داستان قاعده بازی دنیا , داستان آموزنده وخواندنی وکوتاه قاعده بازی دنیا
در دهکده شیوانا پیرمرد مزرعهداری بود که چندین خواهر و برادر داشت، اما از میان آنها بیشتر خواهری را تحویل میگرفت که وضع مالی خوبی داشت و همسر و فرزندی نداشت..
داستان عیب کوچولوی عروس ,داستان خواندنی و کوتاه عیب عروس!
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت..
داستان مانع پیشرفت شما کیست, داستان آموزنده وخواندنی مانع پیشرفت
وقتى کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
داستان ارزش انسان , داستان آموزنده ارزش خواندنی و جذاب و کوتاه
یک سخنران معروف در مجلسی که دوصد نفر در آن حضور داشتند، ۲۰ دالر را از جیبش بیرون آورد و پرسید:..
داستان دوست خوب، ثروتی ماناتر از پول, خوندنی و آموزنده و کوتاه
در زمان های دور مرد ثروتمندی زندگی می کرد که ثروتش را از راه تجارت و بازرگانی در طی سال ها اندوخته بود. ثروتش به ده هزار هزار سکۀ طلا رسیده بود..
داستان من چقدر ثروتمندم , داستان خواندنی و آموزنده
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند…
داستان سنگ یا برگ! داستان آموزنده و خواندنی و جالب
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا میگذشت..
داستان شکستن قلب جغد , کوتاه و خواندنی و جالب
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود.زندگی را تماشا میکرد..
داستان صیاد ضعیف و ماهی قوی , داستان آموزنده وکوتاه
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد…
داستان مونتاژ دوچرخه به وسیله همسایه بیسواد,خواندنی وکوتاه
مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که..
داستان شخصی که فقط یک روز زندگی کرد,داستان زندگی وآموزنده
داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست.
داستان موسی و بد ترین بنده خدا,داستان خواندنی و کوتاه
روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
داستان خرید معجزه , داستان کوتاه و آموزنده و خواندنی
وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود ، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند.
داستان چه کشکی چه پشمی/ داستان زیبا وخواندنی
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید..
داستان قرض نمره , داستان کوتاه وخواندنی وجالب
خانم معلم چن در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن پر احتیاطی او را صدا کرد.
داستان آگهی پیرزنی که پولش را گم کرده بود,کوتاه وخواندنی
ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:ﻣﻦ ۵۰ هزار تومان ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ…
داستان بی غیرت , داستان کوتاه و خواندنی و جذاب
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت..
داستان استجابت دعای یک زوج جوان,خواندنی وکوتاه
زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودنداما..