داستان خوک و گاو , مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.
داستان خوک و گاو
داستان خوک و گاو , کشیش گفت:بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.خوک به گاو
گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می
کنند تو خیلی بخشنده هستی.زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.
داستان خوک و گاو
اما در مورد من چی؟…
من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا…
را.حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند.با وجود این کسی از من خوشش
نمی آید.علتش چیست؟می دانی جواب گاو چه بود؟جوابش این بود:شاید علتش این باشد که “هر چه من می
دهم در زمان حیاتم می دهم” عصرایران