
در این مطلب به موضوع برخورد با شوهر بچه ننه پرداخته ایم.
یکی از مشکلاتی که برخی زنان با همسر خود دارند وابستگی بیش از حد به مادر است.اگر همسر شما نیز با مادر خود ارتباط زیادی دارد و به قول معروف بچه ننه است لازم است مطالبی را در مورد نحوه برخورد با این گونه مردان بدانید در ادامه همراه با نیک صالحی شوید تا درباره رفتار با شوهر بچه ننه بیشتر بخوانید
شوهر بچه ننه
مینو (۴۴ ساله) فکر میکند که مادر شوهرش در زندگی آنها دخالت میکند، اما رضا اینگونه فکر نمیکند.
آیا مشکلی در ازدواج آنها وجود دارد؟ آیا میتوانند مشکل خود را حل کنند؟ حرفهای مینو: زمانی که با همسرم،
رضا، آشنا شدم میدانستم که او رابطه خیلی نزدیکی با والدین خود دارد، اما نمیدانستم که حتی بعد از عروسی
ما هم این نزدیکی اینقدر زیاد باشد.
اینها گفته مینو میباشد، وی با همسر خود زندگی میکند و دو فرزند دارد.
با نامهای مانی (۱۸ ساله) و مونا (۱۵ ساله) و ۱۰ سال است که با رضا ازدواج کرده است.
ادامه صحبتهای مینو: ” والدین همسرم، وقتی که پسر آنها بالاخره در سن ۴۲ سالگی ازدواج کرد، شوکه شدند.
من و همسرم رابطه صمیمی با یکدیگر داشتیم، اما مدتی از ماه عسل ما نمیگذشت که مادر شوهرم دخالتهای خود
را شروع کرد.” همسرم به من میگوید که تو ساده لوحانه رفتار میکنی،اما من از حرفهایی که مادرش میزن فهمیدم
که او همه چیز را که در منزلمان میگذرد به مادرش میگوید بعد که از او توضیح خواستم ،او اعتراف
کرد که دعواهایمان را با مادرش در میان میگذارد.
دخالت های خانواده شوهر
مادر شوهرم به گونه ای مهربانانه از من سئوال میکند که اصلا فکر نمیکنم او دارد از من اطلاعاتی دریافت
میکند، به قول معروف زیر پا کشی مرا میکند.
همسرم قبول نمیکرد که او اشتباه عمل کرده است، اما من به او التماس کردم به مادرش بگوید به دخالتهای
خود ادامه ندهد.
رضا حرفهای خودش را نگه نمیداشت و مادرش هم به دخالتهایش ادامه میداد.
بنابراین هنوز بعد از ۱۰ سال ما سر همین موضوع جروبحث داریم.
مادر شوهرم مرا دست کم میگیرد، اعصابم به هم میریزد.
گاهی اوقات من از یکی از فرزندانم میخواهم که اتاقشان را تمیز کند، مادر شوهرم جلوی آنها میگوید: این از
بدجنسی تو است که این تقاضا را از آنها می کنی.
اگر من به بچهها اجازه ندهم بعضی لباسها را بخرند یا ابزارهای کامپیوتر را از مغازه مورد نظر خود بخرند،
مادر شوهرم به آنها کمک میکند تا به هدف خود برسند.
رفتار با شوهر بچه ننه
موقعیت از کنترل من خارج است.
بعضی مواقع خودم را کنترل میکنم و سپس ازمادر شوهرم انتقاد میکنم، و شوهرم را بچه ننه مینامم و به
او میگویم تو مادرت را بیشتر از من دوست میداری.
مدتی است سینما نرفته ایم، با یکدیگر تلویزیون تماشا نکرده ایم و رابطه صمیمانه و نزدیک نداشته ایم.
مردان در زندگی مرا ناامید کرده اند.
من در یک خانواده متوسط بزرگ شدم، پدرم مکانیک و مادرم کتابدار بود.
زمانی که ۱۱ ساله بودم، والدینم طلاق گرفتند و پدرم به کرمان رفت.
۶ سال از او هیچ خبری نداشتیم.
به این خاطر که پدرم مرا ترک کرده بود، من با مادرم خیلی صمیمی بودم، زنی که سخت کار میکرد.
یک ماه قبل از اینکه از دبیرستان فارغ التحصیل شوم، پدر تماس گرفت و تقاضای تجدید روابط کرد.
و تا ۱۵ سال پیش قبل از مرگش، هراز چند گاهی یکدیگر را ملاقات میکردیم.
با پدرم رفت و آمد داشتم، اما هرگز او را نبخشیدم.
نوبت مینو ادامه داشت: ” بعد از فارغ التحصیلی، در یک دفتر به عنوان منشی کار میکردم، تا اینکه معاون
هم شدم.
ازدواج اول ناموفق
در ۲۲ سالگی باشوهر اولم ازدواج کردم، یک مرد ۲۴ ساله که پلیس بود، درست بعد از تولد پسرم مانی
(فرزندان من از همسر اولم هستند) ،مجید با یک زن رابطه برقرار کرد، و از این رو زندگی شاد ما
به هم خورد.
سعی کردم او را ببخشم.
اما زمانی که دخترم مونا را باردار بودم او این کار خود را تکرار کرد.
بنابراین از او طلاق گرفتم.
او هم با دوست دختر خود ازدواج کرد و به طور کلی فرزندانم را رها کرد، همان سرگذشت من تکرار
شد.
یک سال بعد از جدا شدن از همسر اولم، همکارم مرا به یک رستوران دعوت کرد.
رضا هم جزو مهمانان بود، فردی مودب و خوش تیپ که ۴۰ ساله بود.
هر دوی ما فروی متوجه نزدیکی مان به هم شدیم .
ما به فیلمها، موسیقی و ورزش مشترکی علاقمند بودیم.
خیلی تعجب میکردم که رضا تا آن زمان ازدواج نکرده بود و با والدینش زندگی میکرد.
اما سعی میکردم بد قضاوت نکنم.
در ملاقاتهای بعدی پدر و مادرش را هم ملاقات کردم.
خیلی زود، دیوانه وار عاشق یکدیگر شدیم، به سینما، کنسرت و رستورانهای جدید میرفتیم و با یکدیگر ازدواج کردیم.مانی ۶
ساله و مونا ۳ ساله دلباخته رضا شدند.
بچه دار شدن بعد از ازدواج
من تمایلی به بچه دار شدن نداشتم و رضا هم از ناپدری بودن ناراضی نبود.
گاهی اوقات یک شنبهها شام را با پدر و مادر او میل میکردیم و همه چیز خوب پیش میرفت.
هرگز به ذهنم خطور نمیکرد که مشکلات جدیدی پیدا کنم و پدر و مادرش چه نقشی در زندگی جدید ما
پیدا کنند.
زمانی که یک آیارتمان خریدیم که ۲۰ دقیقه با خانه آنها فاصله داشت، مشکلات شروع شد.
مثلا پدر و مادرش خیلی مواقع روزی چند بار به ما سر میزدند و با هم به منزل ما میآمدند.
پدر شوهرم به پرمدعایی مادر شوهرم نیست، اما زن ذلیل است و هر کاری که مادر شوهرم دستور بدهد او
انجام میدهد.
من از اینکه همسرم مثل بچههای بی عرضه رفتار میکند، عصبانی و ناراحت میشوم، اما او شانه بالا میاندازد و
میگوید، همین است که هست، آنها عوض نمیشوند.
قبل از اینکه از خیلی موضوعات سر در بیاورم، مادر شوهرم هفته ای ۳ شب ما را برای شام دعوت
میکرد.
اگر دعوت او را رد میکردیم، خود او قابلمه به دست بلند میشد و میآمد.
و میگفت من با خودم فکر کردم شاید شما خسته بوده اید که شام بپزید و خودش هر کاری در
آشپزخانه ما میکرد.
علارغم میل باطنی من، الان هفته ای دوبار باید شام را با آنها میل کنیم.
شوهر بچه ننه و رابطه با خانواده همسر
و سالی یکبار ما را به تفریح تجملی میبرند.
ما به اروپا، و مکزیکو رفته ایم- جاهایی که هرگز از عهده آنها بر نمیآمدیم.
من از رفتن به این سفرها لذت میبرم، اما دوست دارم خودمان تنها برویم.
از این که زیر منت آنها باشم، متنفرم، اما رضا و بچهها از این ولخرجیها لذت میبرند، بنابراین من هم
ساکت میشوم.
باور میکنید یا نه، من واقعا مادر شوهرم را دوست دارم.
او از ما مراقبت میکند، و گاهی اوقات ما را سرگرم میکند.
و هنوز هم رضا را دوست دارم.
او مهربان و خوش اخلاق است و یک پدر ناتنی فوق العاده برای فرزندانم میباشد.
طاقت دخالتهای همه جانبه مادر شوهرم را ندارم و از اینکه در زندگی رضا نفر دوم باشم ناراحت هستم.
حرفهای رضا: مادرم مرکز توجه من نیست، اما میتوانم بفهمم گه چرا مینو این طوری فکر میکند.
مادرم یک فردی است که نظر هیچ کدام از ما را نمیپرسد، پدرم هم به همان شکل، و او آخرین
فردی است که میتواند به مادرم بگوید رفتارش را عوض کند.
من قبول دارم که دخالتهای مادرم را کم اهمیت جلوه میدهم و به مینو میگویم، او نقش بازی میکند.
اما مینو مثل یک جنگجوی فرومایه عمل میکند.
از اینکه مرا سرزنش میکند و بچه ننه مینامد، آزرده خاطر میشوم و از لحاظ روابط زناشویی هم مرا طرد
میکند.
رفتار او باعث سکوت من میشود و در پی آن عصبانیت او بیشتر شده و به من میگوید تو خیلی
ضعیف هستی.
وابستگی پسر به مادر
من همیشه به والدینم نزدیک بوده ام، اما من و مادرم خیلی با هم بوده ایم، چون پدرم در نیروی
دریایی خدمت میکرد و از ما دور بود.
مادرم دیگر بعد از من، بچه دار نشد، بنابراین من از توجه و هدایای او احساس خرسندی میکردم و رابطه
نزدیک ما تا به امروز ادامه داشته است.
بدتر از همه اینکه پدر و مادرم، با من مثل بچهها رفتار میکنند.
پدرم مثل مادر سلطه گرایی نمیکند، اما به گونه ای دیگر باعث دلگیری من میشود.
زمانی که برای تعمیر منزل خود، مشکل داشتم و از او چند سئوال پرسیدم، به جای اینکه جواب سئوالهای مرا
بدهد، خودش مسئولیت کار را بر عهده گرفت و من هم اجازه این کار را به او دادم.
من تا اوایل ۲۰ سالگی به فکر نامزد کردن نبودم، در آن زمان بعد از شش ماه، نامزدم مرا ول
کرد.
از آن پس دیگر با هیچ دختری رابطه دوستی برقرار نکردم.
تمام وقتم را به شغلم در فروشگاه، به ورزش و پدر و مادرم اختصاص داده بودم.
و در طبقه ای از آپارتمان والدینم زندگی میکردم.
چون مجبور نبودم اجاره ای پرداخت کنم، و آنجا بزرگ و به محل کارم نزدیک بود.
مجردی و انتخاب همسر
نوبت رضا ادامه داشت: “وقتی که فرد مجرد چهل ساله شدم، از ته دل میخواستم یک نفر را ببینم و
با او ازدواج کنم.
وقتی که دوستم مینو را معرفی کرد، مجذوب او شدم.
وی خوش برخورد و زیباست.
آنقدر از همراهی با او لذت بردم، که فورا از او خواستگاری کردم.
و نیز عاشق بچههایش شدم.
و وقتی با فرزندان او بودم احساس سرگرمی میکردم.
با مانی اسکیت بازی میکردم، با مونا خانههای شنی میساختم و به آنها ورزش آموزش میدادم.
مینو نسبت به مادرم در درجه دوم قرار دارد، اما بسی در اشتباه است.
من هیچ گاه آن نزدیکی که با مینو داشته ام با کسی دیگر ندارم.
نظر مینو مبنی بر اینکه وقتی ما نامزد بودیم والدینم دخالت نمیکردند درست است.
بدبختانه با ازدواج من، مادرم به رویاهایی که در سر داشت، جامه عمل میپوشاند.
او کشته مرده نوههای ناتنی خود بود، ما را به رستوران دعوت میکرد، به سفرهای پر هزینه میبرد.
از او خواستم که دست از این کارها بردارد، اما گوشش به این حرفها بدهکار نیست.
علاوه بر این، با اینکه ۸۲ ساله است، هنوز او را دوست دارم.
هر چند که سرش توی زندگی ماست، اما خود من هم بی تقصیر نیستم.
رابطه با مادر بعداز ازدواج
” بعد از ازدواج من و مینو، هر روز به مادرم زنگ میزدم.
او هم از من راجع به زندگیمان میپرسید و اطلاعاتی دریافت میکرد، من هم بی غرض همه چیز را برای
او تعریف میکردم.
از کجا میدانستم او تمام حرفها را به همسرم میگوید؟ مینو حق دارد که از دست ما دو تا عصبانی
باشد، مخصوصا من.
الان احساس بدی دارم.
در مورد رابطه مادرم با مانی و مونا هم باید بگویم او آزادانه برای آنها هدیه میخرد و پول صرف
آنها میکند.
اما بچهها او را تحسین میکنند و اصلا هم فکر نمیکنند که وی در اشتباه است.
رابطه صمیمی بین من و مینو از بین رفته است.
از صحبت کردن با هیچ کس به اندازه همسر باهوش خودم لذت نمیبرم.
اصلا تحمل از دست دادن او را ندارم.
حرفهای مشاور: مشکلاتی که عروس و دامادها با خانواده همسر خود دارند، معمول است.
آنها گاهی باعث ایجاد کینه و دشمنی بین زن و شوهرها میشوند و رابطه آنها را خراب میکنند.
وقتی مینو و رضا مشاوره خود را شروع کردند، مدام بحث میکردند.
مینو احساس میکرد که رضا نسبت به او بی تفاوت است و از مادرش دفاع میکند.
داشتن نقش دوم در زندگی مشترک
بدترین مسئله این بود که مینو میگفت: ” من نقش دوم را در زندگی همسرم دارم.
و رضا دخالتهای مالی والدین خود را مشکل حساب نمیکرده است، اما از اینکه همسرش از لحاظ عاطفی و جنسی
از او کناره گیری میکرده، ناراحت بوده است.
” برای موفقیت در زندگی زناشویی، باید همسران از والدین خود جدا شوند.
و انرژی خود را به طرف یکدیگر مینوق بدهند.
برای رضا، که تک فرزند خانواده است، کار مشکلی بوده است.
و از لحاظ عاطفی و مالی به آنها وابسته است.
مضاف بر این، انگیزه ای هم برای این جدایی نداشته، چون که تا زمان ازدواجش، آنها از لحاظ مالی، عاطفی
از او حمایت میکرده اند.
به رضا توضیح دادم که، آنها باید زندگی تازه ای را شروع کنند.
به او گفتم که ” وقتی هر روز به مادرت زنگ بزنی، علارغم میل همسرت دعوتهای مادرت را بپذیری، گفتگوهای
بین خود و همسرت را به او بگویی، با این کارها مثل زمانی که مجرد بوده ای، رفتار میکنی.
اگر تغییری ایجاد نکنی، منجر به جدایی تو و همسرت میشود.
” در ضمن، مینو عصبانیت و خشمی را که از پدر و همسر اولش در ذهن دارد، کنار نمیگذارد.
و با رفتارهای رضا به خشم خود ادامه میدهد.
او فکر میکرده است که اگر رضا را زیاد تحت فشار قرار دهد، او مادرش را به همسرش ترجیح خواهد
داد.
محدودیت با مادر در زندگی مشترک
ادامه حرفهای مشاور: نومیدانه رضا برای اینکه مینو را از دست ندهد، کسی را که او واقعا دوست داشت، موافقت
کرد که محدودیتهایی را در روابط خودش با مادرش ایجاد نماید.
او به مادرش گفت که با مینو به یک مشاوره مراجعه کرده اند اما جزئیات را شرح نداده بود.
و راجع به امور شخصی خودشان با وی صحبتی نمیکرد.
تماسها و ملاقاتهای خود را با والدینش کم کرد، کارهای خود را برنامه ریزی نمود.
وقتی مادرش آنها را دعوت میکرد، زوجین بالاتفاق تصمیم میگرفتند و پاسخ میدادند، مثلا میگفتند سه شنبه فرصت نداریم، یک
شنبه میتوانیم بیاییم.
قابل پیش بینی بود که فاصله بین مادرش و رضا باعث ناراحتی مادرش شود، همان طور که او به رضا
گله میکرد که تو خیلی کمتر با من تماس میگیری؛ و به محل کار رضا زنگ میزند و با سئوالات
خود او را از کوره به در میکرد.
رضا میگفت از اینکه باعث آزردن مادرم میشود، ناراحت هستم، اما زندگی خودم مهم تر است.
همچنین مادرش از مینو شکایت میکرد و میگفت رضا خیلی تغییر کرده، و بدون موافقت تو، دعوت مرا نمیپذیرد.
مینو و رضا اصلا نگران این مسائل نبودند و معتقد بودند که چند ماهی طول میکشد که او عقب نشینی
کند.
در حدود ۶ ماه بعد او تغییر یافت.
رابطه با خانواده بعد از ازدواج
در حال حاضر زوجین، ماهی یکبار شام را با خانواده رضا میل میکنند.
آنها تصمیم گرفتند که راجع به تعطیلات و مسافرتها برنامه ریزی کنند.
و به این نتیجه رسیدند که نپذیرفتن دعوت خانواده رضا باعث محرومیت دیدار نوهها با پدر و مادربزرگشان میشوند.
مینو گفت که آنها با ما زندگی کنند، اما در زندگی ما دخالت نکنند.
با بی طرفی مادر رضا، تنش و بحثها خاتمه یافت.
من هم زوجین را تشویق کردم که اوقاتی را به خودشان اختصاص بدهند، بدون حضور والدین و بچهها، زمانی که
در آن به گفتگو بپردازند و مهر تضمینی بر رفتار خود بزنند.
الان، آنها برای رفتن به سینما و رستوران برنامه ریزی خاصی دارند.
و دارند برای سفر آماده میشوند، اولین سفر تنهایی آنها به ماه عسل.
با نزدیک شدن آنها به یکدیگر روابط زناشویی آنها نیز بهبود یافته است.
مینو و رضا از اینکه به یک مشاوره خانواده مراجعه نمودند، خرسند هستند.
مینو میگوید:” من به همسره افتخار میکنم و دوباره عاشق یکدیگر شده ایم.
رابطه ما بهتر از قبل شده است.” رضا نیز میگوید:” ازدواج من با مینو، بهترین اتفاق در زندگیم بوده است.
و از اینکه قبلا باعث رنجش او شده ام، متاسفام.”
بد نیست درباره رفتار با شوهر بچه ننه بیشتر بدانید
به مادرش اجازه ندهید که برای زندگی شما تصمیم گیری کند.
در موضوع رفتار شوهر بچه ننه بدانید مادر شوهر شما ممکن است برای همسرتان تصمیم گیری کند. چرا که او با این مسئله مشکلی ندارد. مادر همسرتان ممکن است در انتخاب لباس، غذا، و حتی شغل وی نظر بدهد.
اما شما نباید اجازه دهید که مادرش در مورد انتخاب هایی که شما به صورت انفرادی و یا به عنوان یک زوج دارید تصمیم گیرنده باشد.
مادرشوهر شما نباید در مورد تصمیمات مالی، شغلی، شیوه تربیت فرزند و چگونگی گذران تعطیلات شما دخالت داشته باشد مگر اینکه شما از بخواهید.
خلاصه و جمع بندی
در موضوع رفتار با شوهر بچه ننه اگر شوهر شما زیاد از حد به مادر خود وابسته است، بسیار مهم است که به تبعات ناشی از این وابستگی به زندگی زناشویی خودتان نگاه کنید.
احتمالا قبل از ازدواج این نشانه ها را در شوهر خود نادیده گرفته یا متوجه نشدید اما حالا که متوجه آن شدید باید سریعتر و قبل از آنکه شرایط مزمن تر شود به آن رسیدگی کنید. اگر تلاش شما در راستای حل و رفع این مشکل جواب نداد بهتر است از یک مشاوره ازدواج کمک بگیرید.
kamyabnews.com – دکتر بهشتیان