نیک صالحی | پرتال اطلاع رسانی ، سرگرمی ، سینما و …
  • نیک صالحی
    • تماس با ما
  • فال
    • انواع فال و طالع بینی
    • فال روزانه
    • فال روز تولد
    • فال حافظ
    • فال کارت
  • خبر
    • اخبار ایران و جهان
    • اخبار اختصاصی
    • اخبار علمی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار حوادث
    • موبایل و کامپیوتر
  • سینما
    • فرهنگ و هنر
    • استوری چهره ها
    • فرهنگ و سینما
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • اس ام اس مناسبتی
    • کاریکاتور
    • مطالب گوناگون
    • سوژه های خنده دار
    • معما ، ضرب المثل،چیستان
    • گزارش تصویری
    • داستان های کوتاه
    • خودرو
  • گردشگری
  • سلامت
    • شاخص توده بدنی
    • تغذیه و سلامت
    • پزشکی و درمان
    • زناشویی و همسرداری
    • آشپزی و دسر
    • روانشناسی
    • پیشگیری از ایدز
    • مبارزه با اعتیاد
  • سبک زندگی
    • مد روز
    • کاردستی
    • زیبایی و آرایش
    • خانه داری
    • دکوراسیون
  • فیلم
  • احکام
  • تبلیغات
    • درج آگهی در سایت
چهارشنبه ۲۶ / ۰۵ / ۰۱
داستان > داستان کوتاه > داستان جالب:مرغابی یا عقاب! کدام می خواهید باشید؟

داستان جالب:مرغابی یا عقاب! کدام می خواهید باشید؟

تاریخ بروزرسانی : 2015-05-07
گردآوری : نیک صالحی
اشتراک گذاری :

وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید.اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است.اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی […]

وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما
و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید.اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید
شانس به شما روی آورده است.اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با
اقبال دیگری روبرو شده اید.

اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت یارتان است و اگر راننده عصبانی نباشد، با
حسن اتفاق دیگری مواجه هستید.خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید.هاروی مک کی می گوید: روزی پس
از خروج از هواپیما، در محوطه ای به انتظار تاکسی ایستاده بودم که ناگهان راننده ای با پیراهن سفید و
تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفی خود
گفت: لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذارید.سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت: لطفا به عبارتی
که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید.بر روی کارت نوشته شده بود: در کوتاه ترین مدت، با کمترین هزینه،
مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم.من چنان شگفت زده شدم که گفتم
نکند هواپیما به جای نیویورک در کره ای دیگر فرود آمده است.راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار
آراسته ای شدم.پس از آنکه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت: پیش از حرکت، قهوه
میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و فلاسک دیگری از قهوه مخصوص برای کسانیکه رژیم تغذیه دارند، هست.گفتم:
خیر، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم.راننده پرسید: در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه.سپس با دادن
یک بطری نوشابه، حرکت کرد و گفت: اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز
در اختیار شما است.آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت: این فهرست ایستگاههای رادیویی است که
می توانید از آنها استفاده کنید.ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک
اطلاعاتی به شما بدهم و اگر تمایلی نداشته باشید می توانم سکوت کنم.در هر صورت من در خدمت شما هستم.از
او پرسیدم: چند سال است که به این شیوه کار می کنید؟پاسخ داد: دو سال.پرسیدم: چند سال است که به
این کار مشغولید؟جواب داد: هفت سال.پرسیدم: پنج سال اول را چگونه کار می کردی؟گفت: از همه چیز و همه کس،از
اتوبوسها و تاکسی های زیادی که همیشه راه را بند می آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را
به همراه نداشت می نالیدم.روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که وین دایر شروع به
سخنرانی کرد.مضمون حرفش این بود که مانند مرغابیها که مدام واک واک می کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و
چون عقابها اوج گیرید.پس از شنیدن آن گفتار رادیویی، به پیرامون خود نگریستم و صحنه هایی را دیدم که تا
آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم.تاکسیهای کثیفی که رانندگانش مدام غرولند می کردند، هیچگاه شاد و سرخوش
نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند.سخنان وین دایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی
در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم.پرسیدم: چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟گفت: سال اول، درآمدم دوبرابر شد و
سال گذشته به چهار برابر رسید.نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته،
این داستان را حداقل با سی راننده تاکسی در میان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به
شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند.بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها
متوسل شدند و به نحوی خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند.crm.armitis.com

این بازی خیلی خوبه حتما ببینید و انجام بدید
در ایام قرنطینه در منزل بی نهایت کارتون ببینین
برچسب ها: داستان داستان آموزنده داستان جالب داستان کوتاه
اخبار مرتبط:
داستان رفتار انسان داستان جالب عجیب ترین رفتار انسان ها
داستان شکار مرغابی داستان جالب شکار مرغابی وحشی
داستان چوپان و مار داستان آموزنده چوپان و مار
داستان پسرک واکسی داستان جالب پسرک واکسی
پیشنهادات ویژه
پشت بام های زیبا و شیک
پشت بام های زیبا و شیک
استخاره برای عقد و ازدواج
استخاره برای عقد و ازدواج
روف گاردن های رویایی
روف گاردن های رویایی
جراحی بواسیر ، سرپایی
جراحی بواسیر ، سرپایی
  • هم اکنون دیگران می خوانند
فال و طالع بینی
فال روزانه
فال حافظ
استخاره با قرآن
فال شیخ بهایی
فال چوب
فال روز تولد
فال کارت
فال قهوه
مروری بر گذشته
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
logo-samandehi
  • خانه
  • تبلیغات در سایت
  • ویدئو و موزیک
  • تماس با ما
  • تعبیر خواب
  • آر اس اس

©باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت niksalehi.com مجاز میباشد . طراحی سایت با آنلاینر

Copyright (c) 2003-2022 Niksalehi.com All Rights Reserved
دکتر طاهریاستخدامویدئودامنه