هوتگ در چابهار خانواده های زیادی را داغدار کرده و به تازگی آتنای ۴ ساله در هوتگ روستای جماعت زهی غرق شده است.
مرگ بچه ها در هوتگ ها آنچنان تکراری است که در سیتان و بلوچستان گوش ها به ان خو گرفته اند و به تازگی آتنای ۴ ساله نیز در مقابل چشمان پدرش غرق شده است. در ادامه جزئیات تلخ مرگ دلخراش دختر بلوچی را در Niksalehi مشاهده کنید.
مرگ دلخراش دختر بلوچی
هوتگ روستای جماعتزهی پلان چابهار سلسله مرگهای دو کودک خانواده آقای «درمان » را در دل خویش ثبت کرده است. آتنای ۴ ساله در همان هوتگی غرق شد که قتلگاه عمهاش هم بود. سریال این مرگها از ۶ سال پیش کلید خورد. همان روزی که سحر ٧ ساله قربانی استخر عمیق روستایشان شد. حالا تاریخ تکرار شده است. آتنا هم گرفتار همان آب مردابگونه در چندمتری خانهشان شد.
شاید مرگهای زنجیرهای کودکان بلوچ در هوتگ ها چنان تکرار شده است که گوشها خو گرفتهاند،
اما این درد و رنج بیپایان برای خانواده «درمان» فاجعه است. قیوم ٣٩ ساله هنوز لحظات
مرگ خواهر ٧ سالهاش در سرش رژه میروند. خوب به یاد دارد که پدرش و روستاییان چطور
تقلا کردند تا سحر ٧ ساله را از عمق ٧ متری هوتگ نجات دهند اما مرگ به سرنوشتش سنجاق شده بود.
سحر در استخر مرگ جان داد. تصویر بیجان سحر از همان روز از ذهن برادر خط نخورده است، اما برادر سوگوار با گذشت ۶ سال دوباره رخت عزا بر تن کرده و داغدار دختر ۴ سالهاش آتناست. همان دختر بچهای که در هوتگ روستای جماعتزهی پلان غرق آب شد.
هوتگ ها تنها سرگرمی کودکان روستا
«قیوم درمان» پدر آتنا و برادر سحر است. پدری که از ناراحتی نمیتواند کلمات را کنار هم
ردیف کند. از روزی میگوید که پیکر بیجان دخترش را از اعماق استخر ۵٠ متری گرفتند.
«برای نماز ظهر به مسجد رفته بودم . همسرم هم در خانه نماز میخواند. آتنا از مادرش پول
گرفته بود که برای خرید به مغازه برود. اصلا قرار نبود که در این گرما بازی کند.
از وقتی خواهرم سحر در هوتگ غرق شد خیلی مراقب بچههایم بودم. هرگز اجازه نمیدادم در کنار این استخرها بازی کنند، اما چه فایده. هیچ اسباببازی و وسیله سرگرمی و تفریح برای کودکان روستایی فراهم نیست.
این کودکان ناخودآگاه جذب هوتگ ها می شوند. چون تنها سرگرمی شان همین برکه های
آب است. وقتی از نماز برگشتم. همبازیهای آتنا را دیدم که کنار هوتگ بالا و پایین میپرند.»
فریاد کمک خواهی برای دختر بلوچی
امامه و سودا دو سال بیشتر ندارند. همبازیهای آتنا در روستا بودند. دو دختر بچهای که حتی کلمات را نمیتوانند بهدرستی ادا کنند اما پدر از اشاره دختران به هوتگ بیامان به آب زد.
پدر لحظات تقلا برای نجات دخترش را به تصویر میکشد. لحظاتی که در تاریخ خانوادهشان
تکراری است. «وقتی به همبازیهای آتنا رسیدم متوجه شدم که دخترم هم با آنها بوده است،
اما آنجا نبود.
نگران شدم. از دو دختر بچه خردسال پرسیدم آتنا کجاست؟ به سختی حرف میزدند. گیج و مبهوت بودم که امامه انگشتش را به سمت هوتگ نشانه رفت. دیگر هیچی متوجه نشدم خودم را به آب انداختم، اما خبری نبود. دیوانهوار فریاد میزدم. سرم را از آب بیرون میآوردم فقط فریاد میزدم مادر آتنا را خبر کنید.»
هوتگ تا خانه چندمتری فاصله نداشت. فریاد کمکخواهی کودکان، مادر را پای برهنه به سمت
قتلگاه برد. زمین داغ روستا را در آن ظهر سوزان مرداد حس نکرد. تمام قدرتش را به پاهایش سپرد.
گامهایش سریع و بلند شد. قیوم را که میان آب دید شستش خبردار شد. تکرار یک داغ دیگر در همان هوتگی که نفس را از سحر گرفت. تا بیخ پر آب بود. مادر هم به آب زد. مصیبت در آب روی سرش ویران شد. تن بیجان آتنا را نالهکنان پیدا کرد. به آغوش کشید و بیرون آورد.
پدر با صدایی غمگین همچنان که بغضش را قورت میدهد میگوید: «وقتی مادرش آتنا
را از آب بیرون کشید دخترم دیگر نفس نمی کشید. با اینحال با سرعت او را به بهداری بردیم
تا شاید بتوانند آتنا را احیا کنند، اما پزشک اعلام کرد که او فوت شده است.»
گفتگو با پدر دختربچه قربانی هوتگ
آرزویم فوتبالیست شدن بود
قیوم سالهاست که مشکل اعصاب دارد. ١۶ ساله بود که به عنوان فوتبالیست تیم نورنگ که تحت نظر تیم پرسپولیس بود به تهران آمد. همان سال مشکل اعصاب پیدا کرد.
«آرزویم فوتبالیست شدن بود. تمام تلاشم را کردم که به تیم بزرگی چون پرسپولیس راه
پیدا کنم. وارد تیم نورنگ که تحت نظر تیم پرسپولیس بود، شدم. تمام دغدغهام فوتبال بود.
تمام وقتم را برای فوتبال گذاشتم. شبانهروز تمرین کردم. تصور میکردم به تهران بروم به آرزویم خواهم رسید، اما هیچکس از من حمایت نکرد. پشتیبانم نشد. همین شکست در زندگیام باعث بهوجود آمدن مشکلات اعصاب شد.
دیگر نتوانستم کار کنم. کسی با این مشکلات به من کار نمیداد. مشکلاتم بهحدی است
که ناگهان بی هوش می شوم و متوجه نیستم چه اتفاقی می افتد. الان سالهاست که بیکارم.
گهگاهی کارگری میکنم. در حال حاضر ٣ ماهی است که بیکارم.»
بیماری مادرزادی عبدالمنان
قیوم یک پسر و دختر دیگر هم دارد. نعمان ٧ ساله است و عبدالمنان ٢ ساله. پسر کوچک خانواده درمان هم دچار مشکل مادرزادی است. نیمکره راست سرش بلندتر از نیمکره چپش قرار داد. «عبدالمنان از وقتی بهدنیا آمد سرش مشکل داشت.
ما هم متوجه نشدیم دلیل بلندی و کوتاه دوطرف سرش چیست. تا این که چند وقت پیش
پزشک رفتیم. او گفت که باید تا پیش از ١٧ سالگی عبدالمنان جراحی شود، اما هزینه های
جراحی خیلی بالاست. هیچ وقت از پس این هزینه بر نخواهیم آمد.»
شهروند