نیک صالحی | پرتال اطلاع رسانی ، سرگرمی ، سینما و …
  • نیک صالحی
    • تماس با ما
  • فال
    • انواع فال و طالع بینی
    • فال روزانه
    • فال روز تولد
    • فال حافظ
    • فال کارت
  • خبر
    • اخبار ایران و جهان
    • اخبار اختصاصی
    • اخبار علمی
    • اخبار ورزشی
    • اخبار حوادث
    • موبایل و کامپیوتر
  • سینما
    • فرهنگ و هنر
    • استوری چهره ها
    • فرهنگ و سینما
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • اس ام اس مناسبتی
    • کاریکاتور
    • مطالب گوناگون
    • سوژه های خنده دار
    • معما ، ضرب المثل،چیستان
    • گزارش تصویری
    • داستان های کوتاه
    • خودرو
  • گردشگری
  • سلامت
    • شاخص توده بدنی
    • تغذیه و سلامت
    • پزشکی و درمان
    • زناشویی و همسرداری
    • آشپزی و دسر
    • روانشناسی
    • پیشگیری از ایدز
    • مبارزه با اعتیاد
  • سبک زندگی
    • مد روز
    • کاردستی
    • زیبایی و آرایش
    • خانه داری
    • دکوراسیون
  • فیلم
  • احکام
  • تبلیغات
    • درج آگهی در سایت
یکشنبه ۱۶ / ۰۵ / ۰۱
داستان > داستان کوتاه > حکایت جالب:مردانگی

حکایت جالب:مردانگی

تاریخ بروزرسانی : 2015-08-17
گردآوری : نیک صالحی
اشتراک گذاری :

حکایت مردانگی او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند. در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود […]

حکایت مردانگی

او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند.روزى با هم
نشسته بودند و گپ مى زدند.

در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها
را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان
بس باشد.

البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود.آنها …

تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا
سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.

خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و…
بود.آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند.در این
هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت
آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!

بسیار ناراحت و عصبانى شد
و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند
اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه
حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام
زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى
شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را
بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و…

آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند.صبح
که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود
را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را
که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را
نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و…

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار
برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب !
این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده
است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟…
ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم…

در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من
بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما
امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید.آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان
که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى.

سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟گفت :
چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت…

سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى
مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه
دارى را براى او صادر کرد.

آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود.یعقوب
لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای
شاه‌آباد واقع در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است.گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز
دیده می‌شود.داستانک

گزارش شاهین صمد پور با خانمی که متاسفانه مورد آزار جنسی قرار گرفته (14+)
تست تصادف خودروهای برتر دنیا در سال 2022
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
پیشنهادات ویژه
جراحی بواسیر ، سرپایی
جراحی بواسیر ، سرپایی
روف گاردن های رویایی
روف گاردن های رویایی
پشت بام های زیبا و شیک
پشت بام های زیبا و شیک
استخاره برای عقد و ازدواج
استخاره برای عقد و ازدواج
  • هم اکنون دیگران می خوانند
فال و طالع بینی
فال روزانه
فال حافظ
استخاره با قرآن
فال شیخ بهایی
فال چوب
فال روز تولد
فال کارت
فال قهوه
مروری بر گذشته
نویسنده معاصر ۴ نفر از بهترین نویسندگان کتاب رمان که با دنبال کردن آثار آنها درس زندگی خواهید گرفت
نویسنده برتر ایرانی ۶+۱ نویسنده برتر ایرانی که باید آثارشان را خواند
رمان طنز زندگی ، یک رمان طنز است!
کتاب ایرانی برتر معرفی ۵ کتاب ایرانی برتر از میان صدها اثر داستانی برگزیده جهان
logo-samandehi
  • خانه
  • تبلیغات در سایت
  • ویدئو و موزیک
  • تماس با ما
  • تعبیر خواب
  • آر اس اس

©باز نشر مطالب اختصاصی سایت فقط با ذکر منبع و لینک مطلب در سایت niksalehi.com مجاز میباشد . طراحی سایت با آنلاینر

Copyright (c) 2003-2022 Niksalehi.com All Rights Reserved
دکتر طاهریاستخدامویدئودامنه