درسهای عظیمی در آن نهفته است.
این روایت در مقتل لهوف و نیز کتاب تسلیهالمجالس آمده است.از امام زین العابدین روایت شده است که چون سر بریده حسین(ع) را نزد یزید آوردند، مجالس میگسارى ترتیب میداد
و سر مبارک را مىآورد و در مقابل خود میگذاشت و بر آن سفره میخوارگى میکرد.روزى سفیر پادشاه روم که خود یکى از اشراف و بزرگان بود در مجلس حضور داشت گفت: اى شاه
عرب این سر از کیست؟ یزید گفت: تو را با این سر چکار؟
ماجرای مسلمان شدن سفیر
گفت: من که به نزد پادشاه بازمیگردم از آنچه دیدهام از من مىپرسد، دوست داشتم که داستان این سر و صاحب سر را برایش گفته باشمتا او نیز شریک شادى و سرور تو باشد.
یزید ملعون گفت: این سر حسین بن علىّ بن ابى طالب است.رومى گفت: مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا.نصرانى گفت: نفرین بر تو و دین تو، دین من که بهتر از دین شما است، زیرا پدر من ازنوادهگان داود است و میان من و داود پدران بسیارى فاصله است و نصارى مرا بزرگ میشمارند و از خاکپاى من به عنوان تبرّک که من نواده داودم بر میدارند و شما پسر دختر رسول خدا را میکشید بااینکه میان او و پیغمبر شما یک مادر بیشتر فاصله نیست این چه دینى است؟
سپس به یزید گفت: داستانکلیساى حافر را شنیدهاى؟ گفت بگو تا بشنوم سفیر گفت: دریایى است میان عمّان و چین که یک سال راهاست و هیچ آبادى در آن نیست مگر یک شهر که در وسط دریا است در هشتاد فرسخ، شهرى بزرگتراز آن بروى زمین نیست، صادراتش کافور و یاقوت است و درختانش همه عود و عنبر و در تصرّف نصارىاست و هیچ یک از پادشاهان را به جز نصارى آنجا ملکى نیست و در این شهر کلیساهاى بسیارى است که از همه بزرگتر کلیساى حافر است، از محراب آن کلیسا حقّه طلایى آویزان است که ناخنى در میان آنحقّه است و میگویند: ناخن دراز گوشى است که عیسى سوار بر آن میشد.
داستان سفیر پادشاه روم
نصارى آن حقّه را بر حریرى پیچیدهاند و همه ساله تعداد زیادی از نصارى آنجا مىآیند و بر گرد آنحقّه طواف میکنند و آن را میبوسند و در نزد آن حاجتهاى خود را از خداى تعالى میخواهند.
این رفتار و عقیده آنان است نسبت به ناخن درازگوشى که به گمانشان ناخن درازگوش سوارى پیغمبرشان است و شماپسر دختر پیغمبر خود را مىکشید؟! خداوند شما و دین شما را مبارک نکند.
یزید لعین گفت: این نصرانى را بکشید تا آبروى مرا در کشور خود نبرد.چون نصرانى احساس کرد که یزید در صدد کشتن اوست، گفت: مگر تصمیم کشتن مرا دارى؟ گفت آرى، گفت: بدان
که من دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم که به من میفرمود: «اى نصرانى، تو اهل بهشتى و من از سخن آن حضرت در شگفت شدم.شهادت میدهم که نیست خدایى به جز خداوند و محمّد فرستاده اوست.
سپس از جاى خود پرید و سر حسین علیهالسلام را برداشت و بر سینه گرفت و او را مىبوسید وگریه مىکرد تا کشته شد؛ یَا نَصْرَانِیُّ أَنْتَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّهِ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ کَلَامِهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا
اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ وَثَبَ إِلَى رَأْس الْحُسَیْنِ ع فَضَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ وَ جَعَلَ یُقَبِّلُهُ وَ یَبْکِی حَتَّى قُتِل».
تسنیم