داماد جوان برای رهایی از ازدواج اجباری دست به کار عجیبی زد در ادامه ماجرا را بخوانید
یک پسر جوان که برای ادامه تحصیل به آلمان رفته بود هر چند وقت یک بار به دیدن
مادرش به ایران بازمی گشت و هر وقت که به ایران می آمد مادرش چند عکس از
دخترانی را نشان می داد و به او می گفت که ازدواج کند اما این پسر بدون توجه
به حرف های مادرش دوباره به آلمان می رفت تا اینکه آخرین بار با او تماس گرفتند
و گفتند که مادرش بیمار است و باید به ایران بیاید او نیز به ایران آمد و برای او گفتند
که مادرش گفته است قبل از مرگش باید ازدواج کند او می خواهد قبل از مرگش
ازدواج پسرش را ببینید در ادامه ماجرای فرار داماد جوان از ازدواج اجباری به بهانه رفتن به آرایشگاه را در نیک صالحی بخوانید.
فرار داماد جوان از آرایشگاه
چندی پیش زن میانسالی با پلیس تماس گرفت و از ناپدید شدن پسرش خبر داد
و گفت: پسرم به تازگی از آلمان آمده بود من به او یک دختر معرفی کردم تا ازدواج
کند. امشب مراسم عقدش بود. صبح پسرم برای رفتن به آرایشگاه از خانه خارج
شد. قرار بود بعد از آرایشگاه به سراغ عروس برود و به مراسم بیایند اما دیگر از
او خبری نشد.هر چه با تلفنش تماس میگیرم جواب نمیدهد.
با شکایت زن میانسال تحقیقات برای یافتن داماد جوان آغاز شد. در ادامه بررسیها
مادر داماد به پلیس مراجعه کرد و گفت: از گوشی تلفن همراه پسرم – سروش-
پیامکی برای من ارسال شد. میگویند پسرم را ربودهاند و برای آزادی او پول میخواهند.
در حالی که تحقیقات برای یافتن داماد جوان ادامه داشت، کارآگاهان ۲۴ ساعت
بعد از اعلام این ماجرا، با خبر شدند که پسر جوان موفق شده از دست آدم ربایان فرار کند و به خانه برگردد.
بدین ترتیب بلافاصله تحقیقات از او صورت گرفت وی مدعی بود که در راه رفتن
به آرایشگاه از سوی سرنشینان ناشناس یک خودرو ربوده شده اما در فرصتی
مناسب موفق شده از دست آنها فرار کند.
راز فرار داماد جوان از آرایشگاه
در ادامه تحقیقات کارآگاهان به گفتههای پسر جوان شک کردند و با بررسیهای
بیشتر دریافتند وی دروغ میگوید. بدین ترتیب بار دیگر تحقیقات از سروش ادامه
یافت و وی به ناچار راز آدم ربایی دروغین خود را برملا کرد.
سروش گفت: برای تحصیل به آلمان رفتم. هر وقت به ایران میآمدم مادرم میگفت
باید ازدواج کنی. اما من اصلاً قصد ازدواج نداشتم. مادرم مدام عکس دخترهای ایرانی
را به من نشان میداد و میگفت یکی را انتخاب کن. ولی من توجهی نمیکردم
و به آلمان بر میگشتم. تا اینکه آخرین بار چند روزی از مادرم خبری نشد و بعد
هم یکی از خواهرهایم با من تماس گرفت و گفت مادرمان بیمار شده است
من هم بلافاصله به ایران آمدم.
چند روز بعد هم مادرم گفت آرزو دارد قبل از مرگ عروسی مرا ببیند. بدین ترتیب
با دختری که مادرم معرفی کرد نامزد شدم ولی خیلی اتفاقی متوجه شدم
مادرم بیمار نیست و برای اینکه مرا وادار به ازدواج کند خودش را به بیماری زده است.
خیلی عصبانی شدم. از طرفی علاقهای هم به آن دختر نداشتم. به همین دلیل
نقشهای کشیدم تا بتوانم از ازدواج اجباری فرار کنم. روز عقد به بهانه آرایشگاه
از خانه خارج شدم و به شمال رفتم بعد هم از گوشی تلفن همراه خودم به
مادرم پیامک تهدیدآمیز آدم ربایی را ارسال کردم. روز بعد نیز که دیگر مراسم
به هم خورده بود از شمال به تهران آمدم و گفتم که از دست آدم ربایان فرار کرده ام.
با افشای راز این آدم ربایی دروغین تحقیقات بیشتر ادامه دارد.
صراط نیوز