
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !پرسیدند : چه می کنی ؟پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که […]
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !پرسیدند : چه می کنی ؟پاسخ
داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و
آن را روی آتش می ریزم !گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد
است ! و این آب فایده ای ندارد !گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام
که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟پاسخ میدم : هر آنچه
از من بر می آمد !
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر
گم شد هرچه هست دوستی نیست …
داستانک
پیشنهادات ویژه