نیک صالحی | پرتال اطلاع رسانی ، سرگرمی ، سینما و …
  • نیک صالحی
    • تماس با ما
  • فال
    • انواع فال و طالع بینی
    • فال روزانه
    • فال روز تولد
    • فال حافظ
    • فال کارت
  • خبر
    • اخبار ایران و جهان
    • اخبار اختصاصی
    • اخبار علمی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار حوادث
    • موبایل و کامپیوتر
  • سینما
    • فرهنگ و هنر
    • استوری چهره ها
    • فرهنگ و سینما
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • اس ام اس مناسبتی
    • کاریکاتور
    • مطالب گوناگون
    • سوژه های خنده دار
    • معما ، ضرب المثل،چیستان
    • گزارش تصویری
    • داستان های کوتاه
    • خودرو
  • گردشگری
  • سلامت
    • شاخص توده بدنی
    • تغذیه و سلامت
    • پزشکی و درمان
    • زناشویی و همسرداری
    • آشپزی و دسر
    • روانشناسی
    • پیشگیری از ایدز
    • مبارزه با اعتیاد
  • سبک زندگی
    • مد روز
    • کاردستی
    • زیبایی و آرایش
    • خانه داری
    • دکوراسیون
  • فیلم
  • احکام
  • تبلیغات
    • درج آگهی در سایت
دوشنبه ۲۹ / ۱۲ / ۰۱
یادگیری، همیشه، همه جا با فرادرس
داستان > داستان کوتاه > داستان زیبا وتاثیرگذار:اشک پدر

داستان زیبا وتاثیرگذار:اشک پدر

تاریخ بروزرسانی : 2016-07-20
گردآوری : نیک صالحی
اشتراک گذاری :

اشک پدر هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است…» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم. پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا است.پدر من یک سرباز بود.او در زندگی اش هم مثل یک […]

اشک پدر

هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم
بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است…
» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم.

پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا است.پدر من یک سرباز بود.او در زندگی اش هم
مثل یک سرباز قوی و با اراده بود.او شخصیتی نیرومند داشت و سختی های روزگار موهایش را سفید کرده بود.از
نوجوانی برای تامین زندگی خانواده اش دوندگی و کار و کسب درآمد را شروع کرد.همیشه تا دیر وقت کار می
کرد، اما هرگز گله نمی کرد.علی رغم سختی هایی که در بیرون تحمل می کرد، در خانه همیشه چهره ای
خندان داشت.

با وجود آن که پدرم هر روز از صبح زود تا دیر وقت شب دوندگی می کرد، اما تحصیل من
و برادرم در مدرسه، فشار مالی خانواده را سنگین کرده بود و خانواده ام زندگی را به سختی می گذراند.

پدرم برای بهبود دادن به معاش و درآمد خانواده، یک حوضچۀ پرورش ماهی کرایه کرد.پولش را قرض گرفت؛ بچه ماهی
خرید و هر روز به تغذیۀ آنها مشغول شد.چشم گذاشته بود که بچه ماهی ها زود رشد کنند.چادری کنار حوضچه
زد و هر روز از صبح تا شب به آن، که امید خانواده شده بود، رسیدگی کرد.مادر مترصد بود که
بعد از فروختن محصول، چند اسباب جدید به خانه اضافه کند.من و برادرم هم امیدوار بودیم کتاب های جدیدی بخریم.

اما یک روز با خبر غیرمنتظره ای که پدر به ما داد، همۀ رؤیاهایمان رنگ باخت.همۀ ماهی ها مرده
بودند.سکوت مرگباری خانه را فراگرفت.صدای گریۀ مادرم را از اتاق می شنیدم که با خودش نجوا می کرد: «همه چیز
تمام شد! این همه پول از دیگران قرض گرفته بودیم.» در این هنگام پدرم لبخندی به مادرم زد و گفت:
«عیبی ندارد! موفقیت که قرار نیست به آسانی به دست بیاید! این شکست برای ما درس می شود.»

بعداً از
پدرم پرسیدم: وقتی ماهی ها مردند، همۀ ما گریه می کردیم.چرا شما گریه نکردید؟

پدرم جواب داد: « مردها نباید
گریه کنند،
فوق فوقش باید از اول شروع کنند.»

پدرم برای جبران زیان مالی که بر خانواده وارد شده بود،
خود را روزانه بیست و چهار ساعت وقف کار در کنار حوضچه کرد.دیگر کم پیش می آمد که او را
ببینیم.چین های روی صورتش عمیق تر شد، موهایش سفیدتر شد و خیلی پیرتر از سنش به نظر می رسید.طوری که
گاه از خودم می پرسیدم آی این مرد که می بینم، پدر من است؟ آیا او واقعاً کمتر از ۵۰
سال دارد؟

کم کم که بزرگ می شدم، عزمم را جزم کردم که برای بهتر و آسان تر شدن
زندگی برای پدرم تلاش بیشتری بکنم و در زندگی موفق باشم.

در پایان سال ۱۹۹۸خدمت سربازی را تمام کردم و وارد دانشگاه ارتش شدم.حوضچۀ پرورش ماهی پدرم هم چند سال متوالی
محصول خوبی داد.در تعطیلات زمستانی بعد از نیم سال اول تحصیلم در دانشگاه، با حقوقی که گرفته بودم، یک ریش
تراش برقی برای پدرم هدیه خریدم.وقتی آن را به او دادم، پدرم ریش تراش را در دو دستش گرفت و
مدتی طولانی به آن خیره شد.متوجه شدم که چشم هایش پر از اشک شد.

پدرم که مردی دارای شخصیت محکم و قوی، با هدیۀ کم ارزشی که از پسرش گرفته بود، متأثر شد و
اولین بار گریه کرد.
عشق پدر به فرزندان، عشقی عمیق و بزرگ است.من هرگز اشک پدرم را فراموش نخواهم کرد.

عصرایران

در ایام قرنطینه در منزل بی نهایت کارتون ببینین
این بازی خیلی خوبه حتما ببینید و انجام بدید
برچسب ها: داستانهای جذاب
اخبار مرتبط:
داستان خواندنی دخترایرانی در فرانسه و غذا و پول قرضی
داستان:روی شانه های خود چه چیزهایی حمل می کنید؟
داستان آموزنده ی صد دلاری
داستان چشمان پدر عاشق فوتبال
پیشنهادات ویژه
  • هم اکنون دیگران می خوانند
فال و طالع بینی
فال روزانه
فال حافظ
استخاره با قرآن
فال شیخ بهایی
فال چوب
فال روز تولد
فال کارت
فال قهوه
یادگیری، همیشه، همه جا با فرادرس
مروری بر گذشته
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
logo-samandehi
  • خانه
  • تبلیغات در سایت
  • ویدئو و موزیک
  • تماس با ما
  • تعبیر خواب
  • آر اس اس

©باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت niksalehi.com مجاز میباشد . طراحی سایت با آنلاینر

Copyright (c) 2003-2023 Niksalehi.com All Rights Reserved
آرون گروپدامنهاستخدامویدئو