نیک صالحی | پرتال اطلاع رسانی ، سرگرمی ، سینما و …
  • صفحه اصلی
  • تماس با ما
  • احکام
  • فیلم
  • فال
    • انواع فال و طالع بینی
    • فال روزانه
    • فال روز تولد
    • فال حافظ
    • فال کارت
  • خبر
    • اخبار ایران و جهان
    • اخبار اختصاصی
    • اخبار علمی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار حوادث
    • موبایل و کامپیوتر
  • سینما
    • فرهنگ و هنر
    • استوری چهره ها
    • فرهنگ و سینما
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • اس ام اس مناسبتی
    • مطالب گوناگون
    • سوژه های خنده دار
    • معما ، ضرب المثل،چیستان
    • گزارش تصویری
    • داستان های کوتاه
    • خودرو
  • گردشگری
  • سلامت
    • شاخص توده بدنی
    • تغذیه و سلامت
    • پزشکی و درمان
    • زناشویی و همسرداری
    • آشپزی و دسر
    • روانشناسی
  • سبک زندگی
    • مد روز
    • کاردستی
    • زیبایی و آرایش
    • خانه داری
    • دکوراسیون
  • تبلیغات
    • درج آگهی در سایت
جمعه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۲
درخواست تبلیغات
داستان > داستان کوتاه

داستان طنز:آن را که گفتی اسمش را نبر و بردار بیار!

تاریخ بروزرسانی : 2014-10-29
گردآوری : نیک صالحی
اشتراک گذاری :

می‌گویند در مزرعه ‌ای به نام زیر پل که در ده کیلومتری شمال قلعه «سه» واقع شده و متعلق به چند نفر ارباب آبادی بوده است چند نفر کشاورز سکونت داشته‌اند.این مزرعه قلعه‌ای دارد محکم با دیوارهای بلند.هوایش بسیار سرد است به‌طوری که سرمای آن ناحیه ضرب‌المثل است. در یکی از شب‌های پاییزی یک نفر […]

می‌گویند در مزرعه ‌ای به نام زیر پل که در ده کیلومتری شمال قلعه «سه» واقع شده و متعلق به
چند نفر ارباب آبادی بوده است چند نفر کشاورز سکونت داشته‌اند.
این مزرعه قلعه‌ای دارد محکم با دیوارهای بلند.
هوایش بسیار سرد است به‌طوری که سرمای آن ناحیه ضرب‌المثل است.

در یکی از شب‌های پاییزی یک نفر از ارباب‌ ها یا به اصطلاح محل یکی از نواب‌ها به آنجا
می‌رود و چون پاسی از شب می‌گذرد و هنگام خواب فرا می‌رسد ارباب خطاب به برزگر میزبان می‌گوید: «خب باید
خوابید.

برای خوابیدن یک دست لحاف و تشک تمیز بیار» دهقان در جواب می‌گوید: «ارباب، لحاف و تشکی که ندارم.
فقط چند تکه جل اسب دارم!»

نواب که از شنیدن این جواب و رختخوابی که دهقانش برای او تجویز کرده
خیلی ناراحت می‌شود با اوقات تلخی می‌گوید: «مردکه فلان فلان شده، من زیر جل اسب بخوابم؟»

رعیت می‌گوید: «خب
ارباب در خانه هرچه هست و میهمان هرکه هست».نواب به حالت اعتراض بلند می‌شود و به یکی از اتاق‌های دیگر
قلعه می‌رود و دستور می‌دهد مقداری هیزم می‌آورند و آتش روشن می‌کنند که به حساب خودش بی‌نیاز از لحاظ و
جل اسب، شب را به روز برساند.

همین کار را هم می‌کند اما وسط شب سرما شدت می‌کند و نواب بیچاره از شدت سرما ناراحت و مستأصل
می‌شود و از اتاق بیرون می‌آید و همان کشاورز را به نام صدا می‌کند: «آهای عبدالله!»

عبدالله جواب می‌دهد: «بله
ارباب ! چه فرمایشی دارید؟» ارباب می‌گوید: «اونید که بوات اسمش نبه وآرگیر بوره» یعنی آن را که گفتی اسمش
را نبر و بردار و بیار!

داستانک

بدن شما چند سالشه؟ این تست رو انجام بدین !
بستری برای معامله گران با تفکر حرفه ای
برچسب ها: داستان طنز داستان کوتاه ضرب المثل
اخبار مرتبط:
داستان چوپان و مار داستان آموزنده چوپان و مار
داستان فامیل خدا داستان خواندنی فامیل خدا
داستان عابد و شیطان داستان آموزنده عابد و شیطان
داستان میخانه داستان مفهومی میخانه و مسیحیان
پیشنهادات ویژه
  • هم اکنون دیگران می خوانند
فال و طالع بینی
فال روزانه
فال حافظ
استخاره با قرآن
فال شیخ بهایی
فال چوب
فال روز تولد
فال کارت
فال قهوه
آرون گروپس
مروری بر گذشته
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
logo-samandehi
  • خانه
  • تبلیغات در سایت
  • ویدئو و موزیک
  • تماس با ما
  • تعبیر خواب
  • آر اس اس

©باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت niksalehi.com مجاز میباشد . طراحی سایت با آنلاینر

Copyright (c) 2003-2023 Niksalehi.com All Rights Reserved
دامنهویدئو
آرون گروپس