کودک یتیم به کلانتری رفت و درباره سرنوشت تلخش به ماموران پلیس گفت در ادامه بخوانید
یک کودک یتیم به کلانتری رفت و با گریه شدید اعلام کرد که عمویش او را اذیت می کند
و او را وادار می کند که گدایی کند و اگر بدون پول به خانه برود او را کتک می زند این پسر
اعلام کرد که پدر و مادرش از هم جدا شدند و او به همراه مادربزرگ و عمویش زندگی
می کند این پسر می گوید که اگر عمویش بداند او به پیش پلیس رفته است او را می کشد
این پسر بسیار گربه می کرد و وقتی با پلیس صحبت کرد کمی آرام تر شد
در ادامه صحبت های کودک یتیم در کلانتری را در نیک صالحی بخوانید.
سرنوشت کودک یتیم
با ترس و لرز پا به کلانتری گذاشت. قد و قواره اش به کودکان هم سن و سالش نمیخورد
و اگر خودش نمیگفت، نمیتوانستی حدس بزنی که یازده ساله است. مدام گریه میکرد
و زیر لب میگفت: «تو را به خدا کمکم کنید. اگر عمویم پیدایم کند، مرا میکشد.» افسر
کلانتری کوی پلیس او را آرام کرد و یک لیوان آب دستش داد. برای یک لحظه هم گریه اش
قطع نمیشد. افسر کلانتری با زبانی کودکانه از او خواست آرام باشد و گفت: «تا اینجا
هستی هیچ فردی نمیتواند اذیتت کند. نگران نباش. ما اجازه نمیدهیم برایت اتفاقی
بیفتد.» صحبتهای افسر کلانتری مؤثر بود و کم کم هق هقهای پسربچه قطع شد و آرام گرفت.
کودک آزاری بچه یتیم در خانه عمو
هنوز استرس و ترس در نگاهش موج میزد و دست از سرش برنمی داشت.
پسربچه مثل انبار باروتی بود درانتظار یک جرقه. سؤال افسر کلانتری که
پرسید: «می خواهی با هم حرف بزنیم؟» او را همچون انبار باروت منفجر کرد
و دوباره به گریه افتاد و جویده جویده کلماتی از میان لب هایش خارج شد که
کسی متوجه معنایش نمیشد. مأمور کلانتری به شانههای پسرک دست
کشید و از او خواست آرام باشد و شمرده شمرده حرف بزند تا او هم متوجه صحبت هایش بشود.
پسر یازده ساله در جواب به سؤال افسر کلانتری، خودش را نیما معرفی کرد و گفت:
«برای عمویم به گدایی میروم. امروز هم به بهانه اینکه میخواهم بروم گدایی، از
خانه فرار کردم و اینجا آمدم. عمویم اگر بفهمد اینجا آمده ام، مرا میکشد.»
پسرک که کمی آرام شده بود، به درخواست مأمور کلانتری، از سرنوشت تلخی
پرده برداشت که مدتها او را از بازی و شادی کودکانه جدا کرده بود.
گدایی کودک یتیم
باید گدایی کنم تا زنده بمانم
نیما گفت: «من پدر و مادر ندارم. عمویم میگوید وقتی کوچک بوده ام، آنها به
خاطر من از هم جدا شده اند و اصلا مرا دوست نداشتند. بعد هم رفته اند و مرا
به عمو و مادربزرگم سپرده اند. در خانه مادربزرگم، عمویم مرا اذیت میکند
و همیشه کتکم میزند. عمویم میگوید که ما نان مفت نداریم بدهیم تو
بخوری و باید خرج خودت را دربیاوری. اما من کاری بلد نیستم؛ برای همین
مجبورم گدایی کنم، ولی این کار را دوست ندارم. اگر به گدایی نروم، یا پول
زیادی با خودم به خانه نیاورم، عمو مرا کتک میزند. مادربزرگ هم چیزی
نمیگوید. دیگر خسته شده ام و نمیخواهم به آن خانه برگردم.»
نیما در پاسخ به سؤال افسر کلانتری که آیا کسی هست او را بشناسد،
گفت: «یک شماره تلفن از خاله ام دارم که گفته هر وقت مشکلی برایم
پیش آمد به او زنگ بزنم. اما تابه حال برایم کاری نکرده است.»
عمویش او را کتک میزند
در ادامه با شماره فوق تماس گرفته شد. خانمی جوان از آن سوی خط، خودش
را خاله نیما معرفی کرد و ضمن تأیید تمام صحبتهای خواهرزاده اش، بیان کرد:
«خواهرم و شوهرش با هم نمیساختند و با اینکه یک بچه داشتند، از هم طلاق
گرفتند. نیما با خانواده پدرش زندگی میکند، اما، چون پدرش دوباره ازدواج کرده
و در مشهد زندگی نمیکند، پسرش را به برادر و مادرش سپرده است. آنها هم
همیشه این کودک را کتک میزنند و حتی او را به تکدیگری وادار میکنند. بارها
خواسته ام به او کمک کنم، اما همسرم اجازه نمیدهد و دیگر نمیدانم چه کار باید بکنم.»
با ثبت اظهارات خاله کودک در پرونده، نشانی و شماره تماس عموی نیما نیز
دریافت و با او تماس گرفته شد تا به کلانتری بیاید و درباره این موضوع توضیح بدهد.
اظهارات کودک یتیم در کلانتری
رعشه بر تن نیمای یازده ساله
هم زمان با تشکیل پرونده و ثبت اظهارات این پسربچه که به کلانتری پناه آورده بود،
ساعت ۱۵:۳۰ مردی جوان به همراه زنی میان سال پا به کلانتری گذاشتند. پسرک
با دیدن آنها مثل برق گرفتهها از جا جهید و خود را پشت میز افسر کلانتری پنهان کرد
و درحالی که به شدت میگریست و بدنش میلرزید، پشت سر هم گفت: «کمکم کنید.
من نمیخواهم به آن خانه برگردم. آنها مرا میکشند.» ورود زن و مرد به کلانتری،
چنان پسرک را در فشار قرار داد که رعشه به تنش افتاد و احتمال داشت که اتفاقهای بدتری رخ دهد.
مأموران که اوضاع را چنین دیدند، کودک را به اتاق دیگری بردند تا به اظهارات زن
و مرد تازه وارد که مشخص شد عمو و مادربزرگ این طفل هستند، رسیدگی کنند.
مرد جوان خود را عموی کودک معرفی و عنوان کرد که نیما با او و مادرش زندگی
میکند. آنها در حالی خواهان تحویل کودک و بازگرداندنش به منزل بودند که تمام
اظهارات کودک و خاله اش را رد کردند و مدعی شدند که نه تنها با کودک بدرفتاری
نمیکنند، بلکه همه جور امکانات در اختیارش گذاشته اند. آنها درباره اظهارات خاله
کودک نیز ادعا کردند که با هم خصومت شخصی دارند و به همین دلیل وی این حرفها را گفته است.
ادعاهای مرد جوان درحالی بیان میشد که پسرک در دیگر اتاق کلانتری گریه میکرد
و از همراهی با خانواده اش سر باز میزد. اضطراب و استرسی که در این ماجرا به
کودک وارد شده بود، موجب شد افسر کلانتری، موضوع را به مقام قضایی منعکس کند.
نیما کودک یتیم در پناه قانون
با تنظیم گزارش مراتب به اطلاع قاضی سرپرست کشیک دادسرای عمومی
و انقلاب مشهد رسید و بلافاصله قاضی صادق صفری، دستور اعلام موضوع
به اورژانس اجتماعی و تحویل کودک به آنها را صادر کرد.
همچنین قاضی صفری در دستوری به مددکاران اجتماعی بهزیستی مشهد،
از آنها خواست ابعاد مختلف زندگی این پسربچه را همچون شرایط معیشتی،
خانوادگی، اجتماعی و همچنین وضعیت افرادی را که از وی نگهداری میکنند،
به انضمام وضعیت جسمی و روحی کودک بررسی و موضوع را به دادسرا اعلام کنند.
تا رسیدن نتایج لازم به دادسرا برای بررسی پرونده و صدور حکم نهایی، کودک در اختیار بهزیستی مشهد قرار گرفت.
رکنا