
دشمن طاووس دانشمندی از آنجا میگذشت، از طاووس پرسید : چرا پرهای زیبایت را میکنی؟ چگونه دلت میآید که این لباس زیبا را بکنی و به میان خاک و گل بیندازی؟ پرهای تو از بس زیباست مردم برای نشانی در میان قرآن میگذارند.یا با آن باد بزن درست میکنند.چرا ناشکری میکنی؟ طاووس مدتی گریه کرد […]
دشمن طاووس
دانشمندی از آنجا میگذشت، از طاووس پرسید : چرا پرهای زیبایت را میکنی؟ چگونه دلت
میآید که این لباس زیبا را بکنی و به میان خاک و گل بیندازی؟ پرهای تو از بس زیباست مردم
برای نشانی در میان قرآن میگذارند.یا با آن باد بزن درست میکنند.چرا ناشکری میکنی؟
طاووس مدتی گریه کرد و
سپس به آن دانشمند گفت: تو فریب رنگ و بوی ظاهر را میخوری.آیا نمیبینی که به خاطر همین بال و
پر زیبا، چه رنجی میبرم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من میرسد.
شکارچیان بی رحم برای من همه جا دام میگذارند.تیر اندازان برای بال و پر من به سوی من تیر میاندازند.من
نمیتوانم با آنها جنگ کنم پس بهتر است که خود را زشت و بد شکل کنم تا دست از من
بر دارند و در کوه و دشت آزاد باشم.این زیبایی، وسیله غرور و تکبر است.
خودپسندی و غرور بلاهای بسیار میآورد.پر زیبا دشمن من است.زیبایان نمیتوانند خود را بپوشانند.زیبایی نور است و پنهان نمیماند.من نمیتوانم
زیبایی خود را پنهان کنم، بهتر است آن را از خود دور کنم.
داستان های مثنوی