نیک صالحی | پرتال اطلاع رسانی ، سرگرمی ، سینما و …
  • نیک صالحی
    • تماس با ما
  • فال
    • انواع فال و طالع بینی
    • فال روزانه
    • فال روز تولد
    • فال حافظ
    • فال کارت
  • خبر
    • اخبار ایران و جهان
    • اخبار اختصاصی
    • اخبار علمی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار حوادث
    • موبایل و کامپیوتر
  • سینما
    • فرهنگ و هنر
    • استوری چهره ها
    • فرهنگ و سینما
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • اس ام اس مناسبتی
    • کاریکاتور
    • مطالب گوناگون
    • سوژه های خنده دار
    • معما ، ضرب المثل،چیستان
    • گزارش تصویری
    • داستان های کوتاه
    • خودرو
  • گردشگری
  • سلامت
    • شاخص توده بدنی
    • تغذیه و سلامت
    • پزشکی و درمان
    • زناشویی و همسرداری
    • آشپزی و دسر
    • روانشناسی
    • پیشگیری از ایدز
    • مبارزه با اعتیاد
  • سبک زندگی
    • مد روز
    • کاردستی
    • زیبایی و آرایش
    • خانه داری
    • دکوراسیون
  • فیلم
  • احکام
  • تبلیغات
    • درج آگهی در سایت
دوشنبه ۱۷ / ۰۵ / ۰۱
داستان > داستان کوتاه > داستان جالب «رازی برای شادی»

داستان جالب «رازی برای شادی»

تاریخ بروزرسانی : 2016-09-25
گردآوری : نیک صالحی
اشتراک گذاری :

رازی برای شادی او ثروتمندترین فرد شهر بود، اما زندگی شادی نداشت.همۀ خویشاوندان و دوستانش از او قرض گرفته، اما هرگز پس نداده بودند.او از این موضوع خیلی غمگین بود.روزی خویشاوندان و دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود، اما در همان شب سارقان به خانه اش دستبرد زدند.او اصلا نمی فهمید مردم شهرش که […]

رازی برای شادی

او ثروتمندترین فرد شهر بود، اما زندگی شادی نداشت.همۀ خویشاوندان و دوستانش
از او قرض گرفته، اما هرگز پس نداده بودند.او از این موضوع خیلی غمگین بود.روزی خویشاوندان و دوستانش را به
مهمانی دعوت کرده بود، اما در همان شب سارقان به خانه اش دستبرد زدند.او اصلا نمی فهمید مردم شهرش که
او با آنها آن قدر مهربان بود، چرا با او چنین رفتاری می کنند.

بعد از این ماجرا او هر روز غمگین تر و غمگین تر می شد.تا این که روزی یک راهب پیر
پس از سفری طولانی به خانۀ او رسید.

مرد ثروتمند حکایت رنج و ناراحتی اش را به راهب پیر گفت.راهب لبخندی زده و گفت: من رازی را در
معبدی در بالای کوه گذاشته ام.آیا مایل هستی برای گرفتن آن با من بیایی؟ اما باید بدانی که راه خیلی
دور است و باید هزینه و توشۀ کافی برای سفر با خود برداری.

او پذیرفت و از پی راهب به راه افتاد.راه واقعاً بسیار طولانی بود.آنها از چندین دهکده گذشتند و کوه ها
و دره های زیادی را پشت سر گذاشتند.در راه با مردم فقیر زیادی برخورد می کردند و راهب معمولا از
او می خواست که به آنها صدقه بدهد.پولی که مرد با خود برداشته بود، روز به روز کمتر می شد
و او نگران می شد که اگر پولش ته بکشد، چه کار باید بکند.

راهب متوجه نگرانی او شد و گفت: نگران نباش.من به تو قول داده ام که بعد از رسیدن به معبد
بالای کوه، با شادی به خانه بازگردی.

او پس از شنیدن حرف راهب، با طیب خاطر و بدون نگرانی همۀ پولش را در راه به مردم فقیر
صدقه داد.

سرانجام آنها به معبد رسیدند.مرد با عجله و بلافاصله از راهب درخواست کرد که راز شادی را به او بدهد.

راهب گفت: من راز شادی را به تو داده ام.

او با تعجب زیاد گفت: کی چنین چیزی به من دادی؟ چرا من متوجه نشدم؟

راهب گفت: فعلاً که اینجا
هستی، چند روزی در اینجا بمان.

مرد ناچار پذیرفت و چندین روز در معبد ماند.اما کم کم از برگزاری روزانۀ مراسم دعا خواندن و قرائت کتاب
مقدس توسط راهب های بودایی احساس بی قراری و ناراحتی کرد.به راهب مراجعه کرد و از او خرج و توشه
ای درخواست کرد تا بتواند به خانه و شهرش برگردد.

راهب این بار هم به او گفت: من خرج سفر تو را قبلاً داده ام.

مرد دیگر مطمئن شد که راهب پیر یک دروغگو است.با ناراحتی معبد را ترک کرد و از دامنۀ کوه سرازیر
شد.بعد از کمی طی راه، دیروقت شد.او خسته و گرسنه بود اما هیچ پولی نداشت و نمی دانست چه کار
باید بکند.

در این هنگام دهقان پیری او را دید و گفت: شما همان کسی هستید که به من کمک کردید.اینجا چه
کار می کنید؟

مرد به خاطر نیاورد که کی به این پیرمرد کمک کرده است.دهقان پیر با او مثل خویشاوند
خود برخورد کرد و شب او را در خانه اش مهمان کرد.

روز بعد، مرد به راهش ادامه داد.در راه وقتی به مشکلی بر می خورد، افرادی که قبلاً به آنها کمک
کرده بود، به دادش رسیدند.وقتی سرانجام بدون هیچ پولی، اما شاد و خوشحال به خانه اش رسید، ناگهان متوجه شد
که پیرمرد راست می گفت و راز شادی را به او داده است.آن راز ساده این بود که
اگر با شادی و طیب خاطر به دیگران کمک کنی، این شادی و خوشحالی خیلی زود به خودت باز
می گردد.مرد ثروتمند به خاطر آورد که در گذشته، همیشه به امید جبران شدن، به دیگران کمک می کرد و
همین انتظار و برداشت نیز به خودش بر می گشت.

عصرایران

گزارش شاهین صمد پور با خانمی که متاسفانه مورد آزار جنسی قرار گرفته (14+)
این بازی خیلی خوبه حتما ببینید و انجام بدید
برچسب ها: داستان جالب
اخبار مرتبط:
داستان رفتار انسان داستان جالب عجیب ترین رفتار انسان ها
داستان شکار مرغابی داستان جالب شکار مرغابی وحشی
داستان پسرک واکسی داستان جالب پسرک واکسی
داستان اردوی مدرسه داستان جالب اردوی مدرسه با اتوبوس
پیشنهادات ویژه
استخاره برای عقد و ازدواج
استخاره برای عقد و ازدواج
جراحی بواسیر ، سرپایی
جراحی بواسیر ، سرپایی
پشت بام های زیبا و شیک
پشت بام های زیبا و شیک
روف گاردن های رویایی
روف گاردن های رویایی
  • هم اکنون دیگران می خوانند
فال و طالع بینی
فال روزانه
فال حافظ
استخاره با قرآن
فال شیخ بهایی
فال چوب
فال روز تولد
فال کارت
فال قهوه
مروری بر گذشته
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
logo-samandehi
  • خانه
  • تبلیغات در سایت
  • ویدئو و موزیک
  • تماس با ما
  • تعبیر خواب
  • آر اس اس

©باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت niksalehi.com مجاز میباشد . طراحی سایت با آنلاینر

Copyright (c) 2003-2022 Niksalehi.com All Rights Reserved
دکتر طاهریاستخدامویدئودامنه