نیک صالحی | پرتال اطلاع رسانی ، سرگرمی ، سینما و …
  • نیک صالحی
    • تماس با ما
  • فال
    • انواع فال و طالع بینی
    • فال روزانه
    • فال روز تولد
    • فال حافظ
    • فال کارت
  • خبر
    • اخبار ایران و جهان
    • اخبار اختصاصی
    • اخبار علمی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار حوادث
    • موبایل و کامپیوتر
  • سینما
    • فرهنگ و هنر
    • استوری چهره ها
    • فرهنگ و سینما
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • اس ام اس مناسبتی
    • کاریکاتور
    • مطالب گوناگون
    • سوژه های خنده دار
    • معما ، ضرب المثل،چیستان
    • گزارش تصویری
    • داستان های کوتاه
    • خودرو
  • گردشگری
  • سلامت
    • شاخص توده بدنی
    • تغذیه و سلامت
    • پزشکی و درمان
    • زناشویی و همسرداری
    • آشپزی و دسر
    • روانشناسی
    • پیشگیری از ایدز
    • مبارزه با اعتیاد
  • سبک زندگی
    • مد روز
    • کاردستی
    • زیبایی و آرایش
    • خانه داری
    • دکوراسیون
  • فیلم
  • احکام
  • تبلیغات
    • درج آگهی در سایت
سه شنبه ۰۸ / ۰۱ / ۰۲
یادگیری، همیشه، همه جا با فرادرس
داستان > داستان کوتاه > داستان آسمان، زمین و ماجرای عشقی

داستان آسمان، زمین و ماجرای عشقی

تاریخ بروزرسانی : 2018-02-04
گردآوری : نیک صالحی
اشتراک گذاری :
داستان ماجرای عشقی

داستان ماجرای عشقی , عرفان با ناراحتی میگوید: نمیتونستم، نمیتونستم اونجوری تورو ببینم، ممکن بود کار احمقانه ای بکنم و همه چی خراب بشه.

داستان ماجرای عشقی

داستان ماجرای عشقی , در پارک قدم میزد، باران شدیدی بود، از آن باران هایی که انگار آسمان دریا را زندانی کرده و حال دریا میخواهد هرطور که شده دوباره خود را به معشوقش، زمین برساند. بی تفاوت در میان سیل قطراتی که از آسمان فرو میبارند در پارک قدم میزند به هرسو که مینگرد مردم با عجله خود دنبال مفری برای پنهان شدن از این باران سیل آسا هستند، نگاه سنگین آنها را احساس میکند احتمالا با خود میگویند: دیوونه است که توی این بارون اینطوری بیخیال قدم میزنه، با خود میگویند نمیترسه سرما بخوره؟ اما برای او مهم نبود. دیگر هیچ چیز مهم نبود.

دوباره به خیالات خود بازمیگردد راجع به آسمان ، دریا، زمین و ماجرای عشقی آنها. آری حتما آسمان و زمین هردو عاشق دریا شده اند. ولی دریا دل به زمین میبندد و آسمان هر از چندگاهی برای این شکست عشقی اینگونه می گرید. شاید جور دیگریست شاید دریا ابتدا در آسمان بوده اما به خاطر گناهی ازلی به زمین تبعید شده.

داستان ماجرای عشقی آسمانی

داستان ماجرای عشقیداستان ماجرای تینا و عرفان

بوی سبزه ی تر شده ی محیط پارک رشته ی افکارش را پاره میکند، قدم به میان چمن ها میگذارد و در میان سبزه ها دراز میکشد، رو به آسمان دستانش را از هم باز میکند تا با تمام وجود حضور با طراوت باران را احساس کند، باران به شدت به صورتش میخورد پس چشمانش را میبندد ناگاه دست دیگری را در دستانش احساس میکند، می داند کیست، دست ظریف و دخترانه اش را در این مدت کم بسیار لمس کرده طوری که با چشمان بسته هم او را میشناسد. چشمانش همچنان که بسته است میپرسد: سلام تینا، اینجا چیکار میکنی؟ مگه نباید توی مراسم باشی؟

تینا با بی تفاوتی میگوید:سلام عرفان. آره، باید باشم تو چرا نیومدی؟

عرفان با ناراحتی میگوید: نمیتونستم، نمیتونستم اونجوری تورو ببینم، ممکن بود کار احمقانه ای بکنم و همه چی خراب بشه.

تینا با عصبانیت میگوید: ولی باید میومدی میخواستم باشی، ولی دیگه مهم نیست هیچی دیگه مهم نیست.

کمی لحنش تغییر میکند و اینبار با بغض همراه با خواهش میگوید: ولی… ولی فرصت کردی بهم
سر بزن میدونی که الان بیشتر از هر موقعی به بودنت محتاجم.

داستان ماجرای عشقی تینا

قطره ای اشک از کنار پلک عرفان می غلطد و با باران مخلوط میشود. چشمانش را باز میکند تا تینا را ببیند اما هیچکس آنجا نیست. از روی چمن بلند میشود لباسش گلی شده است اما وقت برای تعویضش ندارد، سوار ماشین میشود، حرکت میکند، به محل میرسد، پیاده میشود، باران متوقف شده، حرکت میکند، فقط حرکت میکند، صدای قرآن نشان میدهد راه را درست آمده، به میان مجلس میرود، مادر تینا که مشخص است بسیار گریه کرده اما اکنون حالش خوب است با دیدن او، او را در آغوش میکشد و با صدای بلند شروع به گریه میکند، سنگینی نگاه مردم را حس میکند، حتما با خود میگویند بیچاره چطور میخواد دوتا بچه رو بزرگ کنه، یا میگویند چطور تونست با این لباس کثیف بیاد به این مراسم، از اول هم گفتم اون دختر حیفه برای این پسر. اما برای او مهم نبود، دیگر هیچ چیز مهم نبود.

تینا را دور از جمعیت میبیند در لباسی به زیبایی همیشه بودنش، لبخندی بر لبانش نقش میبندد
به آسمان نگاه میکند رنگین کمانی زیبا و سپس صدای قرآن را گوش میدهد:
«الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ
مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»

ویرگول

گزارش شاهین صمد پور با خانمی که متاسفانه مورد آزار جنسی قرار گرفته (14+)
در ایام قرنطینه در منزل بی نهایت کارتون ببینین
برچسب ها: داستان کوتاه
اخبار مرتبط:
داستان چوپان و مار داستان آموزنده چوپان و مار
داستان فامیل خدا داستان خواندنی فامیل خدا
داستان عابد و شیطان داستان آموزنده عابد و شیطان
داستان میخانه داستان مفهومی میخانه و مسیحیان
پیشنهادات ویژه
  • هم اکنون دیگران می خوانند
فال و طالع بینی
فال روزانه
فال حافظ
استخاره با قرآن
فال شیخ بهایی
فال چوب
فال روز تولد
فال کارت
فال قهوه
یادگیری، همیشه، همه جا با فرادرس
مروری بر گذشته
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
logo-samandehi
  • خانه
  • تبلیغات در سایت
  • ویدئو و موزیک
  • تماس با ما
  • تعبیر خواب
  • آر اس اس

©باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت niksalehi.com مجاز میباشد . طراحی سایت با آنلاینر

Copyright (c) 2003-2023 Niksalehi.com All Rights Reserved
آرون گروپدامنهاستخدامویدئو