داستان های جالب , دستش را بالا آورد تا نوری را که می دید بگیرد. آن قدر این کار را تکرار کرد تا خسته و گرسنه شد.
داستان های جالب
داستان های جالب , در این مطلب دو داستانک جالب و بسیار خواندنی درباره ماه مبارک رمضان ،
برای شما آورده ایم .
لطفا در ادامه با ما همراه باشید.
داستان گرسنه
دستش را بالا آورد تا نوری را که می دید بگیرد.
آن قدر این کار را تکرار کرد تا خسته و گرسنه شد.
هر چه اطرافش را نگاه کرد چیزی برای خوردن نبود.
کاملا عاجز و ناتوان شده بود که یک مرتبه راهی به ذهنش رسید.
همین که زد زیر گریه، مادر در آغوشش گرفت و رو به سایر مهمانان افطار گفت: ببخشید من این بچه
رو شیر بدم، بر می گردم.
داستان نامه به حضرت روحالله
نامه را که دادند دستش بیدریغ باز کرد.
هر چه بیشتر از نامه را میخواند صورتش برافروخته تر میشد تا بالاخره اشکش در آمد.
نامه که تمام شد گفت: کاش همینطور بود که این بچه فکر میکند.
متن نامه این بود: «اماما! چون تو خدا را دوست داری، من هم تو را دوست دارم.
چون تو با خدا رابطه داری، ما هم با تو رابطه داریم.» *برداشتی از یک خاطره از امام خمینی قدسالله سره خبرآنلاین