قصه پر غصه زندگی ستاره سادات قطبی که باعث طلاقش شد

ستاره سادات قطبی همسر دوم جناب شهرام شکیباست. مجری توانمند و با سوادی که اجراهای بسیار موفقی داشته است و بعد از ازدواج با خانم قطبی زندگی عاشقانه و آرامی را کنار همسرش شروع کرده است.
ستاره در نهمین سالگرد ازدواجش با شهرام شکیبا رازهای زندگی ناموفق قبلی اش را فاش کرده است. او به نکاتی اشاره می کند که بسیار قابل تامل است. از بخشیدن سکه های مهریه تا طلب دیه از همسر سابق اش همگی اتفاقات عجیبی است که خانم مجری در صفحه شخصی اش به آنها اشاره کرده است. علت طلاق ستاره سادات قطبی را در نیک صالحی ببینید.
علت طلاق ستاره سادات قطبی
ستاره در کپشن پستش نوشت :
منتظر لبخندش بودم .منتظر بودم ازم تشکر کنه.اولین چیزی که گفت این بود بابات میدونه؟
گفتم نه خودتممیدونی اگه بفهمه چه بلایی سرممیاره نمیذاریم بفهمه .
مهم اینه که دیگه تونگران گرونشدن سکه نیستی،برگه رو بالا وپایین کرد،یه لبخند ریزی زدوگفت دستت درد نکنه قندتودلم آب شد.
انگار دنیاروبهم دادن خوشحال بودم اما ته دلم یه چیزی سنگینی میکرد.
دلم عین سیرو سرکه میجوشید هرکاری میکردم لبخندم واقعی باشه نمیشد. حال دلم مثل عصر جمعه بود.
یه بلاتکلیفی عجیبی داشتم. اون برنده شد و من موندم و استرس اینکه اگه بابا بفهمه چی میشه! چند سال گذشت.
نه اون تغییر کرد نه اوضاع بهتر شد. دیگه هر بار دعوا میکردیم فقط کتک و کتک کاری بود.
میگفت دستت به جایی نمیرسه هیچی نداری.شیر شده بود.خنده هاش از ته دل بود.پیدابود به چیزی که میخواست رسیده.
دستاش سنگین بود و وقتی کتک میزد جون از تنم بیرون میرفت .امیرعلی بارها شاهد کتک زدن هاش بود و الان هم گاهی تعریف میکنه .
یک روز ازجون خودم گذشتم و گفتم اگه زد منم میزنم .دعوامون شد!تمام عقده هامو سرش خالی کردم.
دلیل جدایی ستاره سادات قطبی
چندسال کیک بوکس کار کرده بودم وتصمیم گرفتم دنده هاشو بشکنم اما دلم نیومدبهش ضربه ی محکم بزنم.
اونم میدید من دفاع میکنم کم نمیاورد وبدتر میزد.
یکبار دستمو گچ گرفتم یکبار کمرو وپهلوهام سیاه شد وچندبارصورتم زخمی شد
دیگه رفتم پزشک قانونی و شکایت کردم و براش دیه نوشتند حدود۸ م یل یون تو من شد
برگه ی پزشک قانونی روکه نشونش دادم شوکه شد عصبانی شد گفت جوری میزنم که نتونی بری شکایت کنی!
نشست رو سینه ام و با جفت دست هاش زد تو سرم تند تند میزد تو سرم هی میگفت حالا برو شکایت کن! برو برووو شکاایت کنننن!!!!
چشمامو بستم نفسم داشت بند میومد.تکون نخوردم هیچ موقعیتی برای دفاع نداشتم گفتم بلاخره تموم میکنه.
از گوشه ی چشمم اروم اشک میریختم و فقط صدای ضربه های دستش رومیشنیدم.
تموم شد دیگه نه چیزی شنیدم نه دردی توسرم حس کردم گفتم تموم شد.مُردم راحت شدم…. قصه زندگی من