
چنگیزخان از سال های کودکی، ناچار بود با خشونت زندگی در استپ های مغولستان دست و پنجه نرم کند. زمانی که تنها نه سال داشت تاتارهای رقیب پدرش را مسموم کردند.
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. داستان شاهین چنگیزخان را در ادامه میخوانیدو
داستان شاهین
شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پر شدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
داستان شاهین و چنگیزخان
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه شاهین را شکافت.
جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: «یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست» و بر بال دیگرش نوشتند: «هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.»
خوب است چند واقعیت خواندنی که شاید درباره چنگیز خان مغول ندانید را بدانید
«چنگیز» نام واقعی اش نبوده است.
مردی که به «خان بزرگ» مغولان تبدیل شد در حدود سال۱۱۶۲ میلادی در امتداد سواحل رود اُن اُن (OnOn) متولد شد. نام او در اصل تموچین (Temujin) بود که به معنی «آهن» یا «آهنگر» است. او در سال ۱۲۰۶ در جلسه قبیله ای که در آن رهبر مغولان شناخته شد، نام افتخاری «چنگیز خان» را گرفت.
خان در قدیم به معنی رهبر و حاکم بوده ولی مورخان هنوز از ریشه نام چنگیز مطمئن نیستند. چنگیز ممکن است به معنای «اقیانوس» یا «فقط» باشد، اما معمولاً به صورت «بزرگ ترین حاکم» یا «حاکم جهانی» ترجمه می شود.
دوران کودکی خشن و غیرمعمولی داشته است.
چنگیزخان از سال های کودکی، ناچار بود با خشونت زندگی در استپ های مغولستان
دست و پنجه نرم کند. زمانی که تنها نه سال داشت تاتارهای رقیب پدرش را مسموم کردند.
بعد قبیله اش او و خانواده اش را اخراج کردند. تموچین مادرش را ترک کرد تا او هفت فرزندش را
به تنهایی بزرگ کند.
چنگیزخان با شکار و جستجوی غذا برای ادامه حیات بزرگ شد. حتی احتمال دارد
هنگامی که نوجوان بوده برادر ناتنی اش را به خاطر اختلاف بر سر غذا به قتل رسانده باشد.
همچنین در دوران نوجوانی اش، قبیله رقیب هم او و هم همسر جوانش را ربودند.
به این ترتیب چنگیزخان پیش از فرار جسورانه اش از دست آنها مدتی را به عنوان
برده سپری کرده است.
با وجود از سر گذراندن تمام این سختی ها، چنگیزخان در اوایل دهه ۲۰ زندگی اش
به یک جنگجو و رهبری ترسناک تبدیل شد. پس از این که ارتشی از طرفدارانش را گردآوری کرد،
با سران قبایل مهم اتحادی به وجود آورد. تا سال ۱۲۰۶ موفق شد کنفدراسیونی متشکل از
استپ های زیر پرچم خود را تحکیم کند و توجهش را به فتح در خارج معطوف کرد.
سندی که نشان دهد به طور قطع چه شکلی بوده وجود ندارد.
با وجود این که چنگیزخان چهره ای تا این حد تأثیرگذار بوده، اما اطلاعات بسیار کمی
درباره زندگی شخصی و یا حتی ظاهر فیزیکی او وجود دارد. هیچ پرتره و یا مجسمه ای
در زمان معاصرش از او باقی نمانده و اطلاعات کمی که مورخان در دست دارند اغلب
متناقض و یا غیر قابل اعتماد است. بسیاری او را قد بلند و قوی با موی بلندی که رها شده بود
و ریش پرپشت توصیف می کنند.
شاید شگفت انگیزترین توصیفات مربوط به رشید الدین وقایع نگار پارسی قرن ۱۴ باشد که
ادعا می کند چنگیز مویی قرمز و چشمان سبز داشته است. گزارش رشید الدین سؤال برانگیز است.
(او هرگز خان را شخصاً ملاقات نکرد) اما ویژگی هایی که برشمرده در میان اقوام مختلف مغولان
بی سابقه نبوده است.
یکی بود و صفربیست