
داستان اسکناس مچاله , یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.
داستان اسکناس مچاله
داستان اسکناس مچاله , سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل
از آن می خواهم کاری بکنم.
و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس
را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با
کفش خود آن را روی زمین کشید.
بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه
بالا رفت.
سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد
و همه شما خواهان آن هستید.
در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می
شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف
نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم
برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.
عصرایران