نباید وسوسه میشدم روابط پنهانی یکی از رفتارهای نادرستی است که جرایم بعدی را زمینهسازی میکند.محسن ـ هـ مردی ۳۹ ساله است که قربانی جرم شده و از زنی که اغفالش کرده شکایت دارد.او میگوید: ندانمکاری خودش باعث شد چنین اتفاقی رخ بدهد.محسن که مردی تحصیلکرده و با موقعیت اجتماعی و اقتصادی مناسب است، میگوید: […]
محسن ـ هـ مردی ۳۹ ساله است که قربانی جرم شده و از زنی که اغفالش کرده شکایت دارد.
او میگوید: ندانمکاری خودش باعث شد چنین اتفاقی رخ بدهد.
محسن که مردی تحصیلکرده و با موقعیت اجتماعی و اقتصادی مناسب است، میگوید: هیچوقت فکر نمیکردم با این سواد و
هوشم گول یک زن شیاد را بخورم و این طور سرم کلاه برود.
همهچیز از یک وسوسه شروع شد و وقتی خواستم جلوی خطر را بگیرم دیگر کار از کار گذشته بود.
محسن چند وقت قبل به طور اتفاقی با زنی جوان آشنا شد، او توضیح میدهد: آن زن خیلی خوشبرخورد بود
و توانست در همان دقایق اول نظرم را جلب کند، خودش را معرفی کرد و گفت مطلقه است.
حرف زدن با فریده مرا برای ملاقاتهای بعدی وسوسه کرد و شماره تلفن بین ما رد و بدل شد.
محسن بعد از آن ملاقات سعی کرد همهچیز را فراموش کند، او مردی متاهل بود و از کاری که کرده
پشیمان.
او ادامه میدهد: ته دلم احساس عذاب وجدان داشتم، زنم همسر خوبی بود و اینکه بخواهم خیانت کنم واقعا کار
ناشایستی بود و هیچوقت هم فکر نمیکردم کار به اینجا بکشد، برای همین دیگر به فریده فکر نکردم تا اینکه
خودش تماس گرفت و آنقدر به این کار ادامه داد تا رابطه ما جدیتر شد و بدون اینکه بفهمم چرا
و چگونه به این نتیجه رسیدم که به او علاقهمند شدهام.
این عشق به گفته خود محسن هوسی پوچ بود که از همان اول میشد پیشبینی کرد فرجام خوشایندی ندارد: رابطهمان
که جدی شد تصمیم گرفتیم عقد موقت کنیم، پیش خودم گفتم مدت صیغه که تمام شد این رابطه را قطع
میکنم، از همان اول هم به فریده گفتم زنم نباید از این ماجرا بویی ببرد.
او مخالفتی نکرد.
ما هر از گاهی همدیگر را ملاقات میکردیم تا اینکه یک شب اتفاق عجیبی افتاد.
در آن شب بود که فریده چهره دیگری از خودش نشان داد.
مرد فریبخورده توضیح میدهد: فریده یکدفعه و بدون مقدمه همه چراغها را خاموش کرد و دستش را محکم به شیشه
پنجره کوبید، طوری که شیشه شکست و دستش برید و خون سرازیر شد.
من که ترسیده بودم از او پرسیدم چرا این کار را کرده است، فریده جواب داد جن دیده.
او به من گفت با اجنه رابطه دارد و آنها میخواستند به من آسیب برسانند و او برای حفاظت از
من مجبور شد دست خودش را ببرد.
محسن اول حرفهای همسر صیغهای را جدی نگرفت ولی بتدریج با رفتار و کارهای عجیب و غریبی که از او
میدید به این نتیجه رسید که فریده مرموز و اسرارآمیز است.
او میگوید: مدت صیغه ما تمام شد، طبق قرار باید از هم جدا میشدیم ولی فریده زیر قولش زد و
گفت هر طور شده باید ازدواج دائم کنیم، او به پول من چشم دوخته بود برای همین بشدت در برابرش
مقاومت کردم.
تازه داشت چشمانم به حقیقت باز میشد، در همین گیر و دار بود که فریده گفت ازدواج ما دستور اجنه
است و اگر سرپیچی کنیم آنها بلایی سرمان میآورند.
این دفعه زیربار حرفهای این زن نرفتم و او هم به تلافی به همسرم تلفن کرد و همه چیز را
به او گفت و آبروی مرا برد.
دست محسن رو شد اما این همه مشکل نبود، مرد جوان ادامه میدهد: فریده همسرم را تهدید به مرگ کرده،
به من هم گفته بلایی سرم میآورد، او با این تهدیدها احتمالا میخواهد باجگیری کند.
برای همین بهترین راه را شکایت دیدهام، البته میدانم خودم مقصر این ماجرا هستم و نباید فریب این زن را
میخوردم.
جام جم