
داستان اول: پیرمرد پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد.در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد میشدند، به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه».پیرمرد غمگین شد؛ گفت […]
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد میشدند، به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند.
سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه».
پیرمرد غمگین شد؛ گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجلهاش را پرسیدند.
پیرمرد گفت: “زنم در خانه سالمندان است.
هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او می خورم.
نمیخواهم دیر شود!” پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: “خیلی متأسفم.
او آلزایمر دارد.
چیزی را متوجه نخواهد شد؛ حتی مرا هم نمیشناسد!” پرستار با حیرت گفت: “وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید،
چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟” پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: “اما من که
میدانم او چه کسی است…
!” داستان دوم: قطار بهشتی مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ سالهاش در قطار نشسته بود.
در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار، پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود، پر از شور و هیجان شد.
دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد، فریاد
زد: “پدر نگاه کن! درختها حرکت میکنن.
مرد مسن با لبخندی، هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از پسر جوان که مانند
یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: “پدر نگاه کن! دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.” زوج جوان
پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد.
چند قطره روی دست مرد جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: “پدر نگاه کن! باران میبارد؛
آب روی من چکید.” زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند: “چرا شما برای مداوای پسرتان، به
پزشک مراجعه نمیکنید؟” مرد مسن گفت: “ما همین الان از بیمارستان برمیگردیم.
امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند.” khabaronline.ir
پیشنهادات ویژه