ماجرای چوپان و مشاور
ماجرای چوپان و مشاور , چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.
داستان پاپ و کاسترو
داستان پاپ و کاسترو , پس از این ملاقات پاپ ژان پل دوم (پاپ اسبق) در بازگشت به رم خطاب به خبرنگاران گفت:”اگر چه کاسترو به کلیسا ایمان ندارد، اما به تصور من از انسانهای مورد توجه خداوند است! “
داستان قدرت انتقاد واصلاح
داستان قدرت انتقاد واصلاح , فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.
داستان فراموش نکنیم از کجا آمده ایم
داستان فراموش نکنیم از کجا آمده ایم , منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند یا شایدهم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند.
داستان ترازوی مرد فقیر
داستان ترازوی مرد فقیر , مرﺩ ﻓﻘﯿﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ..
داستان غذا خوردن آلمانی
داستان غذا خوردن آلمانی , سوپ جو را روی میز گذاشته بود. آقای رَت که به سوپخوری زل زدهبود رو به میز خم شد و گفت: «این همان چیزی است که من میخواستم.
داستان روستایی فقیر
داستان روستایی فقیر , روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام.
داستان اسکناس مچاله
داستان اسکناس مچاله , یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.
داستان تفاوت در نگاه
داستان تفاوت در نگاه , دهقان پیر، با ناله میگفت: ارباب! آخر درد من یکی دو تا نیست…
داستان یک روز کنار دریا
داستان یک روز کنار دریا , پیرزنی برای اولین بار در عمرش کنار دریا میرفت.. با ادامه داستان با ما همراه باشید
داستان مهر پدری
داستان مهر پدری , مردی سالخورده با پسر تحصیل کردهاش روی مبل خانه خود نشسته بودند..
داستان الاغ پوست شیر
داستان الاغ پوست شیر , ﺍﻻﻏﯽ، ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ..
داستان پسرک ویلچر نشین
داستان پسرک ویلچر نشین , مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی می گذشت..
داستان دیوار دل
داستان دیوار دل , در یکی از روستـاهای ایتالیـا، پسر بچه شـروری بود که دیگران را با سخنـان زشتش خیلی ناراحت می کرد.
داستان رمز بسم الله
داستان رمز بسم الله , گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با “بسم الله” آغاز می کرد.
داستان عشق مادری
داستان عشق مادری , چند سال پیش در یک روز گرم تابستانی در جنوب فلوریدا، پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و ..
داستان اطلاعات لطفاً
داستان اطلاعات لطفاً , ما یکی از نخستین خانوادههایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من ۹-۸ ساله بودم.
داستان لذت بینایی
داستان لذت بینایی , مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد…
داستان پیرمرد فقیر و همسرش
داستان پیرمرد فقیر و همسرش , ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ..
داستان پدر و پسر
داستان پدر و پسر , «یعقوبخان» یکی از تجار استانبول بود که جز یک پسر هیچ کس را نداشت، اما هیچ وقت با پسرش که نام او «هاکان» بود بیرون نمیرفت..
داستان جنبه
داستان جنبه , مردی میخواست زنش را طلاق دهد…
داستان گوهر پنهان
داستان گوهر پنهان , روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را میآفرینی و باز همه را خراب میکنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب میآفرینی و بعد همه را نابود میکنی؟
داستان وزن دعای پاک و خالص
داستان وزن دعای پاک و خالص , لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد .
داستان آش نذری ناصرالدین شاه
داستان آش نذری ناصرالدین شاه , ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد.
داستان دانشجو و استاد
داستان دانشجو و استاد , دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم..
داستان عشق واقعی مارمولک
داستان عشق واقعی مارمولک , شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد.خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.
داستان مقام از خود ممنون
داستان مقام از خود ممنون , مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:..
داستان کوزه ترک خورده
داستان کوزه ترک خورده , در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
داستان آب نوشیدن آهوان از چاه بدون دلو و طناب
داستان آب نوشیدن آهوان از چاه , مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید…
داستان ببخشیم و بگذریم
داستان ببخشیم و بگذریم , کشاورزی یک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمین حاصلخیزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود..