می 2014 - داستان

حکایت جالب دزد مال و دزد دین!

دزدی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود ودعایی نیز پیوست آن بود.آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ میکند…من دزد مال او هستم ، نه دزد دین او…اگر آن […]

حکایت خنده دار مسجد بهلول!

می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم.گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب […]

کدام یک از افراد را سوار می‌کنید؟!

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت.بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت.پرسش این بود:شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید.از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید.سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.یک پیرزن که در حال مرگ است.یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است.یک خانم/آقا که […]

حکایت جالب قضاوت بهلول

هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد بهلول گفت : من شایسته […]

داستان جالب تصادف زن و مرد

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه.بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه.ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه: – آه چه جالب شما مرد هستید!….ببینید چه […]

داستان زیبای بادکنک من

سمیناری برگزار شد و پنجاه نفر در آن حضور یافتند.سخنران به سخن گفتن مشغول بود و ناگاه سکوت کرد و به هر یک از حاضرین بادکنکی داد و تقاضا کرد با ماژیک روی آن اسم خود را بنویسند.سخنران بادکنک‌ها را جمع کرد و در اطاقی دیگر نهاد.سپس از حاضرین خواست که به اطاق دیگر بروند […]

حکایت جالب عقاب و مرغابی!

اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است.اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است و اگر راننده عصبانی نباشد، […]

خوش شانسی یا بد شانسی!

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد. همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی.”پیرمرد جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟” چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند […]

عشقولانه ترین داستان! شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. […]

داستان کوتاه زیبای دعوت از بهشت

در بین شاگردان شیوانا زوج جوانی بودند که چهره ای فوق العاده شفاف و ملکوتی داشتند.این دو زوج به شدت شیفته سخنان شیوانا بودند و با وجودی که کلبه شان در دورترین نقطه دهکده بود. اما هر روز صبح زودتر از بقیه در کلاس شیوانا شرکت می کردند.ویژگی برجسته این زوج جوان یعنی شفافیت فوق […]

ریشه ی ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت!

ضرب المثل ها و عبارات زیادی وجود دارند که همین مفهوم رو دارند ولی شاید هیچ ضرب المثلی به اندازه این ضرب المثل به عبارت بالا نزدیک نباشهخدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کردشخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است .بهمین خاطر به این […]

از بدخواهت کمک بگیر!

مرد برنج فروشی بود که به درس های شیوانا بسیار علاقه داشت.اما به خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب ها نیز نزد خانواده برود.روزی این مرد نزد شیوانا آمد و به او گفت:” در بازار کسی هست که بدخواه من است و اتفاقا مغازه اش درست مقابل […]

حکایت راز دل به زن مگو!

پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن : راز دل به زن مگو ، با نو کیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو .بعد از این که پدر ازدنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش به او چنین وصیتی کرده؟ پیش خودشگفت : امتحان کنمببینم […]

حکایت خواندنی زبان تبر

هیزم شکن تنومند اما بدخلقی در نزدیکی دهکده شیوانا زندگی می کرد.هیزم شکن بسیار قوی بود و می توانست در کمتر از یک هفته یکصد تنه تراشیده درخت قطور را تهیه و تحویل دهد اما چون زبان تلخ و تندی داشت با اهالی شهرهای دور قرار داد می بست و برای مردم دهکده خودش کاری […]

علف باید به دهن چه کسی شیرین بیاید؟

زیبایی امری است که هرگز هیچ یک از فیلسوفان و دانشمندان نتوانسته اند به تعریفی یکسان از آن دست یابند.علت اصلی این امر هم نسبی بودن امر زیبایی است. به بیان دیگر چون زیبایی امری نسبی است تعریف آن از دید هر فردی به چیزی خاص اطلاق می گردد.در واقع زیبایی از دید افراد متناسب […]

حکایت فاضل و نادان

فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد.شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد.بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی نوشته مرا نمی خواندی، همه اسرار خود بنوشتمی. آن شخص گفت: به خدا من […]

داستان زیبای مرد فانوس به دست

در خبرها اورده اند که مردی صبح گاهان برای ادای نماز صبح روانه مسجد شد در راه پایش سر خورد و در گودالی اب فرود آمد به منزل برگشت و پس از تعویض لباس دوباره روانه مسجد شد . دوباره همانجا سر خورد و به گودال افتاد.مرد به سوی خانه برگشت برای بار سوم لباس […]

داستان آموزنده سلام بی جواب

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست.علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:”در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.” سقراط گفت:”چرا رنجیدی؟” مرد با […]

ضرب المثل شاهنامه آخرش خوش است

کسانی که بدون مطالعه و مداقه دست به کاری زنند هر چند در تشخیص خویش مومن بوده به حسن ختام عمل و اقدام اعتقاد داشته باشند.مع الذکر بر افراد تیز بین و دوراندیش پوشیده نیست که عجله و شتابزدگی هرگز به نتیجه نمی رسد و عجول و شتابزده چون اسب تیزتک یکروز با سر سقوط […]

زین حسن تا آن حسن صد گز رسن!

غالبا اتفاق می افتد که از دو ثروتمند که هر دو صاحب مال و مکنت فراوان هستند یکی در خست و امساک حتی به جان خویش و عائله اش رحم نمی کند و بالمال جان بر سر تحصیل مال و ثروت می دهد ولی دیگری را چنان جود و سخایی است که به قول استاد […]