
در این مطلب از سایت ، ۱۰ انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید با مقدمه ونتیجه گیری برای شما آماده کردیم ، امیدواریم از خواندن این انشاهای جذاب در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید لذت ببرید ، در ادامه با ما همراه شوید .
انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید ؛ در این مطلب از سایت برای شما ۱۰ انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید با مقدمه و نتیجه مناسب کلاس سوم آماده کردیم ، در ادامه در سایت نیک صالحی این چند انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید را بخوانید. امیدواریم دانش آموزان عزیز دوره ابتدایی و متوسطه از خواندن این انشاهای جذاب در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید لذت ببرید .
انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
مقدمه
من قطرهای هستم. قطرهای کوچک و ناچیز، اما پر از شور زندگی. زادهی آسمان، رها در آغوش باد. سفرم از ابرها آغاز شد، جایی که با دیگر قطرات همسفر بودم و در انتظار لحظهی رهایی، روزها را سپری میکردیم. نمیدانستم سرنوشت چه چیزی برایم رقم زده، اما دلم پر بود از امید و اشتیاق برای لمس دنیای پایین.
بدنه
روزی که از ابر جدا شدم، گویی بند از دلم گسستند. با شتاب به سوی زمین پرواز کردم. در مسیر، باد با من بازی میکرد، گاه به این سو و گاه به آن سو میبرد. منظرهی زمین از بالا بسیار تماشایی بود. خانهها، درختان، و مزارع همه کوچک و مینیاتوری به نظر میرسیدند.
وقتی به زمین رسیدم، بر روی برگی سبز فرود آمدم. حس خنکی و تازگی داشتم. برگ، میزبان مهربانی بود و مرا با آغوش باز پذیرفت. ساعاتی را بر روی برگ گذراندم و از تماشای دنیای اطراف لذت بردم. مورچههایی که با عجله در حال رفت و آمد بودند، پرندگانی که آواز میخواندند، و گلهای رنگارنگی که سر به سوی خورشید داشتند، همه و همه برایم جذاب بودند.
اما سفر من به اینجا ختم نشد. خورشید کم کم گرمتر شد و من احساس کردم که در حال بخار شدن هستم. ابتدا ترسیدم، اما بعد فهمیدم که این نیز بخشی از چرخهی زندگی است. من دوباره به آسمان باز خواهم گشت و این بار به شکل ابر، دوباره به زمین خواهم بارید.
نتیجه
من یک قطره باران هستم. سفری کوتاه اما پرماجرا داشتم. از آسمان به زمین آمدم و دوباره به آسمان بازگشتم. در این سفر، درسهای زیادی آموختم. فهمیدم که زندگی یک چرخه است، چرخهای از تولد، مرگ، و تولد دوباره. آموختم که باید از هر لحظه لذت برد و قدر داشتهها را دانست. و مهمتر از همه، آموختم که هر چقدر هم کوچک و ناچیز باشیم، میتوانیم در این دنیا تأثیرگذار باشیم. من با باریدنم، به زندگی گیاهان و جانوران کمک کردم و باعث شادابی و طراوت زمین شدم. این یعنی، من هم در این دنیا نقشی دارم.
انشا درباره قطره بارانی که از ابر میچکد
مقدمه
به آسمان نگاه کن! آیا دیدهای که ابرها چقدر باشکوه هستند؟ آنها اشکال و اندازه های بسیار متنوعی دارند. آیا می دانستید که ابرها واقعاً فقط آب جمع شده هستند؟ ابر به شکل بخار متراکم شده و به باران یا برف تبدیل می شود. یک قطره باران کوچک را تصور کنید که در داخل ابرها در حال شکل گیری است. به خواندن ادامه دهید تا در مورد سفر او یاد بگیرید!
بدنه
من یک قطره باران هستم که در یک ابر در حال شکل گیری هستم. من خیلی هیجان زده هستم زیرا آماده ام تا در این جهان بزرگ سفر کنم. من با قطره های باران کوچک دیگر به هم می پیوندم و سنگین تر و بزرگتر می شوم. وقتی به اندازه کافی بزرگ شدم، دیگر نمی توانم خود را در ابر نگه دارم، بنابراین رها می شوم.
سقوط می کنم و سقوط می کنم. باد در حالی که به سمت زمین می روم مرا به اطراف می چرخاند. من به شهرهای بزرگ و مزارع سرسبز نگاه می کنم. وقتی به دریاچه ای می رسم، به قطرات باران دیگر می پیوندم. ما همه به هم سلام می کنیم و با هم بازی می کنیم. خورشید به ما می تابد و احساس خوبی دارد.
بالاخره، نور خورشید آنقدر ما را گرم می کند که شروع به بخار شدن می کنیم. دوباره به هوا بالا می رویم. من دوباره به یک ابر می پیوندم. این یک چرخه بی پایان است!
نتیجه گیری
یک قطره باران ممکن است کوچک باشد، اما می تواند جاهای زیادی را ببیند. قطره های باران می توانند از این ابرها سفر کنند و جهان را کاوش کنند. ما باید به یاد داشته باشیم که در باران زیبایی وجود دارد، حتی اگر روز ما را مختل کند.
انشا درباره قطره بارانی که از ابری چکیده
مقدمه:
من یک قطره باران کوچک هستم. در میان ابرهای پشمالو و سفید زندگی میکنم. من و خواهر و برادرانم عاشق بازی و معلق ماندن در هوا هستیم. ️
بدنه:
امروز صبح، خورشید گرم تابید و ابرها را گرم کرد. ناگهان، احساس کردم که سنگینتر میشوم. دیگر نمیتوانستم معلق بمانم و به آرامی به سمت زمین سقوط کردم.
در طول سفرم، چیزهای زیادی دیدم. خانههای رنگارنگ، درختان سرسبز و گلهای زیبا را تماشا کردم. ️
بالاخره به زمین رسیدم و روی برگ یک گل رز فرود آمدم. گلبرگها خیلی نرم و لطیف بودند. من احساس میکردم که در خانه هستم.
مدتی روی گل رز نشستم و به دنیای اطرافم نگاه کردم. همه چیز زیبا و سرشار از زندگی بود.
ناگهان، قطرههای باران دیگری به من پیوستند. با هم، به سمت پایین گلبرگها سُر خوردیم و به ریشههای گل رسیدیم.
در آنجا، به آبهای زیرزمینی پیوستیم و سفری طولانی را در زیر زمین آغاز کردیم. در طول سفرمان، به گیاهان و درختان زیادی کمک کردیم تا رشد کنند و قوی شوند.
بعد از مدتی، به رودخانهای بزرگ رسیدیم. با جریان رودخانه حرکت کردیم و به سمت دریا رفتیم.
در دریا، با ماهیها، مرجانها و موجودات دریایی دیگر دوست شدیم.
ما با هم بازی میکردیم و از زیباییهای دریا لذت میبردیم. ️
اما میدانستم که سفر من به زودی به پایان میرسد. خورشید دوباره آب دریا را گرم کرد و من به بخار تبدیل شدم.
نتیجه گیری:
به آسمان رفتم و دوباره به ابرها پیوستم. من از سفرم به زمین و تمام چیزهایی که دیده بودم و آموخته بودم، خوشحال بودم. حالا من منتظرم تا دوباره به زمین برگردم و ماجراجوییهای جدیدی را آغاز کنم. ️
انشا درباره قطره بارانی که از ابری چکید
مقدمه
من یک قطره باران بودم، معلق در خلاء وسیع و خاکستری آسمان. بخشی از ابری متراکم و سنگین، در انتظار لحظه رهایی. زندگیام در آن بالا، انتظار برای پیوستن به زمین بود؛ شنیدن داستانهایی از جنس زندگی و طراوت.
بدنه
لحظه موعود فرا رسید. نیرویی مرا به پایین کشید. از ابر جدا شدم و با شتاب به سوی زمین حرکت کردم. باد در اطرافم میپیچید و من با هر لحظه سقوط، بیشتر با دنیای جدید آشنا میشدم. منظرهها از زیر پایم میگذشتند؛ خانهها، درختان، آدمها… همه چیز در نظرم غریب و زیبا بود.
در میان راه، قطرات دیگری را دیدم که همسفر من بودند. با هم به سوی سرنوشتی نامعلوم میرفتیم. هر کدام از ما قصهای داشت، قصهای از دل آسمان و آرزوی رسیدن به زمین.
بالاخره به مقصد رسیدم. برگی سبز و خسته از گرما، آغوشش را برایم گشود. با تمام وجودم، حس زندگی را در آن برگ جاری کردم. او سیراب شد و من، بخشی از وجودش.
نتیجهگیری
سفر من، سفر قطرهای کوچک بود از آسمان به زمین. سفری پر از انتظار، هیجان و تجربه. من قطرهای بودم که چکیدم، لمس کردم و جان بخشیدم. حالا، بخشی از این دنیای بزرگ هستم، جاری در رگهای زندگی. شاید روزی دوباره به آسمان برگردم، اما خاطره این سفر، همیشه در قلبم خواهد ماند.
انشا در مورد قطره باران با مقدمه و نتیجه
مقدمه
در میان آسمان پهناور، جایی که ابرها همچون پنبههای سفید در حال گذرند، من قطره باران کوچکی هستم. سفری طولانی را آغاز کردهام، از دل آسمان به سوی زمین خاکی. با خود عطر تازگی و زندگی را به همراه دارم و مشتاقم تا در این سفر، قصهی خود را برایتان بازگو کنم. من، قطرهای کوچک، اما پر از امید و زندگی.
تنه انشاء
من در دل ابری متولد شدم، جایی که قطرات دیگر نیز در کنارم بودند. با هم یکی شدیم و بزرگ و بزرگتر شدیم تا اینکه دیگر ابر توان نگهداری ما را نداشت. آنگاه بود که تصمیم به سفر گرفتیم، سفری به سوی زمین.
در مسیر پایین آمدن، باد با من بازی میکرد، مرا به این سو و آن سو میبرد. گاهی با قطرات دیگر برخورد میکردم و بزرگتر میشدم و گاهی هم از آنها جدا میشدم. در این سفر، مناظر بسیاری را دیدم: کوهها، جنگلها، شهرها و روستاها. همه چیز از بالا بسیار زیبا و دیدنی بود.
بالاخره به زمین رسیدم. برگی سبز مرا در آغوش گرفت. حس خنکی و سبکی کردم. مدتی بر روی برگ ماندم و از آنجا به پایین سر خوردم. به قطرات دیگری پیوستم که بر روی زمین جمع شده بودند. با هم جویباری کوچک ساختیم و به راه افتادیم.
در مسیرمان، گلها و گیاهان تشنه را سیراب کردیم. پرندگان از آب ما نوشیدند و شاد شدند. ما زندگی را به زمین هدیه میدادیم و از این کار بسیار خوشحال بودیم.
در نهایت، به رودخانهای بزرگ رسیدیم و به آن پیوستیم. دیگر قطرهای کوچک نبودم، بلکه بخشی از دریایی بزرگ و پرآب بودم. اما هنوز هم همان حس تازگی و امید را در خود داشتم. میدانستم که سفر من تمام نشده است و دوباره به آسمان باز خواهم گشت تا دوباره قطرهای شوم و به زمین بازگردم.
نتیجه
من، قطره باران، نمادی از زندگی و امید هستم. سفری که از آسمان آغاز میشود و به زمین ختم میشود، سفری پر از ماجرا و زیبایی. ما به زمین زندگی میبخشیم و دوباره به آسمان باز میگردیم تا این چرخه ادامه داشته باشد. پس بیایید قدر قطره قطرهی باران را بدانیم و از زیباییهای آن لذت ببریم.
انشا در مورد من یک قطره باران هستم
من یک قطره باران هستم، سفری را از اعماق ابرهای غران آغاز می کنم. من یک رقص سماوی را در آغوش می گیرم، که توسط یک رقص رعد و برق که در آسمان نقاشی شده است، همراهی می شود. من با هزاران نفر از انواع خودم متحد می شوم و یک موج ابریشمی را تشکیل می دهم که مشتاقانه منتظر رهایی در قلمرو زیر است.
همانطور که با عجله از آغوش آسمان به سمت پایین می روم، قلبم با یک عجله بی نظیر می تپد. با هر سقوط آزاد، مناظر در زیر بیشتر می شوند، و مناظر دنیایی را به نمایش می گذارند که مملو از رنگ ها و بافت ها است. از یک ارتفاع والا، من بر کلان شهرهای عظیمی نظارت می کنم که در آن ساختمان های بلند به عنوان نگهبانان آسمانی به نظر می رسند، و مسیرهای پیچیده به شکل رگ های سرزنده از میان قلب شهری عبور می کنند.
در اوج هجوم من، من یک برگ سبز مخملی را ملاقات می کنم که به عنوان یک استراحتگاه خوشایند در این اودیسه عجولانه عمل می کند. با لمس ملایم، بدن من به یک سطح ابریشمی ادغام می شود، و برای یک لحظه کوتاه، من خود را در زیبایی های پیچیده طبیعت غوطه ور می کنم. با این حال، سرنوشت من را صدا می زند و من با تمایل به پایین رفتن ادامه می دهم.
من در حین فرو رفتن بی امان خود، به یک پنجره برخورد می کنم که دنیای انسانی را قاب می کند. در میان تلالوهای شیشه ای، من انعکاس های زودگذر از زندگی های بی شماری را می بینم که در انتظار هستند. چهره ها می آیند و می روند، هر کدام یک داستان منحصر به فرد را در چشمان خود حمل می کنند. برای یک لحظه ابدی، من به یک مشاهده کننده ناظر تبدیل می شوم، که به قلمرویی نگاه می کنم که در آن آرزوها برآورده می شوند و رویاها تجسم می یابند.
در نهایت، من در آغوش زمین قرار می گیرم و با زمین تشنه متحد می شوم. در کنار انواع خودم، استخری را تشکیل می دهم که در آن نور در رقص جذاب تلالو می کند. در این همگرایی آبی، من نقشی اساسی در پرورش جوهر خود زندگی ایفا می کنم. ریشه های گیاهان تشنه، به دنبال نوشیدن از نعمت سخاوتمندانه ما می رسند، زندگی و طراوت را به گیاهانی که به دنبال آن ها هستند، می بخشند.
همانطور که در قلب زمین نفوذ می کنم، به تدریج در جریان زیرین نفوذ می کنم و به یک سفر زمینی پنهان می روم. من به یک رقص درونی می پیوندم و از طریق لایه های بی شمار سنگ و خاک عبور می کنم. سرنوشت من مرا به نهرهای زیرزمینی و غارهای باستانی می رساند، جایی که من حکایات فراموش شده تمدن ها و زمزمه های طبیعت را کهن می کنم.
در طول گشت و گذار پنهان من، من در نهایت خود را در یک نهر موج دار می بینم که مملو از زندگی است. موجودات کوچک در میان دامن من شناور هستند و خوشبختی در عین حال هماهنگی را در آغوش من پیدا می کنند. من یک پناهگاه برای ماهی های کوچک می شوم که با چابکی در میان جریان های من حرکت می کنند، و یک پناهگاه برای گیاهان ساحلی که ریشه های خود را در ساحل لبه ای من فرو می برند، می شوم. من با مهربانی ریشه همه موجودات زنده را پرورش می دهم.
با پیوستن به رفقایم، من با امیدی بی دریغ به سمت سفر طولانی و پر پیچ و خم به سمت دریا پیش می روم. رودخانه ها در مسیر خود به هم می پیوندند و قدرت و هدف خود را به هم متصل می کنند. هرچه به مقصد نهایی خود نزدیکتر می شویم، قلبم با شوق تزلزل ناپذیری تپش می کند.
پس از یک تعقیب طولانی، به آغوش بزرگ دریا می رسم. من در میان گستره بی کران خود حل می شوم، ماهیت فردی من با جلال کل یکی می شود. من بخشی جدایی ناپذیر از دریای وسیع هستم، که در ریتم های متغیر خود از طریق اقیانوس های گسترده جریان دارد و زندگی های بی شماری را در حین سفر طولانی خود حفظ می کند.
در این اتحاد، من در رقص ابدی چرخه آب شرکت می کنم. آفتاب به طور مهربانانه من را در آغوش خود می گیرد، و من از آغوش آب به آسمان صعود می کنم و دوباره به یک بخار زودگذر تبدیل می شوم. به آسمان میروم، در بین انبوهی از همنوعانم شناور میشوم و مشتاقانه منتظر تولد دوبارهام به عنوان قطره بارانی دیگر هستم.
به این ترتیب، وجود من ادامه دارد، یک چرخه ابدی که از آسمان تا زمین و بازگشت را در بر می گیرد. من یک قطره باران هستم، جزء اساسی ریتم طبیعت، مظهر انعطاف پذیری، و نگهبان تغییر شکل زندگی.
انشا در مورد قطره باران کوتاه
من قطره بارانی کوچک هستم. خانه من آسمان است، جایی که با دوستانم زندگی می کنم و منتظر می مانیم تا زمان سفر فرا برسد. ما با هم ابرها را تشکیل می دهیم و در کنار هم در آسمان شناور می مانیم.
روزی، وزش باد من و دوستانم را به منطقه ای جدید می برد. هوا سردتر می شود و ما احساس سنگینی می کنیم. دیگر نمی توانیم خودمان را در آسمان نگه داریم. لحظه ای فرا می رسد که باید به زمین برویم. با دلهره و هیجان، سفر خود را آغاز می کنیم.
در مسیر پایین، من از کنار قطرات دیگر عبور می کنم. بعضی از آن ها از من بزرگ تر هستند و بعضی کوچک تر. ما با هم یکی می شویم و قطرات بزرگ تری را تشکیل می دهیم. سرعت مان بیشتر می شود و به زمین نزدیک تر می شویم.
بالاخره به زمین می رسم. بعضی از دوستانم روی گل ها می نشینند و به آن ها زندگی می بخشند. بعضی دیگر در رودخانه ها و دریاچه ها می افتند و به ماهی ها و دیگر موجودات زنده کمک می کنند. من هم روی برگی می نشینم و منتظر می مانم تا خورشید بتابد و مرا دوباره به آسمان ببرد.
سفر من در اینجا به پایان نمی رسد. من دوباره به آسمان بر می گردم و دوباره به زمین می آیم. این چرخه ادامه دارد و من همیشه در حال سفر هستم. من قطره بارانی کوچک هستم، اما نقش مهمی در زندگی دارم.
انشا از زبان قطره باران
مقدمه
من قطرهای هستم، قطرهای کوچک و بیقرار. زادهی آسمان، همراه باد و ابر، مسافری که از اوج آسمان به شوق وصال زمین، دل به دریا میزنم. من بخشی از چرخهی زندگیام، حلقهای کوچک اما حیاتی در زنجیرهی هستی. سفر من، سفری است از جنس امید، از جنس زندگی.
بدنه
سفرم را از ابرها آغاز کردم. خانهام آن بالا، میان اقیانوسی از بخار و سرما بود. روزی، نیرویی مرا از جمع جدا کرد و به پایین هل داد. ابتدا ترسیدم، اما کمکم شوق کشف ناشناختهها جای ترس را گرفت. با سرعت به سوی زمین حرکت میکردم. در مسیر، همسفرانی داشتم، قطرات دیگری مثل خودم، هر کدام با قصهای جداگانه.
وقتی به زمین رسیدم، دنیایی جدید پیش رویم گشوده شد. برگی سبز را لمس کردم، نوازشی خنک بر گونهی گلی سرخ زدم، و در رودی کوچک جاری شدم. در رود، با دیگر قطرات یکی شدیم و به سوی دریا پیش رفتیم. در این سفر، آموختم که با هم بودن، قدرت است و اتحاد، رمز پیروزی.
دریا، آغوش باز کرد و مرا در خود پذیرفت. در آنجا، با قطرات بیشماری یکی شدم، قطراتی که هر کدام از گوشهای از دنیا آمده بودند. دریا، نقطهی وصل ما بود، نقطهای که در آن، همه برابر بودیم. اما این پایان کار نبود. خورشید، با گرمای خود، دوباره مرا به آسمان فرا خواند تا چرخهی زندگی دوباره آغاز شود.
نتیجهگیری
من قطرهای باران هستم، نمادی از امید، زندگی و تغییر. سفر من، یادآور این است که هر پایانی، آغازی دوباره است و هر قطره، بخشی از دریایی بزرگ. ما قطرات، با هم، زندگی را معنا میبخشیم و زمین را سیراب میکنیم. پس بیایید با هم باشیم، به هم کمک کنیم و بدانیم که هر کدام از ما، نقشی مهم در این چرخهی بیپایان داریم.
انشا در مورد قطره باران کلاس سوم
مقدمه
من یک قطره باران کوچک هستم. خانه من در آسمان است، جایی که با میلیونها قطره دیگر زندگی میکنم. ما همیشه منتظر یک فرصت هستیم تا به زمین بیاییم و به گلها، درختان و حیوانات کمک کنیم. سفر ما از آسمان به زمین یک ماجراجویی هیجانانگیز است!
بدنه
وقتی که خورشید گرم میشود، من و دوستانم بخار میشویم و به آسمان میرویم. در آنجا، ما به ابرها میپیوندیم و منتظر میمانیم تا دوباره به باران تبدیل شویم. وقتی هوا سرد میشود، ما دوباره به قطرههای باران تبدیل میشویم و آماده سفر به زمین میشویم.
وقتی از آسمان به زمین میافتم، خیلی هیجانزده هستم. من میدانم که قرار است به یک گل کمک کنم تا زیباتر شود، یا به یک درخت کمک کنم تا بزرگتر شود. وقتی به زمین میرسم، ممکن است در یک رودخانه جاری شوم، یا به دریا بروم. در هر صورت، من خوشحالم که میتوانم بخشی از این چرخه بزرگ باشم.
گاهی اوقات، وقتی که هوا خیلی سرد است، من به یک دانه برف تبدیل میشوم. دانههای برف خیلی زیبا هستند و هر کدام شکل منحصر به فردی دارند. وقتی برف میبارد، همه جا سفید میشود و خیلی زیبا به نظر میرسد.
نتیجه
من یک قطره باران هستم، و من خیلی خوشحالم که میتوانم به زمین کمک کنم. من بخشی از یک چرخه بزرگ هستم، و من همیشه در حال سفر هستم. امیدوارم که شما هم از دیدن من و دوستانم لذت ببرید. دفعه بعد که باران بارید، به یاد داشته باشید که من و دوستانم در حال کار کردن هستیم تا زمین را زیباتر و سبزتر کنیم.
انشای صفحه ۸۱ قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
مقدمه
من قطره بارانی هستم که از ابری چکیده شدهام. من تکهای کوچک از آب هستم که به شکل بخار در آسمان شناور بودهام. تا اینکه روزی هوا سرد شد و من به یک قطره آب تبدیل شدم. در ابتدا خیلی کوچک بودم، اما کم کم بزرگتر شدم. قطرات آب دیگری هم به من ملحق شدند و ما با هم یک قطره باران بزرگ را تشکیل دادیم.
بدنه
وقتی که به اندازه کافی بزرگ شدیم، دیگر نمیتوانستیم در ابر معلق بمانیم. بنابراین شروع به پایین آمدن کردیم. پایین آمدن خیلی هیجانانگیز بود. من قبلاً هرگز چنین تجربهای نداشتم. من همه چیز را از بالا میدیدم. خانهها، درختان، ماشینها، و آدمها همه از بالا خیلی کوچک به نظر میرسیدند.
در راه پایین آمدن، من با قطرههای باران دیگری هم آشنا شدم. ما با هم حرف زدیم و داستانهایمان را برای هم تعریف کردیم. من فهمیدم که هر قطره باران داستان خودش را دارد. بعضی از قطرهها از دریا آمده بودند، بعضی از رودخانه، و بعضی هم از دریاچه.
وقتی که به زمین رسیدم، خیلی خوشحال شدم. من به یک گلبرگ افتادم و از آنجا به پایین سرازیر شدم. بعد به یک جویبار کوچک رسیدم و با آب آن مخلوط شدم. من در جویبار شناور شدم و از منظره اطراف لذت بردم.
جویبار به یک رودخانه بزرگتر ریخت و من هم با آن همراه شدم. رودخانه خیلی بزرگ و پر آب بود. من در رودخانه شناور شدم و به سوی دریا حرکت کردم.
دریا خیلی بزرگ و عمیق بود. من در دریا شناور شدم و با موجودات دریایی زیادی آشنا شدم. من ماهیها، ستارههای دریایی، و صدفها را دیدم.
بعد از مدتی، خورشید شروع به تابیدن کرد. من گرم شدم و دوباره به بخار تبدیل شدم. من به آسمان رفتم و دوباره به یک ابر تبدیل شدم.
نتیجه
من یک سفر هیجانانگیز داشتم. من از ابر چکیده شدم، به زمین رسیدم، در رودخانه شناور شدم، به دریا رفتم، و دوباره به آسمان برگشتم. من در این سفر چیزهای زیادی یاد گرفتم و تجربههای زیادی کسب کردم. من فهمیدم که هر قطره باران داستان خودش را دارد و هر کدام از ما نقش مهمی در طبیعت ایفا میکنیم.