افسانه ناصری، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون، سالهاست که در عرصه بازیگری فعالیت میکند.او در فیلمهای بسیاری چون بیداری، دلخون، پیشنهاد ۵۰ میلیون تومانی، زن بدلی، چپدست، توتیا و مریم مقدس بازی کرده است.ناصری به گفته خودش آنقدر حادثههای سر صحنه داشته که گاهی تصمیم میگیرد بدلکار شود.یکی از این ماجراها موقع فیلمبرداری سریال «آبان، […]
او در فیلمهای بسیاری چون بیداری، دلخون، پیشنهاد ۵۰ میلیون تومانی، زن بدلی، چپدست، توتیا و مریم مقدس بازی کرده
است.
ناصری به گفته خودش آنقدر حادثههای سر صحنه داشته که گاهی تصمیم میگیرد بدلکار شود.
یکی از این ماجراها موقع فیلمبرداری سریال «آبان، مهر» به کارگردانی لیالستانی اتفاق افتاده است.
ناصری میگوید: در یکی از صحنهها خانه یکی از اهالی آتش میگرفت و همه اهالی ده به سمت این خانه
میدویدند تا آتش را خاموش کنند.
من نقش یک زن گیلانی را داشتم که لباس محلی پوشیده و گالش به پا دارد.
سکانس طولانیای بود و نور هم داشت میرفت و میخواستیم هر طور که شده با اولین برداشت کار را تمام
کنیم.
در حال دویدن اما یک میخ در کف پای ناصری فرو میرود: احساس کردم کف پایم سوخت.
فهمیدم چیزی شده اما گفتم این کار باید تمام بشود.
حدود ۶ دقیقه با همان وضعیت دویدم و آتش را خاموش کردم و زمانی که برداشت تمام شد تقریبا از
حال رفتم.
میخ از گالش پلاستیکی عبور کرده و داخل پایم رفته بود.
بچهها همینطور که به من آب قند میدادند میگفتند چطور توانستهای با این پا بدوی؟ من هم به شوخی میگفتم
میدانید که من چه آدم وظیفهشناسی هستم.
در ماجرای دیگری، در تلهفیلمی که در ورامین فیلمبرداری میشد و ناصری نقش یک کوچنشین را بازی میکرد، با اسبی
که سوارش شد دچار مشکل گردید: مربی اسبمان گفت تو سوارکاری بلدی؟ من هم با اینکه سوار نشده بودم گفتم
این حرفها چیست؟! مادر من قشقایی است و سوار هم شدم و تا چند روز هیچ مشکلی هم نداشتم.
حتی بعد از پایان فیلمبرداری خودم با اسب به کمپ میرفتم.
اما یک روز ماجرا به خوبی و خوشی تمام نمیشود: یک بار بعد از فیلمبرداری، من با اسب داشتم به
سمت اصطبل میرفتم تا اسب را همانجا ببندم.
ناگهان یکی از بچههای گروه با اسبش با سرعت از کنار من گذشت؛ اسب من رم کرد، به طوری که
نتوانستم آن را کنترل کنم.
از اسب آویزان شدم در حالیکه یک پایم در رکاب گیر کرده بود.
با دست لگام را گرفته بودم که کاملا سرنگون نشوم.
چند دقیقهای روی زمین کشیده شدم تا اینکه آمدند و نجاتم دادند.
سرم شکست و بخیه خورد.
آسیب زیادی دیدم، به طوری که بین محلیها شایعه شده بود یکی از اسب افتاده و مرده است.
ناصری میگوید: بعد از این ماجراها نهتنها نمیترسم، بلکه کمکم دارم فکر میکنم بروم توی کار بدلکاری.
جام جم