آرزوی پر ماجرا پسر بزرگتر پرسید: پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم؟ پدر گفت : من یک پدر زن ثروتمند پیر دارم، اگر او فوت کند، ثروتش به مادر زن من خواهد رسید، پس از آنکه مادر زنم هم مرد، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم. […]
آرزوی پر ماجرا
پسر بزرگتر پرسید: پدر جان ما چرا اتومبیل نداریم؟
پدر گفت : من یک
پدر زن ثروتمند پیر دارم، اگر او فوت کند، ثروتش به مادر زن من خواهد رسید، پس از آنکه
مادر زنم هم مرد، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست که یک ماشین برای خودمان بخرم.
پسر کوچک ، پس از شنیدن حرف پدر گفت: پدر جان، من پهلوی شما خواهم نشست.
پسر بزرگتر با ناراحتی جواب داد : تو باید عقب بنشینی، جای من در جلو می باشد.
دو برادر ناگهان شروع به دعوا و کتک زدن همدیگر کردند.
پدر که خیلی عصبانی شده بود، گفت: بیایید پایین ،بچه های بی تربیت.
تقصیر من است که شما را سوار ماشین کرده ام.
تبیان