اقدام شرم آور یک مرد جوان با همسرش
مهلا طلاهایش را فروخت و خرج دانشگاهم را جور کردیم.
لیسانس و فوقلیسانس گرفتم.
موقعیت شغلیام تغییر کرد، اما من دچار غرور شدم.
خودم را یک سر و گردن بالاتر از مهلا میدیدم.
خاطرخواه دختری شدم که سوادش همسطح خودم بود.
به خاطر این هوس، به همسرم پشت کردم.
یک سال دندان روی جگر گذاشت، اما فایدهای نداشت و نهایتا طلاق گرفت و رفت.
پسرم را مهلا برد و به خواسته دلم رسیدم.
من و عروس رویاهایم خیلی زود به یک پوچی عذابآور رسیدیم.
سرش به زندگی گرم نبود.
نمیتوانستم او را از گوشی تلفن لعنتیاش جدا کنم.
مهلا بعد از طلاق دچار بیماری شد و بچه را به من تحویل داد.
همسرم چشم دیدن این طفل معصوم را نداشت و آزارش میداد و تا میخواستم حرفی بزنم، سر و صدا راه
میانداخت.
این اواخر فهمیدم شیشه هم مصرف میکند.
داشتم دیوانه میشدم.
یک شب سر کار بودم که همسایه زنگ زد و خبری داد که قلبم را پارهپاره کرد.
خودم را رساندم.
پسرم ساعت١٢ شب بیرون آپارتمان و روی پلهها خوابیدهبود.
میگفت بعضی شبها نامادری به بهانهای او را بیرون میفرستد و دیگر در خانه را به رویش باز نمیکند.
آپارتمانم را بهعنوان مهریه دادم و شر این زن را کم کردم.
دوباره به سراغ مهلا رفتم.
قبولم نمیکند.
به مرکز مشاوره پلیس آمدهام.
کمکم کنید پا روی چشمم بگذارد و عروس زندگیام شود.
قول میدهم
رکنا