حکایت جالب
حکایت جالب:تربیت قبل از تولد
تربیت قبل از تولد مـلامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است.وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان...

حکایت جالب:تاجر میمون
تاجر میمون روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید...

حکایت جالب:سکه ی طلا یا نقره ؟
سکه ی طلا یا نقره ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با...

داستان آموزنده:عصر یخبندان
عصر یخبندان در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. خارپشتها وخامت اوضاع را...

حکایت جالب: آن درخت
حکایت آن درخت در میان بنی اسرائیل عابدی بود.وی را گفتند:« فلان جا درختی است و...

حکایت آموزنده: بهلول و آب انگور
بهلول و آب انگور روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم،...

حکایت جالب:طرح هدف مند منصور خلیفه دوم عباسی
منصور خلیفه دوم عباسی داستان از این قراره که منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی بعد از...

حکایت جالب:پاسخ فرمانروای ایران بانو ام رستم
حکایت پاسخ فرمانروا “شیرین” ملقب “ام رستم” دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در...

حکایت بامزه:زهر و عسل
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود.به شاگردش گفت:این...

حکایت جالب:ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار
روایت شده است در حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند.اما چند روز قبل...

حکایت جالب:پوستین کهنه در دربار
ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود.وقتی در دربار سلطان محمود به...

حکایت جالب:معجون آرامش
روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود...

داستان جالب:تلفن های شبانه!
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری...

داستان جالب:ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ!
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ!»ﻣﺮﺩ: «ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ.»ﻣﺮﮒ:...

داستان آموزنده:گره های زندگی!
پیرمرد تهیدست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و...

داستان جالب:ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺷﺮﺍﻓﯽ ﻧﯿﻤﯽ ﮔﺪﺍﯾﯽ!
ﻫﻤﮑﺎﺭی ﺩﺍﺷﺘﻢ وقتی ﺳﺮ ﺑﺮﺝ ﮐﻪ ﺣﻘﻮﻕ میگرفت ﺗﺎ پانزده ﺭﻭﺯ اول ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﺮﮒ میکشید، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ...

حکایت جالب:نان گدایی را گاو خورد دیگر به کار نرفت!
شیارکاری با یک بند گاو در صحرا مشغول شخم زدن و کشت گندم بود گدایی آمد...

حکایت زیبا:ما مالک چه چیزی هستیم؟
مردی در حال مرگ بود.وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست...

حکایت زیبا و آموزنده: یا این یا باز هم این!
شیوانا از راهی می گذشت.پسر جوانی را دید با قیافه ای خاک آلوده و افسرده که...

حکایت بسیار جالب: چو من آیم، او رود!
گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر...

حکایت جالب قورباغه ناشنوا!
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال...