تصویری از جشن تولد ۸ سالگی غم انگیز دختر حامد سلطانی مجری معروف در نبود مادرش و پست جدید حامد سلطانی و دل نوشته غمناک حامد سلطانی برای دخترش را در قسمت زیر بخوانید.
حامد سلطانی مجری معروف و جوان تلویزیون مدتی پیش، طی حادثه ای تلخ در سانحه تصادف همسر و پسرش را از دست داد. او به تازگی به مناسبت تولد ۸ سالگی دخترش پستی در اینستاگرامش منتشر کرد و این روز را به دخترش تبریک گفت. در قسمت زیر دل نوشته حامد سلطانی برای تولد ۸ سالگی دخترش را قرار داده ایم. برای مشاهده پست جدید ایشان در نیک صالحی همراه ما باشید.
دل نوشته حامد سلطانی
حامد سلطانی با انتشار این پست برای سالروز تولد دخترش در اینستاگرامش نوشت:
دقیقاً هشت سال پیش بود…
شانزدهم بهمن هزار سیصد و نود و سه!
آنقدر پلههای بیمارستان را بالا و پایین رفتم، آنقدر طول سالن انتظار را رفتم و آمدم، آنقدر مانیتورِ شرححالِ مادرها را چک کردم، آنقدر از انتظامات و خدمات و پرستارها پرسیدم و پرسیدم و پرسیدم که وقتی خواستند خبر آمدنت را بدهند، هر کدامشان سناریوی جداگانهای چیده بودند…
آقایی که جلوی ورودی بخش نشسته بود، هربار تلفن روی میزش زنگ میخورد، قبل از آنکه گوشی را بردارد، منِ نگرانِ منتظرِ مضطرب را مقابل میز کارش میدید؛ تلفن را جواب میداد، بیمعطلی اسم یک بابا را صدا میزد و بعدش میگفت: مبارکه!
تلفنش زنگ خورد، گوشی را برداشت، من باز هم همانجا بودم، گوشی را گذاشت، این بار کسی را صدا نزد، سکوت کرد و مشغول کار خودش شد، رو گرداندم که دوباره به متر کردنِ طول سالن مشغول شوم. صدا زد که کجا؟ بیا داداش یه لیوان آب برات بریزم!
گفتم نمیخوام، ممنون! خبری نشد؟
زل زد به من و با لبخندِ ریز و با صدای آرام گفت: بار اوله بابا میشی؟ گفتم بله؛ گفت پس مبارکه. مامان و بچه هر دو سالمن… و بعد جوری که انگار داشت به برادرش خبر تولد فرزند میداد، خندید و دستش را گذاشت پشت سرم و گفت: نتونستم بیشتر اذیتت کنم!
پست جدید حامد سلطانی
از حالِ وصفنشدنیِ آن لحظهی خودم چیزی برای گفتن ندارم. که کم نشود از عمقِ احساسم! که جفا نشود در حقِ شیرینیِ لحظه به لحظهاش!
همین بس که فقط اشک بودم و شُکر…
آمد و شد چراغِ خانهی ما
آمد و شد بهانهی جدیدِ ما برای خوشحال بودن
آمد و شد نعمت،
و منشاء یک دنیا برکت به دل زندگیمان…
بزرگ شد، قد کشید، گریه کرد، خندید…
حالا ۳۲ بار تغییر فصلهای خدا را دیده
۹۶ ماه را زندگی کرده
و توی همهی ۲۹۲۰ روز زندگیاش که نه! اما توی همین ۲۴۳ روز گذشته شاید خیلی بیشتر از همسنوسالها و همبازیهایش، سردی و گرمیِ روزگار را چشیده.
امروز، تولدِ همسفرِ هشتسالهی من است
و من پرم از امید، پر از رویا، پر از آرزوهای بزرگ
برای کسی که هر خندهاش، یک سِرُم انگیزه است که میرود توی رگهای زندگیمان…
تولدت مبارک عزیزِ دلِ بابا!