گفتگو با پریناز ایزدیار
زندگی در شمال را با هیج جای دنیا عوض نمیکند؛ وقتی در هوای پاک و
نمناک شمال قدم میگذارد، به طبیعت بکر نگاه میکند و با دریا چشم در چشم میشود، هوش از سرش میرود
و آرزو میکند که ای کاش بتواند برای همه عمر در این منطقه زندگی کند و بچههایش را کنار دریا
بزرگ کند اما حضور در عرصه بازیگری باعث شده او روانه تهران شود و همه این زیباییها را با دود
و ترافیک عوض کند و دلخوشیاش تنها به بارندگی تهران باشد، چرا که هر وقت باران میبارد او چشمهایش را
میبندد و درختهای باران خورده شمال را در ذهنش متصور میشود و حس میکند که وسط جنگلهای شمال در حال
قدم زدن است.
اینها بخشی از گفتوگوی ما با پریناز ایزدیار ، بازیگر سینما و تلویزیون است.
با او در مورد سبک زندگی در شمال و تفاوت آن با تهران حرف زدیم و او به ما گفت
چطور با همه علاقهای که به زادبومش دارد از آن دور افتاده است.
با ما همراه شوید.
عکس پریناز ایزدیار
اگر اشتباه نکنم شما اصالتا شمالی هستید؟
همینطور است.
من در شهر بابل به دنیا آمدم و دوران کودکیام را در این شهر گذراندم؛ هر چند که طی این
سالها به واسطه شغل پدرم رفت و آمدهایی به سایر شهرها به ویژه تهران داشتهام اما بخش زیادی از دوران
کودکی و نوجوانیام را در این شهر گذراندهام؛ به همین دلیل، خاطرات زیادی از شهرهای شمالی کشور دارم.
میگویم شهرهای شمالی چون صرفا در بابل زندگی نکردم.
چه خاطراتی؟
همه آدمها نسبت به زادگاهشان حس کم نظیری دارند که این حس کم نظیر باعث میشود مدام خاطرات خوش حضور
در شهری را که در آن متولد شدند در ذهنشان مرور کنند.
به همین خاطر وقتی چشمهایم را میبندم خاطرات دوران کودکی مقابل چشمهایم رژه میروند؛ مثلا خاطرات دوران مدرسه که موقع
بازگشت از آن زیر باران خیس میشدم که این خیس شدن شاید در آن لحظه برایم حس خوشایندی نبود اما
هم اکنون یادآوری آن برایم بسیار شیرین است.
تا چند سالگی در بابل زندگی میکردید؟
حکایت زندگی من در شمال هم در نوع خودش جالب است، چرا که دوران کودکی من در شهر ساری گذشت
و من در این شهر به مدرسه رفتم اما در دوره راهنمایی مجبور شدیم به تهران بیاییم و من در
این شهر به مدرسه رفتم، ولی برای گذراندن دوره دبیرستان شرایط کاری پدرم دوباره تغییر کرد و ما به بابل
رفتیم؛ در همان دوران از اینکه دوباره بستر فراهم شده و من به شهری که متولد شدهام بازگشتهام، بسیار خوشحال
بودم اما این خوشحالی زیاد ادامهدار نشد چون دوباره شرایط کاری پدرم تغییر کرد و ما باید به تهران برمیگشتیم.
بعد از گذشت چند سال وقتی کار پدرم در تهران تمام شد دوباره زمزمههایی برای بازگشت مطرح شد و
در نهایت آنها تصمیم گرفتند به شمال بازگردند اما این بار من دیگر به شمال بازنگشتم و در تهران ماندگار
شدم.
پریناز ایزدیار
علت این ماندگاری در چه بود؟
از همان دوران به هنر به ویژه بازیگری علاقهمند بودم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم در دانشگاه در رشته هنر تحصیل کنم اما خانوادهام با این موضوع مخالفت کردند و
گفتند باید در رشتهای غیر از بازیگری درس بخوانم.
من هم در آن مقطع رشته گرافیک را انتخاب کردم؛ در حالی که در دلم سودای بازیگر شدن داشتم؛ به
همین خاطر تصمیم گرفتم با حضور در تهران به فعالیتم در عرصه بازیگری هم بپردازم.
اگر به بابل میرفتید امکان این وجود نداشت که به فعالیتتان در این حیطه ادامه دهید؟
متاسفانه نه، در
این شهر کلاسهای حرفهای برای بازیگری وجود نداشت و امکاناتی که در این حیطه وجود داشت، بسیار محدود بودند؛ به
همین خاطر میدانستم که اگر به بابل بازگردم نمیتوانم فعالیت حرفهای خود را در حیطه بازیگری داشته باشم.
یعنی اگر بحث بازیگری در میان نبود در آن سالها به بابل باز میگشتید و همچنان در آن شهر
زندگی میکردید؟
البته، من شیفته زندگی در شمال هستم.
هوای این منطقه کمنظیر است؛ به همین خاطر اگر در حرفهای دیگری غیر از بازیگری فعالیت میکردم قطعا در آن
مقطع با پدر و مادرم به شهر بابل باز میگشتم و همچنان در این شهر زندگی میکردم.
این عدم امکانات در شهرهای شمالی نظیر بابل، صرفا در مورد حرفه بازیگری بود یا در سایر هنرها هم وجود داشت؟
در حال حاضر از وضعیت امکانات این شهرها مطلع نیستم و نمیدانم نسبت به گذشته آیا پیشرفتی داشته است یا
خیر.
اما در گذشته امکانات چندانی در رشتههای مختلف هنری وجود نداشت؛ من از دوران کودکی به هنر به ویژه نقاشی
علاقهمند بودم و به کلاسهای مختلف میرفتم اما حس میکنم سطحش در قیاس با سطح کلاسهای تهران به لحاظ کمی
و کیفی پایینتر است.
بابل در قیاس با سایر شهرهای مازندران هنر خیزتر است و بسیاری از هنرمندان برآمده از این شهر هستند.
همینطور است؛ با وجود اینکه شناخت زیادی از هنرمندان این شهر دارم اما راستش را بخواهید تا امروز از این
زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم، خوشبختانه این شهر هنرمندان زیادی را طی دورههای مختلف تاریخی به جامعه معرفی کرده
است و من فکر میکنم هنر در بابل ریشه موروثی دارد و کسانی که در این شهر بزرگ میشوند میل
و گرایش بیشتری به هنر دارند.
شما هم از هر تعطیلی که به وجود آمده برای رفتن به شمال استفاده میکنید؟
ورای تعطیلاتی که در تقویم وجود دارد سعی میکنم از هر فرصتی که به وجود میآید برای رفتن به شمال
استفاده کنم.
رفتن به شمال و نفس کشیدن در هوای پاک و نمناک این منطقه واقعا حالم را خوب کرده، به گونهای
خلاهایم را پر میکند.
دوست دارم به هر بهانه از شلوغی و آلودگی تهران فرار کنم.
از طرفی پدر و مادرم همچنان در شمال و شهر بابلسر زندگی میکنند؛ به همین خاطر بهانههای زیادی برای رفتن
به شمال دارم.
این طور که به نظر میرسد برای دریا، کاملا صفتهای انسانی قائل هستی؟
بله، من طبیعت را کاملا زنده میبینم.
به همین خاطر برای دریا هم صفتهای انسانی قائل هستم.
خانه پدریام از منظره دلانگیز رو به دریا برخوردار است؛ به همین خاطر برای رفتن به آنجا همیشه لحظهشماری میکنم.
چون تماشای دریا باعث التیام یافتن روحم میشود.
عکس پریناز ایزدیار
این حس را نسبت به جنگل هم دارید؟
بله، اما خب حسم نسبت به دریا
قویتر است اما ترکیب این دو در کنار هم واقعا نعمت بزرگی است که خوشبختانه شمال ایران از آن برخوردار
است.
وقتی در تهران هستید دلتان بیشتر برای چه چیز شمال بیشتر تنگ میشود؟
برای هوای بارانی و پاک شمال؛
وقتی سنم کمتر بود باران را چندان دوست نداشتم.
شاید بخشی از این موضوع به این خاطر بود که مدام باران میبارید و از این جهت، بارش در آنجا
برایم عادی شده بود اما الان که در تهران باران میبارد دلم ضعف میرود، چشمهایم را میبندم و منظرههای باران
خورده را در ذهنم تصور میکنم و حالم حسابی از این رویابافی خوب میشود.
وقتی به شمال میروید، برخورد همشهریهایتان با شما چطور است؟
خیلی با محبت برخورد میکنند.
از اینکه میبینند یکی از همشهریهایشان موفق شده، ذوق میکنند.
جنس معاشرتی که با آنها دارم برایم با سایر شهرها متفاوت است و حسابی به دل من مینشیند.
چون همه ما دوست داریم در بین اعضای خانواده، فامیل و بعد همشهریهایمان موفق شویم و کاری کنیم که حس
افتخار به آنها دست بدهد.
خوشحالم که سهم کوچکی در انتقال این حس دارم.
معمولا از شمال چه چیزی را به عنوان سوغات برای دوستانتان میبرید؟
شمال صنایع دستی زیادی دارد اما از آنجاکه معمولا با عجله سوغاتی میخرم تنها به خرید کلوچه اکتفا میکنم.
در هر حال کلوچههای شمال هم از طعم کمنظیری برخوردار هستند و حسابی در بین مردم طرفدار دارند.
بزرگترین ویژگیای که شما از شمالیها به ارث بردهاید به نظرتان چیست؟
به نظر خودم سادگی، چون وقتی خودم را با سایر افراد پیرامونم در تهران و سایر شهرها مقایسه میکنم، میبینیم
آدم سادهتری هستم و اهل رفتارهای پیچیده نیستم.
فکر میکنم سادگی بارزترین خصوصیات مردم شمال است و بسیاری مردم این منطقه را با این خصوصیات اخلاقی میشناسند.
تا به حال شده از این خصوصیات اخلاقیتان سوءاستفاده شود؟
سوء استفاده به آن معنا نه، ولی خب این خصوصیاتم باعث شده که در مواردی ضربه بخورم.
هر چقدر هم که گاهی تلاش میکنم در این مورد با سیاست برخورد کنم اما موفق نمیشوم و سادگیام بر
من میچربد.
ولی خب، دیگر این خصوصیاتم را پذیرفتهام و سعی در تغییر آن ندارم.
اگر بستر برایتان فراهم شود حاضرید باز هم به شهرتان در شمال باز گردید؟
شک نداشته باشید اگر شرایط به لحاظ کاری برایم فراهم شود در اولین فرصت بازمیگردم.
اگر شرایطی را که در تهران شغلم برای من فراهم کرده است فاکتور بگیریم این شهر چیزی به جز آلودگی
و ترافیک ندارد؛ افرادی که در این شهر زندگی میکنند به قدری غرق در زندگی شهری شدهاند که به ندرت
لبخند میزنند و از حضور در کنار خانوادهایشان لذت نمیبرند.
یعنی این اتفاق در شهرهای شمالی رخ نداده است؟
اگر هم رخ داده باشد به پررنگی تهران نیست.
در سبک زندگی شمالیها هنوز نوعی سادگی وجود دارد؛ آنها با وجود پیشرفتهایی که در سبک زندگی شهری دارند اما
همچنان سعی کردهاند به زندگی سنتی وفادار باشند و ارتباطشان را با خانواده و طبیعت حذف نکنند و از غذاهای
ارگانیک استفاده کنند.
وقتی شما در چنین فضایی زندگی میکنید پر واضح است که زندگی سالمتری دارید.
آوازه غذاهای شمالی در تمام ایران پیچیده است؛ از بین غذاهای شمالی شما به کدام یک علاقه بیشتری دارید؟
همانطور که خودتان هم اشاره کردید، شمالیها در طبخ غذاهای خوشمزه شهره هستند.
هر کس که مهمان سفره آنها باشد بهشدت به غذاهای شمالی علاقهمند میشود، چون ریشه خوشمزگی غذاهایی نظیر مرغ شکمپر،
میرزا قاسمی، ناز خاتون و…
در سبزی معطر و گوشتهای تازهای است که در پخت این غذاها استفاده میشود؛ این در حالی است که در
شهرهای بزرگی نظیر تهران مردم بیشتر از غذاهای فریزری و آماده میکنند.
طبیعی است که شما نمیتوانید طعم یک سبزی تازه را با سبزی منجمد مقایسه کنید؛ هر چند که در این
میان این نکته را هم نمیتوان فراموش کرد که اکثر این سبزیها خاص شهرهای شمالی هستند و در دیگر مناطق
نمیتوان نظیر آنها را پیدا کرد.
با این اوصاف زمانی که در تهران هستید برای دوستانتان غذاهای شمالی میپزید؟
راستش را بخواهید چندان در زمینه
آشپزی آن هم از نوع شمالیاش با استعداد نیستم و متاسفانه بیشتر غذاهایی که میپزم فرنگی هستند اما باید حتما
دستور طبخ این غذاها را آموزش ببینم.
چون باید به عنوان یک شمالی در انتقال فرهنگ غذایی این منطقه تاثیرگذار باشم.
فرهنگ غذایی هم به نوعی معرف بخشی از آداب رسوم یک منطقه است.
حرف از آداب و رسوم به میان آمد؛ شما چقدر نسبت به آداب و رسوم شمالیها آگاه هستید؟
متاسفانه چندان آگاه نیستم و اطلاعاتم در این زمینه سطحی است و این موضوع را کاملا به پای ضعف خودم
میگذارم، چون وقتی شما در منطقهای بزرگ میشوید باید نسبت به مسائلی که پیرامون آداب و سنت آن وجود دارد
آگاهی داشته باشید.
هر چند که خودم نسبت به این موضوع کنجکاو هستم و دوست دارم اطلاعاتی را در موردش به دست آورم
اما غرق شدن در زندگی شهری باعث شده که تا حدی نسبت به آن بیتوجه باشم اما به خودم قول
دادم در اولین فرصت اشکالم را در این مورد رفع کنم و اطلاعاتم را به نوعی پیرامون مسائلی از این
دست بالا ببرم چرا که خودم را به نوعی میراثدار میدانم.
با این شرایط دوست دارید که فرزندتان هم با فرهنگ شمالی آشنا شود؟
صدرصد؛ به نظرم هر کسی که
نسبت به ریشههایش بیتفاوت و ناآگاه باشد، نمیتواند موفقیت چندانی به دست آورد؛ از طرفی من همیشه به شمالی بودن
به خاطر فرهنگ غنیاش افتخار میکنم و دوست دارم این حس کمنظیر را فرزندم هم تجربه کند.
دلم میخواهد اگر تا آن روز شرایطش فراهم بود او در شمال بزرگ شود تا مثل من از حضور در
دامن طبیعت و قدم زدن کنار ساحل و نفس کشیدن در هوای پاک لذت ببرد.
اگر شما پیشنهاد بازی در نقش یک دختر روستایی شمالی را داشته باشید بازی در آن نقش را میپذیرید؟
همیشه دوست دارم نقش یک دختر شمالی را بازی کنم اما نمیخواهم در این راه احساساتی تصمیم بگیرم و بازی
در هر کاری را به این دلیل بپذیرم، چرا که برای ارائه یک کار خوب همه عوامل باید فراهم باشد
تا با اتکا بر فیلمنامه خوب، کارگردان کار درست و پارتنرهای مناسب نقش خوبی را ارائه داد؛ به همین خاطر
ترجیح میدهم تا ارائه یک کار خوب در این راه صبور باشم.
به نظرتان سریال «پایتخت» توانست فرهنگ شمالیها را به درستی به تصویر بکشد؟
در سریال «پایتخت» بخشی از فرهنگ
عدهای از مردم شمال به تصویر کشیده شد و تصویری که ارائه شد در مورد همه مردم آن منطقه صدق
نمیکرد.
به نظرم این سریال در نشان دادن آن قشر از طبقه شمالیها که در این اثر مد نظرش بود موفق
عمل کرد.
بسیاری، مازندرانیها را مردمانی مهمان نواز میدانند؛ هنوز هم این خصوصیات در مردم این منطقه وجود دارد؟
بله و
کم پیش میآید که شما یک مازندرانی را پیدا کنید که اهل مهماننوازی نباشد؛ آنها به سفرهداری در تمام کشور
شهره هستند و دوست دارند که بهترین پذیرایی را از مهمانهایشان داشته باشند.
این گشاده دستی و خلق خوب باعث شده است هر کسی که یکبار مهمان سفره شمالیها باشد خاطرات مربوط به
آن را فراموش نکند.
فکر میکنم به خاطر روی گشاده و طبیعت زیبای شمال کشور است که مردم سایر شهرها از کوچکترین تعطیلات استفاده
میکنند و به شمال میآیند.
ترافیکهایی که در هنگام تعطیلات در جادههای منتهی به شمال ایجاد میشود شما را ناراحت میکند؟
نه، هر چند که ترافیک باعث میشود زمان رسیدن من به خانه چند برابر شود اما در عوض از اینکه
میبینم مردم آنقدر به زادگاهم علاقهمند هستند، خوشحال میشوم؛ هر چند که فکر میکنم آنطور که باید ما از این
فرصتی که در اختیارمان قرار دارد استفاده نکردهایم.
در حالی که میتوان با یک برنامهریزی مناسب از این پتانسیل به بهترین شکل بهره برد.
ممنون که در این مصاحبه حضور پیدا کردید؟
من از شما تشکر میکنم که چنین فرصتی را در اختیارم
قرار دادید، سوژهای که برای گفتوگوتان انتخاب کردید کمنظیر بود چرا که این مصاحبهها باعث میشود ما بیش از پیش
با فرهنگ شهر و استانهای مختلف آشنا شویم و از آن مهمتر باعث شدید من خاطرات خوش زندگی در شمال
را مرور کنم.
با این اوصاف زندگی در بابل در گرایشتان به هنر بیتاثیر بود؟
من اعتقاد دارم زندگی در هر منطقهای در گرایش افراد به مسائل مختلف بیتاثیر نیست و موقعیت جفرافیایی و به
دنبال آن شرایط فرهنگی، زمینههایی را برای ایجاد علاقهمندی افراد به رشتههای مختلف فراهم میکند؛ کسانی که در شمال کشور
زندگی میکنند به خاطر طبیعت بکر و سبک زندگیشان زیبایی را به خوبی درک میکنند و از آنجاکه هنر ریشه
در زیبایی دارد به هنر علاقهمند هستند و درک درستی را نسبت به هنر و زیبایی دارند.
اگر همه این مسائل را کنار هم بگذاریم باید بگویم علاقه من به هنر، با بابلی بودنم بیارتباط نیست.
پاتوقتان در شمال کجاست؟
کنار دریا؛ به محض اینکه پایم به شمال میرسد یک راست به کنار دریا میروم و محو زیبایی آن میشوم.
زل زدن به دریا واقعا حالم را خوب میکند چرا که دریا حس، نجابت، بزرگی، آرامش و جوش و خروش
را به من منتقل میکند.
مجله زندگی ایده ال