پروندهها که تلخترین خاطره زندگی کاریم را رقم زد پرونده زنی به نام سهیلا ست که کودک ۵ روزهاش را
کشته بود.
پرونده بسیار فجیع و تکاندهنده بود.
همکاری که به عنوان بازپرس کشیک در محل حاضر شده بود همه چیز را به دقت مورد بررسی قرار داده
بود.
این زن ۲۸ ساله، کودک ۵ روزهاش را با ضربه چاقو به قتل رسانده و سر از تنش جدا و
همه اعضا و جوارح بدنش را خارج کرده بود.
او کنار شیر آب کودکش را به قتل رسانده بود و خونها را با آب شسته و بعد جسد را
رها کرده و به داخل اتاقش رفته بود.
نگهبان ساختمان جسد را دیده و به دیگران اطلاع داده بود.
زمانی که بازپرس به محل رسیده بود متوجه شد سهیلا، زن جوان، یک زن خیابانی است که کودک هم به
واسطه رابطه او با مردی به دنیا آمده است.
این زن به عنوان ولگرد توسط پلیس بازداشت شده و به یک مرکز بهزیستی انتقال یافته و در همان جا
نگهداری میشد.
این زن برای مدتی در یک خانه امن مانده بود تا این که فرزندش به دنیا آمده و او را
به مرکز بهزیستی بازگردانده بودند و این قتل رقم خورده بود.
جزئیات قتل مشخص بود.
او میدانست که اعترافش به قتل چه معنایی دارد و چه آیندهای در انتظارش است، اما همه چیز را گفت.
وقتی به بازپرسی منتقل شد ماجرای قتل را توضیح داده و گفته بود که در سلامت عقل این کار را
کرده است.
زمانی که پرونده برای صدور کیفرخواست به دست من رسید، آن را به دقت مطالعه کردم.
این زن در زندگی بسیار زجر کشیده بود.
ماجرا از این قرار بود که سهیلا در دوران نوجوانی از خانهاش فرار کرده، آن طور که گفته با یک
پسر جوان فرار کرده و به اصفهان رفته و بعد از آن هم به تهران آمده بود.
از دوران نوجوانی برای این که بتواند زندگیاش را تامین کند تنفروشی میکرد و چند باری هم به مرکز بهزیستی
منتقل شده، اما به خاطر شرایط آنجا فرار کرده بود.
او در یکی از این روابط باردار شده و مدتی هم با پدر فرزندش زندگی کرده بود، اما در ماههای
آخر بارداری خانه او را ترک کرده و در نهایت هم به مرکز بهزیستی آورده شده بود.
آن طور که سهیلا در اعترافاتش میگوید بعد از به دنیا آمدن فرزندش از مددکاران خواسته بود تا فرزندش را
از او جدا کنند، اما آنها گفته بودند اگر این کار را بکنیم دیگر پسرت را به تو پس نمیدهیم.
او از ترس این که برای همیشه کودکش را از دست بدهد حرفشان را قبول کرده بود، اما در نهایت
تحت فشارهای روانی کودک ۵ روزه را کنار شیر آب برده سر از تنش جدا کرده و بعد همه اعضای
بدنش ازجمله قلبش را از بدن جدا کرده بود.
این جسد مدتی در کنار شیر آب میماند و کسی متوجه آن نمیشود.
در این مدت کلاغ قسمتی از قلب کودک را خورده بود.
هر برگ از این پرونده مو بر تنم سیخ میکرد و آزارم میداد، اما باید کیفرخواست را صادر میکردم.
این زن بشدت مورد ظلم واقع شده بود.
این یک حقیقت بود، اما پزشکی قانونی اعلام کرده بود او از نظر روانی سالم است.
مدارک برای محکوم کردن او کامل بود.
بنابراین کیفرخواست را صادر کردم و به تایید دادستان وقت هم رسید.
پرونده به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
زمانی که وقت رسیدگی تعیین شد من به عنوان نماینده دادستان تهران در دادگاه حاضر شدم و کیفرخواست را خواندم
و از آنجا که پدر کودک مشخص نبود، درخواست رئیس قوهقضاییه برای قصاص سهیلا را ارائه کردم.
بعد از من سهیلا در جایگاه حاضر شد.
او گفت که اتهام را قبول دارد و توضیحاتش را ارائه داد.
نکاتی در گفتههای او بود که برایم خیلی عجیب بود.
این زن حاضر نبود اعلام کند پدر و مادرش کیست و نمیگفت مردی که پدر این بچه است، کیست.
صحبتهایش نشان میداد که بسیار بالاتر از سطح فکری خودش صحبت میکند.
میگفت کسانی میتوانند بفهمند من چرا این کار را کردم که در سرمای دی در خیابان خوابیده و گرسنگی را
تجربه کرده باشند.
اگر این کودک زنده میماند یا مثل من میشد و همیشه آواره خیابان بود یا مثل پدرش معتاد و بدبخت.
بنابراین او را کشتم تا به او کمک کرده باشم.
البته این حرفها توجیهکننده قتل نیست، اما یک چیز را نشان میداد که این زن بشدت ستمدیده است.
او دنبال جایی میگشت تا بتواند حرفهایش را بزند و دادگاه بهترین جا بود.
بعدها شنیدم حتی به توصیه وکیلش در مورد این که بگوید بیمار بوده و اصلا متوجه کارهایش نبوده هم عمل
نکرده و گفته همه چیز را خواهد گفت.
به هر حال این زن به قصاص محکوم و بعد از ۲ سال هم حکم قصاص او اجرا شد.
این پرونده تلخترین و غمانگیزترین پروندهای بود که در طول سالهای خدمتم در دستگاه قضایی با آن روبهرو بودم و
هرگز فراموش نمیکنم.
علی دلداری، قاضی دادگستری شهرستان خوی