حضرت یوسف به خواسته زلیخا تن نداد و اسیر هوا و هوس او نشد ولی بعد از چندین سال دست روزگار آن دو را به هم رساند
داستان حضرت یوسف و زلیخا یک داستان زبانزد در دنیاست که حتی چندین کشور فیلمی از داستان زندگی حضرت یوسف ساخته اند. حضرت یوسف زندگی سختی را پشت سر گذاشت ولی در آخر به مقام بالایی دست پیدا کرد و توانست به حکومت برسد.
حضرت یوسف
دعای حضرت یوسف( علیه السلام) در زمانی که به حکومت رسید این بود که خدایا مرا
مسلمان و تسلیم امر خود بمیران و قرار داده تا در حکومت خود یک سره تسلیم امر تو باشم.
مردم باید با بصیرت در جامعه اسلامی به دنبال حکومت و کارگزارانی باشند که هدف آنها اطاعت امر خداوند و
رسیدن به تسلیم در برابر خداوند باشد و اگر مردم چنین رهبران و کارگزارانی را انتخاب کنند مسیر رسیدن به
قرب حق تعالی آسان تر شده و تؤطئه های دشمن به نتیجه نخواهد رسید.
به حکومت رسیدن حضرت یوسف علیه السلام
آیه ۱۲۶ سوره اعراف یکی از دعاهای حضرت یوسف (علیه السلام) در هنگامی است که به حکومت رسید: «وَ ما
تَنقِمُ مِنَا إِلاَ أَن آمَنَا بِآیاتِ رَبِنا لَمَا جاءَتنا رَبَنا أَفرِغ عَلَینا صَبراً وَ تَوَفَنا مُسلِمینَ»
حضرت یوسف (علیه السلام)
برای هر لحظه ای یک دعای خاصی داشت و هنگامی که به حکومت رسید از خداوند خواست که همواره تسلیم
امرش باشد.
مقصود هر حکومتی رسیدن به تسلیم امر ولی مطلق یعنی خداوند است و حضرت یوسف (علیه السلام) هم با این
دعا حکومت خود را در برابر فتنه های گوناگون بیمه کردند.
با توجه به این دعای حضرت یوسف (علیه السلام) متوجه می شویم که باید مقصود یک حکومت دینی تسلیم امر
ولایت بودن باشد، بر همین اساس مسئولان در نظام اسلامی وظیفه دارند که حکومت را به گونه ای اداره کنند
که در نهایت جامعه به تسلیم محض در برابر امر خداوند برسد.
برای مصونیت در برابر طاغوت و حاکم غاصب باید دعا کنیم، اگر مردم بصیرت به همراه ایمان داشته باشند اراده
های آن ها مانند کوه ها استوار می شود و هیچ تهدیدی و توپ و تانکی نمی تواند آن ها
را از میدان بدر کند.
تا جایی که میتوانیم باید برای عاقبت به خیری و رسیدن به حسن امور دعا کنیم زیرا دعا مانند بال
هایی است که انسان را از بلاهای مختلف نجات داده و مسیر سخت و دشوار را برای انسان هموار می
کند.
کلام را با دعایی از امام علی (علیه السلام) برای تسلیم امر خدا بودن به پایان می بریم: اَللّهُمَّ مُنَّ
عَلَىَّ بِالتَّوَکَّلِ عَلَیْکَ وَالتَّفْویضِ اِلَیْکَ وَالرِّضا بِقَدَرِکَ وَ التَّسْلیمِ لاِمْرِکَ: خدایا به توکّل بر خودت، و واگذاشتن به نگاهت، و
خشنودى به تقدیرت، و تسلیم در برابر امرت بر من منّت گذار، حَتّى لا اُحِبَّ تَعْجیلَ ما اَخَّرْتَ وَ لاتَاْخیرَ
ما عَجَّلْتَ یا رَبَّ الْعالَمینَ: تا شتاب آنچه را تأخیر انداختى، و تأخیر آنچه را در آن شتاب کردى دوست
نداشته باشم، اى پروردگار جهانیان.
بد نیست نکته های خواندنی درباره حضرت یوسف(ع) بدانید
۱٫ من از خدا حیا نکنم؟
امام زین العابدین۷ درباره این سخن خداوند Gلَوْلَا أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ…F؛ «اگر برهان پروردگارش را ندیده بود…» فرموده است که همسر عزیز مصر به سمت بُت رفت و پارچه ای بر او افکند، یوسف به وی گفت: «تو از چیزی که نمی شنود و نمی بیند و درک نمی کند و نمی خورد و نمی آشامد حیا می کنی و من از کسی که انسان را آفرید و به او آموخت، حیا نکنم؟!» این است معنای سخن خداوند که فرمود: «اگر برهان پروردگارش را ندیده بود….»
۲٫ از خدا ترس نمی ترسم.
امام صادق(ع) می فرماید که زلیخا از یوسف، [برای ملاقات] اجازه خواست. به وی گفته شد: «ای زلیخا! به سبب رفتارت با یوسف، خوش نداریم تو را نزد او ببریم.» زلیخا گفت: «من از شخص خداترس نمی ترسم.» وقتی بر یوسف وارد شد، یوسف به وی گفت: «زلیخا! چه شد که تو را رنگ پریده می بینم؟» زلیخا گفت: «سپاس، خدای را که پادشاهان را بر اثر معصیت، برده کرد و بردگان را به سبب اطاعت، به پادشاهی رساند.»
یوسف(ع) گفت: چه چیزی تو را بدان رفتار وا داشت؟» گفت: «زیبایی چهره ات.»
آن حضرت گفت: «چه میکردی اگر پیامبری را به نام محمّد می دیدی که در آخر زمان خواهد بود و او از من، زیباروتر، خوش خلق تر و دست و دل بازتر است؟» زلیخا گفت: «راست می گویی.»
وی گفت: «چگونه دانستی که من راست می گویم؟»
زلیخا گفت: «زیرا وقتی از او یاد کردی، مهرش در دلم افتاد.»
آن گاه خداوند متعال به یوسف وحی کرد: «زلیخا راست می گوید و من هم او را دوست می دارم، چون محمد را دوست دارد.» پس از آن، خداوند – تبارک و تعالی به یوسف دستور داد با زلیخا ازدواج کند.»
فرزندان حضرت یوسف
۳٫ دلسوزی فرزند یوسف(ع)
از وهب بن مُنبّه نقل شده است که در برخی کتابهای الهی خواندم که یوسف با همراهانش بر همسر عزیز، گذر کرد و او در محل زباله نشسته بود. در این هنگام، زن گفت: «سپاس، خدایی که پادشاهان را بر اثر نافرمانی برده ساخت و بردگان را بر اثر اطاعت به پادشاهی رساند. فقر به ما روی آورده است به ما صدقه ای بده. حضرت یوسف(ع) گفت: «ناسپاسی نعمتها، آفت استمرار آن است، کاری کن تا آلودگی گناه از تو پاک شود؛ زیرا جایگاه اجابت [دعا] دلهای پاک و رفتار پاکیزه است.»
زلیخا گفت: «پس از آن ماجرا، جامه گناه بر تن نکرده ام و من شرم دارم که خداوند، مرا در جایگاه درخواست مهربانی بیند و هنوز چشمانم اشکهای لازم را نریخته و بدنم، پشیمانی شایسته را به جای نیاورده است.»
آن پیامبر الهی به وی گفت: «پس بکوش که ممکن است همین راه، تو را به هدف برساند، پیش از آنکه عمرت سر آید و زمان را از کف بدهی.»
زلیخا گفت: «عقیده من، چنین است و اگر پس از من، زنده ماندی خبرش به تو می رسد.» یوسف(ع) دستور داد که به وی، یک قِنطار طلا بدهند
زلیخا گفت: «روزی حتمی است. و من گرچه گرفتار خشم شده ام، هرگز به پستی بر نمی گردم.» یکی از فرزندان یوسف(ع) به وی گفت: «این زن که بود که جگرم برایش کباب شد و دلم برایش به رحم آمد؟»
آن حضرت گفت: «این جنبنده (وزنده جان) اندوهگین است که در بندِ انتقام افتاده است.» پس از آن یوسف با وی ازدواج کرد.
تبیان و حوزه