
داستان آب نوشیدن آهوان از چاه , مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید…
داستان آب نوشیدن آهوان از چاه
داستان آب نوشیدن آهوان از چاه , وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد.متوجه شد که ارتفاع
آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید.هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای
آب کشیدن بیابد.لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار
شد و بر سر چاه آمدند.بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند
و رفتند.با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
داستان آب نوشیدن آهوان از چاه
آن ولی خدا با دیدن این منظره، دلش شکست
و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من
هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی
و آن را پیدا کنی.اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها
آب دادم.داستانک