یک سال زجر کشیدم مهشید ـ م ۱۶ سال قبل وقتی ۲۲ سال داشت به اتهام مشارکت در کلاهبرداری به زندان افتاد و یک سال را در حبس گذراند.او بعد از آزادی، زندگی متفاوتی را آغاز کرد و در این سالها هرگز دوباره مرتکب جرم نشد.گفتوگو با مهشید را بخوانید: چه طور شد که دست […]
زندان افتاد و یک سال را در حبس گذراند.
او بعد از آزادی، زندگی متفاوتی را آغاز کرد و در این سالها هرگز دوباره مرتکب جرم نشد.
گفتوگو با مهشید را بخوانید: چه طور شد که دست به کلاهبرداری زدی؟ ماجرایش مفصل است، گذشتهها گذشته و قرار
ما این بود که درباره بعد از آزادی از زندان حرف بزنیم نه قبلش، اما خلاصه بگویم که عاشق پسری
بودم و او من را وارد این کار کرد و از چند نفر که میخواستند خانه بخرند کلاهبرداری کردیم و
در نهایت هر دومان هم به زندان افتادیم.
بعد از آزادی از زندان آن پسر را دوباره ملاقات کردی؟ از همان روز که به زندان افتادم با خودم
عهد کردم دیگر کاری به کار او نداشته باشم ولی او وقتی از زندان بیرون آمد چند باری سراغم را
گرفت و من با کممحلی و دفعه آخر با دعوا او را از خودم دور کردم.
خانوادهات در جریان کارهایی که میکردی قرار داشتند؟ من پدر و مادرم را سالها قبل از اینکه به زندان بیفتم
از دست داده بودم و با مادربزرگم زندگی میکردم.
خواهر بزرگم هم ازدواج کرده بود.
وقتی در زندان بودم مادربزرگم فوت کرد و عموهایم خانه را فروختند.
خانوادهای نداشتم که بخواهم نگرانشان باشم و وقتی آزاد شدم دیگر خانه و سرپناهی هم نداشتم.
پس چه کار کردی؟ جایی را به جز خانه خواهرم نداشتم اما فقط ۲ شب آنجا ماندم.
حقیقتش این است که من و خواهرم رابطه زیاد خوبی با هم نداشتیم و او نمیخواست خودش را درگیر مشکلات
من کند.
شوهرش هم خیلی گیر میداد برای همین شب سوم آزادی آواره شدم.
قبل از آزادی به این فکر نکرده بودی که ممکن است آواره شوی؟ چرا فکر کرده بودم اگر جایی را
گیر نیاوردم به شمال بروم و مدتی را آنجا بمانم.
کمی پول داشتم و با آن ۳ ماه در لاهیجان ماندم و در همان مدت هم دنبال کار گشتم ولی
کاری پیدا نکردم.
وقتی پولم تمام شد دوباره به تهران برگشتم البته قبلش یک پانسیون پیدا کرده بودم که میتوانستم شبها را آنجا
بمانم.
خرج پانسیون و خورد و خوراکات را چه طور تامین میکردی؟ صبح تا شب تمام شهر را زیرپا میگذاشتم تا
اینکه بالاخره کار پیدا کردم و قرار شد پرستار پیرزنی شوم که فراموشی داشت و راه هم نمیتوانست برود.
خوبیاش این بود که بچههای آن زن از من گواهی عدم سوءسابقه نخواستند و فقط شناسنامهام را گرو گرفتند و
یک سفته هم برایشان امضا کردم.
از آن به بعد دیگر شبها هم در همان خانه میماندم و از پیرزن مراقبت میکردم.
در آنجا تقریبا خرجی نداشتم و همه حقوقم را پسانداز میکردم اما پیرزن بعد از ۷ ماه فوت کرد.
پسری که همجرمت بود چهطور تو را پیدا کرد؟ من دوستی داشتم که از زمان مدرسه با هم رفیق بودیم.
او شوهر داشت و نمیتوانست در مشکلاتم به من کمک کند اما هر از گاهی تلفنی با هم حرف میزدیم
و آن پسر هم از طریق دوستم نشانیام را پیدا کرد.
بعد از مرگ پیرزن چه کار کردی؟ دوباره به لاهیجان رفتم.
کمی پسانداز داشتم و توانستم اتاقی اجاره کنم و بعد از مدتی در یک رستوران مشغول به کار شدم.
در آشپزخانه کار میکردم یک جورهایی شاگرد آشپز بودم.
چرا به لاهیجان میرفتی؟ پدرم اهل آنجا بود و وقتی بچه بودیم ما را زیاد آنجا میبرد و من هم
۵ سال آنجا زندگی کردم و در همانجا با شوهرم آشنا شدم اما بعد از ازدواج به تهران آمدیم، چون
او در تهران کار پیدا کرد و گفت موقعیت خوبی است.
کمی هم درباره ازدواجت توضیح بده.
شوهرم برای رستورانی که کار میکردم با وانت جنس میآورد و ما کمکم با هم آشنا شدیم.
او هم مثل من تک و تنها بود و پدر و مادرش فوت کرده بودند.
اوایل نمیخواستم به او جواب مثبت بدهم.
حقیقتش چشمم ترسیده بود اما بعد از اینکه کلی اصرار کرد و صاحب رستوران را واسطه کرد، قبول کردم.
ما مراسم و جشن نداشتیم و خیلی ساده رفتیم محضر عقد کردیم و چند ماه بعدش هم آمدیم تهران.
الان اوضاع زندگیات چهطور است؟ گلهای ندارم همه چیز خوب است اما این خوبی براحتی به دست نیامد.
مخصوصا یک سال اول آزادی خیلی زجر و سختی و دربهدری کشیدم ولی خدا را شکر حالا مشکلی ندارم و
با کم و زیاد زندگی میسازم و کنار شوهر و پسرم خوشبخت هستم.
داوود ابوالحسنی/جام جم