مرد دانا و نانوا دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. مرد دانا از مرد نانوا پرسید:” آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور […]
مرد دانا و نانوا
دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می
کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد.
مرد دانا از مرد نانوا پرسید:” آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این
کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟”
مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد:”
من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک
می کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم!؟”
مرد دانا سری تکان داد و گفت:”
متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار
هست.این بخش همه عمر با انسان می آید.در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را
نشان می دهد.
کم کم انسان های اطراف ات هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف
است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند.تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر
دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش
از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند و تو
مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه
شوی!
اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می زنند و گمان می کنند بعد از
این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی
خود در خطاکاری آگاه و بیدار می شود و همیشه همراهشان می آید ، شاید از همان ابتدا هرگز به
سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمی رفتند.
شهرداستان