
مادر قدیم! گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموختشبها بر گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموختدستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموختیک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن اموختلبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموختپس هستی […]
مادر قدیم!
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموختشبها بر گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموختدستم بگرفت
و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموختیک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و
گفتن اموختلبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموختپس هستی من ز هستی اوست تا هستم و
هست دارمش دوست
مادر جدید!
گویند مرا چو زاد مادر روی کاناپه لمیدن آموختشبها بر ماهواره تا صبح بنشست و کلیپ دیدن
آموختبر چهره سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیدن آموختبنمود تتو دو ابروی خویش تا رسم کمان کشیدن آموختهر
ماه برفت نزد جراح آیین چروک چیدن آموختدستم بگرفت و برد بازار همواره طلا خریدن آموختبا قوم خودش همیشه پیوند
از قوم شوهر بریدن آموختآسوده نشست و با اس ام اس جکهای خفن چتیدن آموختچون سوخت غذای ما شب و
روز از پیک مدد رسیدن آموختپای تلفن دو ساعت و نیم گل گفتن و گل شنیدن آموخت
جوان فا