
رضا عطاران وقتی قرار شد به رسم آن ایده جذابی که هر کسی برود در حالت یک عکس قدیمی همان جا و با همان فضا و آدمها عکسی بگیرد، حس کردم چیزی بهتر از تجدید خاطره من و سعید آقاخانی برای روزهای خوش ساعتخوش جالب نیست. در این سالها سعید یکی از بهترین دوستان من […]
رضا عطاران
وقتی قرار شد به رسم آن ایده جذابی که هر کسی برود در حالت یک عکس قدیمی همان جا و
با همان فضا و آدمها عکسی بگیرد، حس کردم چیزی بهتر از تجدید خاطره من و سعید آقاخانی برای روزهای
خوش ساعتخوش جالب نیست.
در این سالها سعید یکی از بهترین دوستان من بوده که کارش را خوب پیش برده است.
شاید نقطه اشتراکهای زیادی باهم داشته باشیم اما قطعا ریختن موهایمان قابل توجهترین و ملموسترین آنها باشد.
سعید آقاخانی هم از بچههایی بود که در هملت کار کرد و خوشحالم که این روزها موفقیتهای او را میبینم.
ما حتی قرار شد سیمرغهایمان را با هم جفت بیندازیم!
قسمت دوم لبخند ژوکوند
عکسهای سلفی ماجراهای جالب خودشان را دارند و حتی سلفی
گرفتن با چهرههای معروف به نوعی جای امضا گرفتن را گرفته که به نظرم خودش ماجرای جالبی است که میتوان
با آن شوخی کرد.
من خودم از آن آدمهایی بودم که همیشه دلم میخواست امضای آدمهای معروف را داشته باشم.
اما به نظرم این وسط یک اتفاقی افتاد و آن هم یکشکل شدن و تکراری بودن سلفیهاست برای همین دلم
میخواست به سبک خودم با آن شوخی کنم.
مونالیزا از آن دست شاهکارهایی است که بارها مورد شوخی قرار گرفته و حالا دیدم وقتش است یک کار جدید
با آن بکنم.
جالب بود نه!؟
رضا عطاران
کسی اسپیلبرگ رو ندیده؟
خیلی دوست داشتم فیلم «ردکارپت» اکران خارجی خوبی داشته باشد اما خب امکانش نبود.
تنها عده کمی از آدمهای حاضر در فیلم میدانستند که ما مشغول ساخت فیلم هستیم و بسیاری از آنها از
ماجرا بیخبر بودند که این مساله در کپیرایت- استفاده از اسامی و اشخاص- ما را دچار مشکل میکرد.
معتقدم «ردکارپت» به نوعی حرف دل بسیاری از آدمهایی است که در سینما کار میکنند.
یعنی آدمهای اهل سینما به خصوص بیشتر با آن همذاتپنداری خواهند کرد.
آدمی هست که چون اینجا به او بها نمیدهند، میخواهد برود در هالیوود کار کند و آن را کار راحتی
هم میداند؛ یعنی اصلا با هدف شکوفا شدن به آنجا میرود و فیلمنامهای برای وودی آلن میبرد و میخواهد با
اسپیلبرگ کار کند و برایش زعفران میبرد و میخواهد به او ایده هم بدهد که در کارهای بعدیاش چه کند.
حتی وقتی از جیمجارموش در این عکس امضا میگرفتم، درباره اسپیلبرگ پرسیدم.
من، مهران مدیری و هملت
یک بار در مصاحبهای از من پرسیده شد که اگر ماشین زمان داشتم دوست داشتم به گذشته بروم یا آینده
و جواب من در این عکس کاملا مشخص است.
من از مرور کردن گذشته و خاطرات آن بسیار لذت میبرم.
همه آنهایی که در نمایش بودند یا هستند دوست دارند «هملت» در کارنامهشان باشد.
برای من هم این اتفاق در سالهای دور افتاد.
من با دکتر قطبالدین صادقی دو نمایش کار کردم؛ نمایشهای «هملت» و «سیمرغ» که من و آقای حسن خلیلیفر نقش
دوستان هملت را داشتیم.
رضا عطاران
یادم هست با وجود اینکه نقش جدی بود، تماشاچی میخندید.
در سیمرغ هم من یکی از ۳۰ مرغ بودم که بازهم همین اتفاق افتاد.
در نمایش هملت مهران مدیری نقش لاهرتیس، برادر اوفلیا را بازی میکرد که با هم همانجا آشنا شدیم.
۲-۳ سال بعد از این، هسته اولیه گروه ساعتخوش در نوروز ۷۲ شکل گرفت که شامل مرحوم داوود اسدی، ارژنگ
امیرفضلی و مهران مدیری بود که بعد قرار شد ساعتخوش را با بازیگران بیشتری کار کنند.
در مرحله اول از ۷۰ نفر تست گرفتند که من در آن حاضر نبودم، اما مدیری بعدا یادش آمده بود
و با من تماس گرفت و من هم به گروه ملحق شدم.
خداحافظی ناتمام با کودکی
ماجرای انتشار تصویر شناسنامهام در اینستاگرام برای خودم هم خیلی جالب بود و فکر نمیکردم آنقدر مورد توجه واقع شود.
عبور از میانه ۴۰ سالگی باعث شده نگاهم آرامتر شود اما فرقی با رضای زمان «ساعت خوش» نکردهام.
دلم میخواهد دوباره به شکلی مردم را بخندانم چون به نظرم شادی بین مردم خیلی کم شده است.
من هنوز به زادگاهم عشق دارم.
بخشی از زندگی شما که بسیار مهم است دوران کودکیتان است.
شما هرگز کودکی خود را از یاد نخواهید برد و برای من هم کودکی یعنی سالهایی که در شهرستان به
آرزوهایم فکر میکردم.
قطعا فقط یکی از آن آرزوها بازیگر شدن بود.
ما یک خانواده ۶ نفره بودیم.
چهار برادر و خواهر به همراه پدر و مادرم.
این خانواده ربطی به هنر نداشت، اما از سال ۵۸ کار هنری را شروع کردم، در حالی که سنی هم
نداشتم.
کشف روح هنر در یک بچه شهرستانی
بازیگری چیزی نیست که یکدفعه به شما الهام بشود و بگویید وای، من از امروز بازیگری میکنم.
شاید مدتها طول بکشد تا شما را به عنوان بازیگر بشناسند اما قطعا باید این ژن یا هر چیزی که
اسمش هست در شما باشد.
همه میخواهند بازیگر بشوند شاید چون شهرت و پول و…
به دنبالش هست اما من زمانیکه هنوز به تهران نیامده بودم در شهرستان تنها به این عشق میخواستم ادامه بدهم
و به این عشق هم راهی تهران شدم.
در تمام این سالها بارها گفتهام که کشف روح بازیگری را در خودم مدیون مرحوم حسن حامد هستم.
او پیش از خیلیها مرا کشف کرد و دوست داشتم امروز بود و ورودم را به سینما میدید.
وقتی نوجوان بودم در کوچه بچهها را جمع میکردم و نمایش اجرا میکردم.
همیشه هم اجراها مربوط به زمانی بود که پدرم نبود.
او موافق کار من نبود.
پدر من کارمند دفتر ترمینال اتوبوسرانی بود و علاقهای به کار من نداشت.
یک بار پدرم وسط یک اجرای خانگی سر رسید و همه مهمانان را ریخت بیرون!
مجله زندگی ایده آل