
چو فردا شود فکر فردا کنیم , داستان ضرب المثل چو فردا شود فکر فردا کنیم، را در ادامه ببینید:
چو فردا شود فکر فردا کنیم
چو فردا شود فکر فردا کنیم , وقتی که تمایلات و هوس های نفسانی غلبه کند و از عقل سلیم به قضاوت و داوری استمداد نشود آدمی به دنبال لذایذ آنی و فانی می رود و آینده را
به کلی فراموش می کند .
برچنین فردی اگر خرده بگیرند و او را به مآل اندیشی و تامین سعادت آینده اش موعظه کنند شانه را
بالا انداخته با خونسردی و بی اعتنایی پاسخ می دهد :
« دم غنیمت است ، چو فردا شود فکر فردا کنیم . »
پیداست که مصراع بالا از داستان نامدار ایران حکیم
نظامی گنجوی است ولی چون واقعه تاریخی جالب و آموزنده ای آن را به صورت ضرب المثل درآورده است لذا
آن واقعه شرح داده می شود .
جمال الدین ابو اسحاق اینجو از امیرزادگان دولت چنگیزی بود که به علت ضعف دولت مغول و امرای چوپانی بر
قسمت جنوبی ایران دست یافت و در شهر شیراز به نام شاه ابواسحاق به سلطنت نشست .
ابواسحاق پادشاهی خوش خلق و پاکیزه سیرت بوده اما همواره به عیش و عشرت اشتغال داشته معظمات امور پادشاهی را
وقعی نمی نهاده است .
ضرب المثل چو فردا شود فکر فردا کنیم
حکایت کنند در سال ۷۵۴ هجری محمد مظفر از یزد لشکر کشید و به قصد ابواسحاق به شیراز
آمد .
شاه ابواسحاق به عیش و عشرت مشغول بود و هر چه امرا و بزرگان گفتند که : « اینک خصم
رسید » تغافل می کرد تا حدی که گفت : « هر کس از این نوع سخن در مجلس من
بگوید او را سیاست کنم » به همین جهت هیچ کس جرئت نمی کرد خبر دشمن به او دهد تا
اینکه مظفر امیر مبارزالدین و سپاهیانش به دروازه شیراز رسیدند .
موقع باریک و حساس بود ناگزیر به شیخ امین الدوله جهرمی ندیم و مقرب شاه ابواسحاق متوسل شدند و او
چون خطر را از نزدیک دید از شاه خواست که بر بام قصر رویم زیرا تماشای بهار و
تفرج ازهار در جای بلند و مرتفع بیشتر نشاط انگیزد و انبساط آورد !
خلاصه با این تدبیر شاه را
بر بام کوشک برد .
شاه ابواسحاق دید که دریای لشکر در بیرون شهر موج می زند .
پرسید که : « این چه آشوب است ؟ » گفتند : « صدای کوس محمد مظفر است » فرمود
که : « این مردک گرانجان ستیزه روی هنوز اینجاست ؟ » و یا به روایت دیگر تبسمی کرد و
گفت : « عجب ابله مردکی است محمد مظفر ، که در چنین نوبهاری خود را و ما را از
عیش دور می گرداند ! » این بیت از اسکندرنامه بر خواند و از بام فرود آمد :
همان به که امشب تماشا کنیم چو فردا شود فکر فردا کنیم
حاصل کلام
آنکه محمد مظفر شهر شیراز را بدون زحمت و درگیری فتح کرد و شاه ابواسحاق متواری گردید و سرانجام پس
از سه سال در به دری و سرگردانی به سال ۷۵۷ هجری در اصفهان دستگیر شد .
او را به شیراز بردند و به دستور امیر محمد مظفر یعنی همان ابله مردک به کسان و بستگاه امیرحاج
ضراب که از سادات و اسخیای شیراز بود و بدون علت و سبب به فرمان شاه ابواسحاق کشته
شده بود سپردند که به انتقام خون پدر او را بکشند.