گفت و گو با یک دختر معتاد و مبتلا به ایدز
کانون زنان ایرانی- فریده غائب :”شیرین” ایدز و هپاتیت دارد اما تنها چیزی که از ایدز می داند، کشنده بودنش است.در صحبت هایش دائماً از جبر محیط و خانواده می گوید.از محله و خانواده ای که حتی اگر بخواهی، نمی توانی در آن سالم زندگی کنی.او مدام می گوید: خانم ! من مجبورم می فهمی! […]
است.در صحبت هایش دائماً از جبر محیط و خانواده می گوید.از محله و خانواده ای که حتی اگر بخواهی، نمی
توانی در آن سالم زندگی کنی.او مدام می گوید: خانم ! من مجبورم می فهمی! مجبورم که این کارها را
بکنم.شیرین ۲۳ سال دارد و در خانواده ای زندگی می کند که همه اعضای آن اعتیاد دارند.او نیز به خاطر
فقر خانواده برای تهیه مواد به قول خودش مجبور است شبها یی در کنار مردانی بخوابد که این مردان زنجیروار
ثمرات ارتباط آن شب را در جامعه پخش می کنند.-چند سالته؟ ۲۳ سالمه – از پدرت بگو.چون شنیدم تازگی ها
از زندان آزاد شده الآن دو سه روزیه که اومده -از زندان آزاد شده یا اومده؟ دقیقاً خبر ندارم.چون اصلاً
با هم حرف نمی زنیم…..
من الآن ازدواج کردم منتهی دارم طلاق می گیرم.-کی ازدواج کردی؟ تقریباً ۲۰ سالم بود.-با کی؟ با یه پسر که
دو سال از خودم کوچکتره.من با بابام رابطه خوبی ندارم.۲۰ سالم که بود با پسره آشنا شدم با هم ازدواج
کردیم.اونم معتاد بود.تو محله ی خزانه می نشستیم.-یعنی اون معتاد بود و تو رو هم معتاد کرد؟ نه با هم
می کشیدیم.من قبلاً هم با مواد مخدر آشنا بودم.
من ۱۵سالم بود که به خاطر دعوایی که با بابام کردم از خونه فرار کردم.-سر چی دعوا کردین ؟ چیزای
الکی.خودش معتاد به تریاک بود.هر روز دوستاشو به خونه می آورد و من از این بابت ناراحت بودم.او موقع مامانم
مجبور بود بره سرکار و منم سه تا بچه ها رو نگه می داشتم برای همین نتونستم تحمل کنم و
با بابام دعوا کردم.-مامانت چی کار می کرد؟ تو خونه های مردم کار می کرد.-خب بعد؟ منم گذاشتم رفتم.همون موقع
با پسری به اسم امید آشنا شدم.یکی دو سالی با اون بودم.
تو این مدت چند باری از امید کتک خوردم سر این قضیه که بهش اصرار می کردم می خوام معتاد
بشم و اون نمی گذاشت.-چرا دوست داشتی معتاد بشی مثلاً خودت به خاطر اعتیاد بابات خونه رو ترک کردی؟ چون
امید رو دوستش داشتم.بهش می گفتم که اینکارو نکن اما گوش نمی کرد.یه روزی با هم دعوا کردیم منو به
زیر زمین برد، دست و پام را بست و بعد از یک ساعت خودش یه سرنگ هروئین رو توی همین
دستم ( دست راستش) خالی کرد.من ۴۸ ساعت تو حالت کما بودم از اون موقع از نشئگی خوشم اومد.موقعی که
به خونه برگشتم هیچی ازم نمونده بود پدرم منو خوابوند تا ترکم بده، یه ماهی ترک کردم اما دوباره با
یکی آشنا شدم به اسم قاسم.اون برای ازدواج جلو اومد با هم ازدواج کردیم.دو هفته اول زندگی خوب بودیم بعداً
دیدم که اون خودش معتاده و شبا نشئه به خونه بر می گشت منم خودمو به دیونگی زدم و خودمو
تیکه تیکه کردم.-خراش دستت مال همون موقع است؟ آره خودمو با شیشه تیکه تیکه کردم.تمام دستامو، ایناها،ببین بدنمو هم تیکه
تیکه کردم.چند شب پیش هم با خونواده ام دعوام شد و خودمو دوباره با شیشه زدم.-اون موقع چه حسی بهت
دست می ده که چنین کاری می کنی؟ نمی دونم،شاید جنونه.الانم همین طوری ام.وقتی جنون بهم دست می ده دیگه
نمی دونم چه کار می کنم.-الان چی مصرف می کنی؟ الان….
سه روزه که مصرف نکردم -چی مصرف می کردی؟ هروئین.من ماده مصرفی ام فقط هروئینه.-اونم از طریق تزریق؟ آره هروئین
و تزریق می کنم…
وقتی جنون بهم دست می ده خودمو می زنم و دیگه کنترل از دستم می ره و دست خودم نیست.-قضیه
ات با قاسم رو می گفتی؟ هیچی.وقتی دیدم که قاسم هم معتاده سعی کردم مثل اون بشم تا همین چند
وقت پیش معتاد بودم.تقریباً هفت ماه ترک کردم و دوباره شروع کردم.آخه من عاشق هروئینم.ولی الان توی این خونه (خونه
پدر) نمی تونم مصرف کنم و مجبورم که ترک کنم.الان سه روزه که هیچی مصرف نکردم.
-شیرین! الان که سه روزنرفتی سراغ هروئین چه اثراتی برتو داشته؟ بدنم و به خصوص پاهام درد می کنه.طاقت هیچی
ندارم.-عکس العمل مامان و بابات در مورد ترکت چیه؟ می دونید من زیاد رابطه خوبی باهاشون ندارم.یعنی من الان از
صبح تا حالا با هاشون حتی یک کلمه هم حرف نزدم.اما با خواهرم راحتم، اون منو درک می کنه.الان من
یه محیط آروم نیاز دارم.طاقت هیچی رو ندارم و کنترلم رو از دست دادم، دوست دارم سر یه کاری باشم
و سرگرم باشه.زخم زبون بابام و مامانم منو خیلی اذیت می کنه.-چه جور زخم زبونی بهت می زنن؟ مثلاً یه
هفته بعد از ازدواج من دختر خاله ام عروسی کرد.اون الان دو تا بچه داره و من بلا تکلیفم.می خوام
طلاق بگیرم.-چرا می خوای از قاسم طلاق بگیری؟ گذاشته رفته و نیستش.منم رفتم دادگاه طلاقم و بگیرم.معطل سه هزار تومانم،تا
اسمش رو آگهی بدم و طلاق غیابی بگیرم.-تا حالا با کیا دوست بودی؟ رابطه ات با پسرا چطور بوده؟ (ببخشید
که من پامو دراز می کنم چون پاهام به خاطر تزریق درد می کننن و هنوز رگهای پام از تزریق
آخری باز نشده ) من از بچگی پسرونه بار اومدم.من ارتباطم با پسرا بهتره از دخترا بود.البته نه ارتباط جنسی
،یک ارتباط دوستانه بود.-دوست پسری که باهاش ارتباط جنسی داشته باشی چطور؟ چرا داشتم.با همون پسری که باهاش دو سال
بودم.با چند نفری هم تو این چند سال ارتباط داشتم.-پول بهت می دادند؟ خانم! مواد آدمو به هزار راه می
کشونه.زمان هایی که باهاشون می رم هر دفعه چیزی حدود ۱۰ تا ۱۵ هزار تومانمی گیرم.-آیا اون پسرا غریبه بودند؟
آره -چطوری باهاشون آشنا می شدی؟ سوار ماشینشون می شدم -در مورد صاحب جنسیت می گفتی.اون مجرده؟ مجرد بود اما
دو ماهه که ازدواج کرده -بعد از ازدواجش با تو رابطه ای داشته؟ -از چی رنج می کشی ؟ با
پدرم غریبه ام.یه موقع هایی انقدر دوست دارم باهاش درد دل کنم،سر مو رو شونه هاش بذارم و بغلش کنم.(پشت
سرهم سیگار می کشد) الانم که این سه روزی که مواد مصرف نمی کنم خیلی دل نازک شدم.یعنی من آدمی
بودم که اگر سری جلوم بریده می شد آخ نمی گفتم اما الان با کوچک ترین حرف و کوچک ترین
اخم سریع اشکم در میاد.به هر حال هیچ رابطه ای بین من وخونوادم نیست.مثلاً اگر من شب خونه نیام بهم
نمی گن که کجا بودی.چی کار می کنی واز کجا خرجی می آری.-مامانت چی؟ معتاده؟ آره اون هم تریاک می
کشه.-خواهرت چی؟ اونم یه ساله که معتاد شده.-نظرت راجع به ایدز چیه؟ آدمی که تو خط مواد بیفته همه چیز
واسش بی مفهوم می شه.فقط می دونم که یه بیماری کشنده ست.-برخورد مردم تو خیابون باهات چه جوریه؟ اگه می
فهمیدند بهم می گفتند معتاد کثیف! -تو چی می گفتی؟ اگر تو عالم نئشگی و خماری بودم که اصلاً نای
جواب دادن نداشتم.-تو گفتی که ایدز کشندست آیا راههای انتقالشو هم می دونی؟ نه اصلاً از ایدز نمی ترسم.یه آدم
معتاد پیه همه چی را به تنش می ماله و من مالیدم.اعتیاد یه عشق بلاعوضه.
اما الان به جایی رسیدم که دوست دارم بزارمش کنار.-دوست داری بذاری کنار؟ خیلی -پس اون طعم خوبی که ازش
تو دهنت مونده رو چی کار می کنی؟ نه میدونی.دوستش دارم.یعنی من عاشق موادم ولی خوب می دونم که دیگه
واسه من نیست.
مثل اینه که خاطرخواه یه پسری بشی و پسره ازدواج کنه.خب اون دیگه مال تو نیست.اون رفته سر خونه زندگیش.اعتیادم
اینطوره.من یه مدت با مواد ازدواج کردم و احساسم الان اینه که مواد ازدواج دیگه ای کرده و رفته.تا حالا
زندگی برام هیچ مفهومی نداشت اما تو این چند روز یه جوری ام.من تا حالا پارک نمی رفتم ولی الان
وقتی پارک می رم احساس می کنم که سبزه ها دارن با من حرف می زنند.-چرا این احساس رو داری؟
چون مواد مصرف نمی کنم.چون احساس سلامت می کنم.احساس می کنم که منم می تونم زندگی کنم و فقط یه
خورده اراده می خواد.آخرشو بهت بگم که واقعاً عاشق زندگی ام.من تو زندگیم همه چیزرا باختم.من شاید بچگی ام رو
باختم.شاید اون چیزایی که احتیاج داشتم،از دست دادم ولی حالا که پاکم واقعاً احساس خاصی دارم.احساس می کنم آسمونی که
آبی قشنگه، سبزه ها قشنگند ( گریه می کند.
) دوست ندارم وقتی گریه من را می بینی دلت به حالم بسوزه.-نه اصلاً اینطور نیست! من تا وقتی که
مصرف می کردم هیچی برام ارزش نداشت و زندگیم توی مواد خلاصه می شد ولی الان احساسم اینه که زندگی
خیلی قشنگه و من باید زندگی کنم.-تلخ ترین خاطره زندگیت چیه؟ روزی که امید بهم تزریق کرد و ۴۸ ساعت
درکما بودم.-شوهر اولیت؟ شوهر که نبود؛ رفیق بود.باهام پا بود.در اون ۴۸ ساعت فقط دو نفر داشتند منو ماساژ می
دادند تا کمرم صاف بشه.-الان که نگاهت به دنیا عوض شده دوست داری چی کار کنی؟ اون موقع که درس
می خوندم دوست داشتم دامپزشک بشم.تا پنجم ابتدایی فقط خوندم.من به حیونا علاقه خاصی داشتم.یه یاکریم داشتم پر زد و
رفت.از اولش من با تیپ پسرونه جور بودم.دوست داری که از تیپ پسرونه ام بهت بگم….-آره حتماً! من ۱۴ ساله بودم، دوست نداشتم دختر باشم دوست داشتم پسر باشم.-چرا؟ احساس می کردم پسرا آزاد ترند.پسرا
راحت ترند.همیشه تیپ اسپورت می زدم.قبلاً اینجا ( میدان شوش ) نمی نشستیم.میدون توحید بودیم.خودم موتور داشتم و موتور سواری
بلدم.هر کاری پسرا بلد بودند منم بلد بودم.چون من با پسرا بزرگ شدم.من ۱۴ سالم که بود با امید ،
دوست پسرم ، موتور سواری می کردم.تا اینکه بابام تصادف کرد مجبور شدیم از میدون توحید، اینجا بیائیم.این طرف که
بابام اعصابش خورد بود معتاد شد.هرروز خونه ی ما پر از آدمهای معتاد می شد.یه روز این خونه خالی نمی
شد.جوری شده بود که همه محل می گفتند که اصغر(بابام) برای زن و دختراش آدم تو خونه می آره.منم سر
این قضیه با او دعوا کردم و تو گوش هم زدیم.بعد از خونه رفتم.کلاً ۳ سال از خونه جدا شدم
و پیش امید بودم.-امید خونه داشت؟ آره -کجا؟ سمت بازار، پامنار.یه خونه ای بود که بهش حیاط بزرگ می گفتند.توی
این حیاط همه ، مردهای مجرد بودند و دور حیاط توی هراتاق زندگی می کردند.-تو بین این همه مرد تنها
بودی؟ من اونجا زن نبودم.تیپ پسرونه می زدم.موهام رو آلمانی می زدم.-هیچ کس نفهمید که تو دختری؟ نه حتی یه
بار مامورا تو خونه ریختند.یکی از مامورا دستشو رو شونه من گذاشت و بازم فکر کرد که پسرم.-توی اون سه
سال با امید زندگیت چطور بود؟ هیچی روزا با موتور امید می رفتیم کیف قاپی.یه بار ساعت ۲ نصف شب
حوالی منیریه و سمت کلانتری احساس کردم که مامور دنبالم اند.یه موتوری رو نگه داشتم تا من را از اونجا
دور کنه نامرد منو یه راست برد دم کلانتری منیریه.
می خواستم که فرار کنم با یه پراید تصادف کردم منو بیمارستان بردند.دکتر مونده بود که من واقعاً دخترم یا
پسرم.اون موقع فک و دندونام شکست.-چی شد که با امید قطع رابطه کردی؟ به روزی رسیده بودم که مصرفم بالا
رفته بود یه گرم هروئین مصرف می کردم و روزی ۵ تا بسته هم قرص دیازپام و لورازپام می خوردم
و رو ابرها بودم.-اون سه سال فقط با امید بودی؟ آره چون باهاش قصد ازدواج داشتم.-درمورد پسرونه لباس پوشیدنت امید
باهات مشکل نداشت؟ نه! چون همه اعضای خونه، مرد بودند و من مجبوربودم.-بزرگترین دزدی هاتان در ان زمان چی بود؟
در حد همون کیف قاپی بود.هنوز به چیزهای بزرگ نرسیده بود.من یه سیبی بودم که کرم تمام محتویاتش رو خورده
بود.هر وقت تو ترک بودم احساس خوبی داشتم.الانم می خوام احساسمو بهت بگم.چند وقت پیش که تو پارک با حالت
خماری افتاده بودم احساس می کردم ستاره ها دارن با من حرف می زنند.الان فهمیدم که مواد همه چیز منو
خراب کرد.یه زمانی پدرم بهم می گفت که تو خدای روی زمینی.ولی الان چشم دیدن همدیگر رو نداریم.در روز دو
کلمه با هم حرف نمی زنیم.الان به این نتیجه رسیدم که من،شیرین ، می تونم خوب زندگی کنم اما متاسفانه
ما الان یه جایی داریم زندگی می کنیم که محکوم به فنا هستیم.تو همسایگی ما عمه ام مواد فروشه.من به
شوخی یک روز به شوهر عمه ام گفتم که به من مواد بده و اونم قبول کرد در حالی که
من فقط می خواستم امتحانش کنم.شاید همین شوخی باعث می شد من دوباره برگردم.اگر من تو این محیط نباشم دیگه
توی مواد نخواهم بود اما وقتی پامو توی این محل می ذارم فقط از خدا کمک می خوام.
تو این محله از بچه تا بزرگ یه آدم سالم نمی تونی پیدا کنی.اینو صادقانه می گم که من عاشق
زندگی ام.برام دعا کن که دیگه سمت مواد نرم.farideh@irwomen.com
پیشنهادات ویژه