
داستان طمع , پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت .با سرعت وارد بیمارستان شد
داستان طمع
داستان طمع , و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید ماشین بهش زد و
فرار کرد … پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید
پیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم
داستان طمع
خواهش می کنم
عملش کنید من پول رو تا شب فراهم می کنم و براتون میارم پرستار : با دکتری که قراره بچه
رو عمل کنه صحبت کنید اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت : این قانون بیمارستانه
اول پول بعد عمل … باید پول قبل از عمل پرداخت بشه صبح روز بعد همان دکتر سر مزار
دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می اندیشید واقعا پول اینقدر با ارزشه … ؟ نمکستان
پیشنهادات ویژه