داستان جالب برو کشکتو بساب
شیخ بهایی برای اینکه مرد را بیازماید او را اصول فرنی پختن می آموزد و به او می گوید نباید اصلا دستور این فرنی را به کسی بیاموزد
داستان تو همانی که می گویند؟
رساله شیخ جعفر شوشتری با عنوان منهج الرشاد بارها و بارها چه در زمان حیاتش چه بعد از وفات ایشان چاپ و انتشار یافت
داستان کوتاه ادامه زندگی
درخت بامبو دیر جوانه میزند ولی در مدت کوتاهی رشد عجیبی خواهد داشت و هرچقد بتواند رشد می کند
داستان جالب تضمین موفقیت
برای رسیدن به موفقیت تنها کسب علم فایده ندارد بلکه فعالیت و قدرت و توان فنی هر فرد مهم است
داستان آموزنده و جالب آهنگر معلول
آهنگر فلج کاملا امید خود را از دست داده بود اما وقتی داستان شیوانا را شنید ناگهان تمام امید از دست رفته خود را باز یافت.
داستان آموزنده و جالب درخت گلابی
برای از بین بردن مشکلات در زنگی اول از همه خودتان باید بخواهید تا بتوانید این کار را انجام دهید
داستان نومیدی ابزار گران شیطان
ناامیدی و افسردگی شاید چیزی جز دلسرد شدن ذهن شما نسبت به امکان شکل گرفتن رویا هایتان نباشد.
داستان جالب حل مسائل
برای اینکه بتوانید مهمترین مشکلات زندگی فعلی تان را حل کنید باید قبلش یک فهرست از مشکلاتتان بنویسید
داستان آموزنده مداد سیاه
انسان ها به گونه ای آفریده شده اند که هر یک از آنها یک فرد مستقل هستند و هیچ دو نفری را نمی توانیم بیابیم که از همه جهت شبیه هم باشند.
داستان جالب گربه های شمع در دست
زمانی که شاه عباس به سلطنت رسید، آشوب سراسر ایران را را گرفته بود. عبدالله خان دوم، پادشاه ازبک، تا مشهد پیشروی کرده بود
داستان از روی بدشانسی یا خوش شانسی؟
در زندگی ما خیلی اتفاقات می افتد که مرتباً ما در مقام توجیه آنان بر آمده و برای آنکه از خود سلب مسئولیت نماییم میگوییم: ” ما شانس نداریم!”
داستان خواندنی شاهین چنگیزخان مغول
چنگیزخان از سال های کودکی، ناچار بود با خشونت زندگی در استپ های مغولستان دست و پنجه نرم کند. زمانی که تنها نه سال داشت تاتارهای رقیب پدرش را مسموم کردند.
داستان آموزنده نگهبانی از نیمکت
لویی شانزدهم، آخرین پادشاه فرانسه یک سال قبل از انقلاب گفته بود: شاه در اعمال خود مسوول هیچکس نیست جز خدای تعالی.
داستان کوتاه معدنی پر از الماس
الماس یکی از نایابترین سنگهای روی کره زمین است. شرایط سخت و دشوار ایجاد آن باعث شده است که این سنگ زینتی قیمت زیادی داشته باشد.
داستان آموزنده آخرین دونده
نوزدهمین دورۀ بازی های المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. این شهر ۲۲۴۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد
داستان جالب چشمه و غرور
هر نوع انگیزه برتری خواهی و کبر و غرور ریشه در احساس عدم امنیت روحی داشته و از عقده حقارت نشأت میگیرد.
داستان جالب دوقلوهای همسان با ویژگیهای متفاوت
دوقلوهای همسان دارای DNA یا ژنهای همانند هستند و بنابراین خصوصیات جسمی یکسان دارند. آنها با وجود این شباهت جسمی میتواند دوستان و اعضای خانواده را به اشتباه بیندازند
داستان جالب رئیس بیمارستان
ﺳﻮﺍﻝ: «ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ!؟»
داستان زیبای فرار از زندگی
استاد ادامه داد:همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند.انسان نیز این گونه است
داستان آموزنده نیش مار و زنبور
مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. این بار زنبور نیش میزد و مار خودنمایی میکرد.
داستان زیبای نفس گرم
ابوریحان دستش را گرفت و گفت: «نفسی را که سردی بر گرمای امید دمیده و مرگ را به بالینش فرستاده دوباره روان مکن.»
داستان جالب من گاو هستم
من گاو هستم! شما بنده را به خوبی میشناسید، پدر گوساله؛ همان دختر سیزده سالهای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید.
داستان آموزنده اثر
خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت : عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!
داستان جالب چه کشکی چه پشمی؟
دید نزدیک است بیفتد و دست و پایش بشکند. صورتش را رو به بالا کرد و گفت: ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم
داستان آموزنده نقاش خوش فکر
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
داستان درشکه سواری ناصرالدین شاه
کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد
داستان زیبای ارزیابی خود
پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
داستان مرد روستایی و سکه های طلا
مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید بارش را زمین گذاشت و شانه هایش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد.
داستان آموزنده چرا دیر میآیی؟
مرد دستی به موهای بلند و کم پشتش میکشید. به فکر فرو رفت. باید کاری میکرد. باید خودش را اصلاح میکرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید.
داستان هنگام عصبانیت
این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟