روزی روباه ، خروسی را گرفت و دوید تا او را در یک جای امن بخورد .
خروس که جان خود را در خطر دید سعی کرد که حقه ای به روباه بزند تا او دهانش را
باز کند و از دست او فرار کند بنابراین به او گفت : اگر مرا ول کنی در حق تو
دعای خیر می کنم .
اما روباه که خیلی زرنگ بود جواب نداد و در دلش گفت : اگر دعای تو اجابت می شود برای
خودت دعا کن.
خروس دوباره کفت : اگر مرا آزاد کنی هر شب یک مرغ چاق و چله برایت می آورم.
روباه جواب نداد و در دلش گفت : تمام کسانی که گرفتار می شوند همین حرف را میزند.
خروس هر چه حرف زد و سعی کرد که روباه جوابی به او بدهد موفق نشد تا اینکه وارد خرابه
ای شدند .
خروس دید که دیگر فرصتی برای او نمانده است ، به روباه گفت : حالا که می خواهی مرا بخوری
در این دم آخر از تو خواهشی دارم ، من خروس دین داری هستم لااقل قبل از خوردنم نام یکی
از پیغمبرها را ببر تا راحتتر بمیرم .
و او را به خدا قسم داد که نام یکی از پیفمبرها راببرد .
خروس می خواست تا از فرصت استفاده کند و هنگامیکه روباه دهنش با ز می شود تا نام یک پیغمبر
را می برد ، فرار کند.
روباه که خیلی زرنگ بود متوجه منظور خروس شد ، ولی چون دلش به حال خروس سوخت خواست تا آرزوی
او را برآورده کند و همانطور که گردن خروس را با دندانش گرفته بود گفت : جرجیس ( جرجیس یکی
از پیامبران عهد قدیم است ) و با این حیله هم خواست خروس را برآورده کرد و هم مجبور نبود
که دهانش را باز کند .
( شما می دانید چرا مجبور نبود دهانش را باز کند ؟ )این ضرب المثل زمانی استفاده می شود که
کسی از میان چیزهای مهمتر و معروف ، چیز گمنامی را انتخاب کند .
یا چیزی را پیدا کند که مناسب حال او باشد .
دلگرم