آگوست 2014 - داستان

داستان تاثیر شگفت انگیز قران بر روح ما!

یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه همراه با نوه جوانش زندگی می کرد.پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآن را می خواند. نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند. یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، […]

حکایتی جالب و خواندنی از سقراط حکیم!

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و بود. علت ناراحتی اش را پرسید.شخص پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. سقراط گفت : چرا رنجیدی […]

داستان جالب انتخاب همسر برای شاهزاده چین!

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت.با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود.دختر گفت او هم […]

داستان بسیار زیبای خلقت زن!

از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟ خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟ او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، […]

حتما بخوانید:ارزش لحظات!

ارزش! ! Value ارزش یک خواهر را،از کسی بپرسکه آن را ندارد. To realize The value of a sister Ask someone Who doesn’t have one ارزش ده سال را،از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند. To realize The value of ten years Ask a newly Divorced couple ارزش چهار سال را،از […]

نامه زیبا و خواندنی بابا لنگ دراز به جودی ابوت!

جودی !! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دور دست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آنقدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان […]

عاقبت ناز کردن زنان برای همسر!

سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن ! بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن: * زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه […]

داستان جالب خوشبخت ترین مرد!

روزی پادشاهی پس از یک بیماری طولانی و درمان بی نتیجه پزشکان دربار گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند. تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست که چه میشود کرد. تنها یکی از مردان دانا […]

عشق شیخ ساده دل به دخترک بی دین!

جوانی ساده که ناگهان مجذوب دخترکی شد، او نتوانست نگاهش را از وی بردارد، لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد.فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت. پس از در زدن، پدر […]

حکایت خواندنی ملا و شمع!

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.دوستان ملا گفتند: «ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.» […]

پاسخ جالب بهلول عاقل به خلیفه!

روزی بهلول از مسجد «ابوحنیفه» می‌گذشت، دید خطیب مردم را موعظه می‌کند.ایستاد و به سخنانش گوش داد.او می‌گفت: جعفربن محمد عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان، در صورتی که آنچه از بندگان انجام می‌دهند خواست خداست و انسان از خود اختیاری ندارد.دیگر این که در روز قیامت شیطان در آتش می‌سوزد و حال […]

داستان جالب امید به حکمت خدا!

تنها نجات یافته کشتی غرق شده، به ساحل جزیره ای دور افتاده، افتاده بود.او هر روز را به امید کشتی نجات،در ساحل به تماشا می نشست.سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید اما هنگامی که در اولین شب آرامش […]

شیطان ونمازگزار!

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا ( مسجد ) بخواند.لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد.او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.در راه به […]

داستان خنده دار اولین روز کار!

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد.در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.” صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای .می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟” کارمند تازه وارد گفت: ” نه […]

ماجرای جالب نیکی و بدی در تابلوی لئوناردو داوینچی!

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: می بایست “نیکی” را به شکل عیسی” و “بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند روزی دریک […]

داستان جالب امتحان کردن شوهر!

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ : ﻣﻦ ﺧﻮﻧﻪ رو ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺷﻮﻫﺮ ﺵ ﺭﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﺧﻮﻧﺪﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ !!! ﺷﻮﻫﺮ ﺧﺴﺘﻪ […]

حکایت آموزنده قرار ملاقات عاشقانه لیلی و مجنون!

روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد پس نامه ای به او نوشت و گفت: “اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش” مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد […]

روز خواستگاری!

مادر داماد :یه کبریت بیارین بی زحمت!خانواده عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه…خانواده عروس : پس داماد سیگاریه….!؟مادر داماد : سیگاری که نه..والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه…خانواده عروس : پس الکلی هم هست..!؟مادر داماد : الکلی که نه… والا قمار بازی […]

داستان خنده دار سه زن در بهشت!!

سه تا زن توی تصادفی کشته شدن و سه تاشون رفتن بهشت ! دمِ درِ بهشت مامور نگهبان گفت: شما آزادید هر کاری بکنید ، تنها قانون اینجا اینه که : روی اردک ها پا نذارین! زنها قبول کردن و رفتن توی بهشت . خیلی زیبا و سرسبز بود ولی همه جا پر از اردک […]

حکایت پندآموز و زیبا:حرف‌های خود را از ۳ صافی عبور دهید!

شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت: “گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم.دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت…” همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: “قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟” گفت: “کدام سه صافی؟” – اول از میان صافی واقعیت.آیا مطمئنی چیزی […]

کریم تر از حاتم کیست؟!

حاتم را پرسیدند که :«هرگز از خود کریمتر دیدی؟» گفت: «بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت.فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد.مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم.» گفتم : «والله این بسی خوش بود.» حاتم ادامه داد: «غلام بیرون رفت و یک یک […]

آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب!

“ آب که از سر گذشت، چه یک ذرع چه صد ذرع ـ چه یک نی چه صد نی” یا “آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب” کنایه از زمانی است که کار خراب می شود و آنچه که نباید بشود شد دیگر زیاد و کمش فرقی نمی کند. در زمانهای […]

داستان جالب قصاب و سگ باهوش!

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین».۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در […]