بایگانی‌ها داستان کوتاه - صفحه 4 از 30 - داستان

داستان کوتاه و آموزنده درس زندگی

درس زندگی , یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد

داستان جالب آخرین اتوبوس

آخرین اتوبوس , مثل اینکه هیچ جا تو این شهربه لیسانس منابع طبیعی نیازی ندارند …. چقدر راجع به منابع طبیعی و اهمیت حفظ محیط زیست و روشهای کمپوست زباله خونده بود….اما اینا میگن : زبان چقدر بلدی ؟ روابط عمومیت چه جوریه ؟

داستان بسیار زیبا و آموزنده نمی توانم

نمی توانم , تا پایان اون سال تحصیلی، هر کدوم از بچه ها که به هر دلیلی به معلمش می گفت “خانم، نمی تونم”، در جوابش خانم دنا یه لبخندی می زد و اون مقوا رو نشونش می داد

داستان آموزنده گوسفند صدقه‌ای

داستان گوسفند صدقه‌ای , هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد. ناگهان همسایشان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده؛ زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه‌ات را قبول کند.

داستان جالب و بامزه پیرمرد قمارباز

پیرمرد قمارباز , صبح که میخواستیم به اینجا بیاییم پیرمرد با من سر ٢۵هزار دلار شرط بست که روی میز شما ادرار خواهد کرد و شما نه تنها ناراحت نمیشوید بلکه از اینکار خوشحال هم خواهید شد.!

حکایت جالب خیاط دزد

خیاط دزد , اگر اندکی از کار من خبر داشتی به جای خنده، گریه می‌کردی. هم پارچه‌ات را از دست دادی هم اسبت را در شرط باختی.

داستان جالب قرون وسطا و فروش بهشت !

فروش بهشت , فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری به سرش زد.

داستان خواندنی ابزار گران شیطان

داستان ابزار گران شیطان , این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم.

داستان جالب نی‌نی و سنجاب کوچولو

نی‌نی و سنجاب کوچولو , مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند

داستان آموزنده حسادت یا حماقت

حسادت یا حماقت , پادشاه که آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی کند. پس به هر کدام پیشنهاد کرد آرزویی کنند.ابتدا خطاب به دوست کوچک‌تر گفت: به من بگو چه می‌خواهی قول می‌دهم خواسته‌ات را برآورده کنم.

داستان آموزنده راز نور و نان

راز نور و نان , خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.

داستان کوتاه و زیبای گوهر پنهان

گوهر پنهان , خداوند فرمود : ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود. موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد

حکایت خواندنی نقطه ضعف شکارچی

نقطه ضعف شکارچی , درست مثل یک شکارچی شده که بقیه بچه‌ها طعمه او هستند و او هر روز در کمین است تا نقطه ضعفی در ما مشاهده کند و از آن علیه ما استفاده کند.

داستان خواندنی همسر جذاب و خوشگل

همسر جذاب و خوشگل , همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود.اما به نظر می‌رسید که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

داستان ﺿﻤﺎﻧﺖ ﻗﺎﺗﻞ توسط فرمانده

داستان ﺿﻤﺎﻧﺖ ﻗﺎﺗﻞ , ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ مهرورزی ﻭ ﻧﯿﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ می ترﺳﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻓﺖ

داستان مزدور

داستان مزدور , چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!