نیک صالحی | پرتال اطلاع رسانی ، سرگرمی ، سینما و …
  • صفحه اصلی
  • تماس با ما
  • احکام
  • فیلم
  • فال
    • انواع فال و طالع بینی
    • فال روزانه
    • فال روز تولد
    • فال حافظ
    • فال کارت
  • خبر
    • اخبار ایران و جهان
    • اخبار اختصاصی
    • اخبار علمی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار حوادث
    • موبایل و کامپیوتر
  • سینما
    • فرهنگ و هنر
    • استوری چهره ها
    • فرهنگ و سینما
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • اس ام اس مناسبتی
    • مطالب گوناگون
    • سوژه های خنده دار
    • معما ، ضرب المثل،چیستان
    • گزارش تصویری
    • داستان های کوتاه
    • خودرو
  • گردشگری
  • سلامت
    • شاخص توده بدنی
    • تغذیه و سلامت
    • پزشکی و درمان
    • زناشویی و همسرداری
    • آشپزی و دسر
    • روانشناسی
  • سبک زندگی
    • مد روز
    • کاردستی
    • زیبایی و آرایش
    • خانه داری
    • دکوراسیون
  • تبلیغات
    • درج آگهی در سایت
پنج شنبه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۲
درخواست تبلیغات
داستان > داستان کوتاه

داستان جالب: متشکرم

تاریخ بروزرسانی : 2015-02-15
گردآوری : نیک صالحی
اشتراک گذاری :

چند روز پیش، “یولیا واسیلی اونا” پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.به او گفتم: – بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید.ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم.این طور نیست؟- چهل روبل.- نه من […]

چند روز پیش، “یولیا واسیلی اونا” پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.به او
گفتم: – بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید.
ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم.
این طور نیست؟- چهل روبل.- نه من یادداشت کرده‌ام.
من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم.
حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.- دو ماه و پنج روز دقیقا.- دو ماه.
من یادداشت کرده‌ام، که می‌شود شصت روبل.
البته باید نه تا یکشنبه از آن کسر کرد.همان‌طور که می‌دانید یکشنبه‌ها مواظب “کولیا” نبوده‌اید و برای قدم زدن بیرون
می‌رفتید.
به اضافه سه روز تعطیلی…
“یولیا واسیلی اونا” از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش‌ بازی می‌کرد ولی صدایش در نمی‌آمد.- سه
تعطیلی.
پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه می‌‌گذاریم کنار…
“کولیا” چهار روز مریض بود.
آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب “وانیا” بودید.
فقط “وانیا” و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد
از شام دور از بچه‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌شود نوزده.
تفریق کنید.
آن مرخصی‌ها، آهان شصت منهای نوزده روبل می‌ماند چهل و یک روبل.
درسته؟چشم چپ یولیا قرمز و پر از اشک شده بود.
چانه‌اش می‌لرزید.
شروع کرد به سرفه کردن‌های عصبی.
دماغش را بالا کشید و چیزی نگفت.-…
و بعد، نزدیک سال نو، شما یک فنجان و یک نعلبکی شکستید.
دو روبل کسر کنید.
فنجان با ارزش‌تر از اینها بود.
ارثیه بود.
اما کاری به این موضوع نداریم.
قرار است به همه حساب‌ها رسیدگی کنیم و…
اما موارد دیگر…
به خاطر بی‌مبالاتی شما “کولیا” از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد.
ده تا کسر کنید…
همچنین بی‌توجهی شما باعث شد کلفت‌خانه با کفش‌های “وانیا” فرار کند.
شما می‌بایست چشم‌هایتان را خوب باز می‌کردید.
برای این کار مواجب خوبی می‌گیرید.
پس پنج تای دیگر کم می‌کنیم…
دردهم ژانویه ده روبل از من گرفتید…
یولیا نجوا کنان گفت: من نگرفتم.- اما من یادداشت کرده‌ام…
خیلی خوب.
شما شاید…
از چهل و یک روبل، بیست و هفت تا که برداریم، چهارده تا باقی می‌ماند.چشم‌هایش پر از اشک شده بود
و چهره‌عرق کرده‌اش رقت‌آور به نظر می‌رسید.
در این حال گفت:- من فقط مقدار کمی گرفتم…
سه روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر.- دیدی چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته
بودم.
سه تا از چهارده تا کم می‌کنیم.
می‌شود یازده تا…
بفرمائید، سه تا، سه تا، سه تا، یکی و یکی.یازده روبل به او دادم.
آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جیبش ریخت و به آهستگی گفت:- متشکرم. جا خوردم.
در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسیدم:- چرا
گفتی متشکرم؟- به خاطر پول.- یعنی تو متوجه نشدی که دارم سرت کلاه می‌گذارم و دارم پولت را می‌خورم!؟ تنها
چیزی که می‌توانی بگویی همین است که متشکرم؟! – در جاهای دیگر همین قدرهم ندادند.- آنها به شما چیزی ندادند!
خیلی خوب.
تعجب ندارد.
من داشتم به شما حقه می‌زدم.
یک حقه کثیف.
حالا من به شما هشتاد روبل می‌دهم.
همه‌اش در این پاکت مرتب چیده شده، بگیرید…
اما ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا اینقدر
ضعیف باشد؟لبخند تلخی زد که یعنی “بله، ممکن است.”به خاطر بازی بی‌رحمانه‌ای که با او کرده‌ بودم عذر خواستم و
هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیر منتظره بود به او پرداختم.
باز هم چند مرتبه با ترس گفت:- متشکرم.
متشکرم .
بعد از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت می‌شود زورگو
بود

داستانک

بستری برای معامله گران با تفکر حرفه ای
فرصت بی نظیر برای سرمایه گذاری بلندمدت
برچسب ها: داستان جالب داستانک
اخبار مرتبط:
داستان رفتار انسان داستان جالب عجیب ترین رفتار انسان ها
داستان شکار مرغابی داستان جالب شکار مرغابی وحشی
داستان پسرک واکسی داستان جالب پسرک واکسی
داستان اردوی مدرسه داستان جالب اردوی مدرسه با اتوبوس
پیشنهادات ویژه
  • هم اکنون دیگران می خوانند
فال و طالع بینی
فال روزانه
فال حافظ
استخاره با قرآن
فال شیخ بهایی
فال چوب
فال روز تولد
فال کارت
فال قهوه
آرون گروپس
مروری بر گذشته
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
logo-samandehi
  • خانه
  • تبلیغات در سایت
  • ویدئو و موزیک
  • تماس با ما
  • تعبیر خواب
  • آر اس اس

©باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت niksalehi.com مجاز میباشد . طراحی سایت با آنلاینر

Copyright (c) 2003-2023 Niksalehi.com All Rights Reserved
دامنهویدئو
آرون گروپس