آشنایی با زندگی اشکان خطیبی چهرهاش اصلا به نزدیکیهای ۴۰ سالگی نمیزند اما به نظر خودش فاصله زیادی با این سن ندارد وقتی که میگوید روزها و ماهها با شتاب عجیبی میآیند و میروند. اشکان خطیبی بازیگر سینما و تئاتر با اینکه خیلی پرکار نیست اما چهرهای کاملا آشنا برای اغلب مردم است.حتی برای آنهایی […]
آشنایی با زندگی اشکان خطیبی
چهرهاش اصلا به نزدیکیهای ۴۰ سالگی نمیزند اما به نظر خودش فاصله زیادی با این سن ندارد وقتی که میگوید
روزها و ماهها با شتاب عجیبی میآیند و میروند.
اشکان خطیبی بازیگر سینما و تئاتر با اینکه خیلی پرکار نیست اما چهرهای کاملا آشنا برای اغلب مردم است.
حتی برای آنهایی که هیچ وقت سراغی از سالنهای سینما و تئاتر نمیگیرند.
حضورش در چند سریال تلویزیونی مثل بچههای نسبتا بد یا در مسیر زاینده رود با نقشهایی متفاوت آنقدر پررنگ بوده
که اگربازی دیگری هم نداشته باشد همچنان در یادها میماند.
متولد آبان ۵۷ است و سالگرد تولدش بهانه گفتوگو درباره خوشبختی بود.
با عکسهایی که در اینستاگرامش گذاشته ظاهرا تولد
امسالش حال و هوای متفاوتی نسبت به سالهای قبل داشته.
شاید بعد از خواندن این گفت و گو دلتان بخواهد بدانید تولد سال آینده او که خیلی سخت و کم
از خودش و زندگی راضی میشود با چه اتفاقاتی همراه خواهد شد؟خطیبی علاوه بر بازیگری توجه جدی به موسیقی دارد.
با اینکه کارگردانی خوانده است اما فقط یک نمایش را کارگردانی کرده است.
پیانو، گیتار و گاهی نیز ساز دهنی میزند.
ترجمه هم میکند اما با این همه مشغله، چرا از زندگی رضایت ندارد؟ سوالی که در گفت و گویمان دنبال
جوابش بودیم.
اشکان خطیبی و علی کریمی
از دور که به اشکان خطیبی نگاه میکنی انگار که بترسی سراغش بروی…انگار که…
تقریبا همیشه همینطور بوده.
بله.
از آن دسته آدمهایی هستم که اگر از نزدیک نشناسیشان ممکن است بدت بیاید اما جالب اینکه الان صمیمیترین دوستانم-
حداقل در حرفهام- کسانی هستند که از من متنفر بودند.
چرا اینطوری هستی یا اینکه اینطور به نظر میرسی؟
نمیدانم.
یکسری میگفتند از خود راضی هستم، یکسری میگفتند میخواهی بگویی از شما خیلی بیشتر میدانم، یکسری میگفتند چشمهایت خشم و
دافعه زیادی ایجاد میکند…
اما به اعتقاد خودم مهمترین دلیلش رکگویی است.
در طول روز با افرادی مواجه میشوم که نظرم را درباره فیلمنامه، موسیقی، داستان کوتاه و…
میپرسند.
خب من ترجیح میدهم آدمها واقعیت را ببینند.
هر چند در جامعهای که عادت به تظاهر کردن داریم و اتفاقا دوستش هم داریم رک بودن کار سختی است
و نتایجش هم شاید نگرانکننده اما من ترجیح دادهام اینطور باشم.
هر چند گاهی خودم را سرزنش میکنم اما…
اما به رغم داشتن چنین روحیه و رویکردی، به قول معروف چپ و راست برایت تولد گرفتند و کیک و…
امسال به شکل عجیب و دل انگیزى همه قصد داشتند برایم تولد بگیرند و سهمی در این ماجرا داشته باشند.
پارسال هم این اتفاق افتاد و سعی کردم فرار کنم اما امسال دست خودم را باز گذاشتم و خواستم ببینم
چه اتفاقی میافتد.
نه اینکه بخواهم به ماجرا دامن بزنم.
پیامد خاصی داشت؟
بله.
به رغم اینکه یک جاهایی فقط مجری خواست دیگران بودم، حالا فوت کن…
حالا عکس بگیریم…
حالا…
اما واقعیت این است که حس خوبی داشتم.
این محبتها انرژی خوبی ایجاد کردند.
باعث شدند حال بدم به طرز عجیبی غیب شود.
هر چند در زندگی بهانههایی هست که دوباره برگردند اما انرژی آنها به قدری بالا بود که کار کرد.
یعنی کل ماجرا صرفا برایت یکجور تجربه بود؟ این محبت کردنها و…
نه اینطور نیست.
آدمها در زندگی من بسیار مهم هستند.
تفکری است که از مادرم یاد گرفتهام.
بسیار مردمی است من هم سعى کردهام همینطور باشم، این گونه رابطههاست که زندگیها را واقعی میکند.
ضمن اینکه من از آن دسته افرادی نیستم که بگویم حرف دیگران برایم اهمیت ندارد.
مهم است که دیگران چه فکری میکنند یا نگاهشان میتواند خوشحال یا ناراحتم کند.
وقت خالی داشته باشم همه چیزهایی را که برایم نوشتهاند میخوانم و با چیزهای خوشحالکننده خوشحال و امیدوار میشوم.
به نظرم این طور بودن شرایط را کمی سخت میکند. داشتن آن دافعه ناشی از رکگویی و مهم بودن حرف و نگاه مردم و البته خود مردم…
در حرفهام نه اما در زندگی دقیقا.
همیشه همینطور بودی؟
نه.
هر چه بزرگتر شدم بیشتر اینطوری شدم.
متاسفانه یا خوشبختانه زندگی خیلی سختی داشتم.
اتفاقاتی را در زندگی تجربه کردم که شاید زود بود.
با روی سخت و خشن زندگی خیلی زود آشنا شدم.
دوست داری تعریف کنی؟
چرا نه.
من زمانی که وارد دانشگاه شدم بنا به دلایل و مشکلات مالی، خانوادهام از هم پاشید.
من مانده بودم و یک خانواده و هزینههای تحصیل و زندگى و مادری که با بیمارى دست و پنجه نرم
مى کرد.
همه اینها را بگذار روی کول یک جوان ۱۸ ساله ببین چه شرایطی برایش به وجود میآید.
پس این اشکان خطیبی مایهدار که میگویند…
بله.
به لطف تلاش پدرم کودکى و نوجوانى خوبى داشتم اما از سنی که یک جوان دوست دارد جوانی کند و…
از آن امکانات محروم شدم.
تقصیر کسی هم نبود.
کما اینکه الان هم اگر کسانی با مشکلات اقتصادی مواجه شدهاند تقصیر کسی نیست.
من همیشه به پدرم افتخار کردم، چون چندین بار شکست هاى سنگین خورده اما باز هر بار ناامید نشد.
احتمالا این روحیه را از آنجا به دست آوردهام.
تا به حال ناامید نشدهام.
و مجبور شدی کار کنی؟
البته از سنین خیلی پایینتر کار میکردم.
در کارگاههای پدرم کار میکردم.
در کفاشی وکتابفروشی هم کار کردم.
کلا کار کردنی را که منجر به معاشرت با آدمها میشد دوست داشتم اما حالا باید برای امرار معاش کار
میکردم که دیگر تفریح نبود.
چه کارهایی میکردی؟
برای چند مجله و روزنامه سینمایی ترجمه میکردم، تدریس زبان انگلیسی هم انجام میدادم.
با یادآوری خاطرات آن سالها غمگین میشوی؟
معتقدم برای این که نخواهی از پا بیفتی باید از همان ابتدا تلخیهای کوچک را بچشی.
شاید اگر این تجربیات را نداشتم الان اینجایی که ایستادهام نبودم.
البته که تلخم میکند.
آن روزها فکر میکردم به آخر جهان رسیدهام و حالا آواره میشویم.
امیدهایی که این روزها داری را نداشتی؟
نا امید نبودم اما فکر میکردم از پس ماجرا بر نخواهم آمد.
هیچ خسته شدی آن روزها تا بنشینی و…
نباید خسته میشدم.
آن موقع هم باید به دانشگاه توجه میکردم و هم حرفهای که واردش شده بودم و هم اجاره خانه میدادم.
چارهای نداشتم.
حتی خیلی وقتها از فهمیدن شرایطی که داشتم فرار میکردم.
سعی می کردم خودم را گول بزنم اما اینقدر واقعی و جدی بودند که فایدهای نداشت.
هر طرف میچرخیدم بودند.
الان این را چه کنم؟ الان دانشگاه را چه کنم؟ دو، سه ترم حتی دانشگاه نرفتم.البته هنوز هم مشکلات ادامه
دارند و زندگی برای من کم نگذاشته است.
در همین چند سال اخیر قضیه رستوران شکست بزرگی بود، بالاخره زندگی است دیگر.
به قول معروف اگر بخواهی جلوی زندگی کم بیاوری ادامه پیدا میکند.
اگر بگویی خسته شدم اتفاقات بیشتری میافتد.
انگار خاصیت زندگی همین است.
مثل یک بازی که آمادهاش شدی و نمیدانی برندهای یا بازنده.
اینها را که داری تعریف میکنی با وجود ماجرای رستوران، چقدر باور شرایطی که داشتی سخت است؟
یکی از چیزهایی که باعث شده بیشتر ناراحت شوم همین قضاوتهاست بدون این که تو را بشناسند.
مثل ماجرای شام ایرانی و ساختن شایعه اى مبنى بر این که من ثروتمند هستم و با پول وارد حرفه
ام شدم.
عده اى خیلى راحت ١۶-١٧ سال زحمت من را نادیده گرفتند، تحصیلاتم را و…
جالب اینکه همه فکر میکنند یا پدرت دزد است یا خودت.
هیچ کسی فکر نمیکند تو میتوانی با تلاش و زحمت خودت به جایی برسی.
هیچ جا دزدی نکردم و آن رستوران بر اساس ایده و طرح من ساخته شد و راه افتاد و بر
اساس کاری که کردم به من سهم دادند.
دو سال حرفهام را کنار گذاشتم و کار کردم.
خودم آجر بالا انداختم، خودم رفتم دروازه غار برای خرید سنگ، رسماًعملگی کردم ! و حالا هم چند سال است
با شرکاى محترم به مشکلات حقوقی برخوردهایم و هنوز مزد آن عملگی را نگرفتهام.
ببین زحمات یک نفر به این راحتی مىتواند…
عکس اشکان خطیبی
همچنان سخت در حال ادامه دادن هستی و کم نیاوردهای؟
نرمتر شدهام.
به خودم فرصت و اجازه خطا کردن میدهم.
البته اشتباهاتی که به عمد نباشد.
آن وقتها خیلی به خودم سخت میگرفتم.
زندگی من را اینطور بار آورده بود.
تا قبل ۳۰سالگی اگر تولد و کیک برایم مهم نبود اما برای تولد
۳۰سالگیام خودم برای خودم کیک خریدم و شمعهایش را فوت کردم.
خودم را مجاب کردم وقتی تولدت تا این حد برای دیگران مهم است چرا برای خودت نباشد.
حالا به این نگاه رسیدهام که از هر شرایطی باید برای عوض کردن حال و هوا استفاده کرد.
یعنی به جایی رسیدهای که احساس رضایت میکنی؟
اصولا آدمی ناراضی هستم.
بخشی از نارضایتیام مربوط به رفتار شخصیام است و در کمال خودخواهی باید بگویم دیگر نمیتوانم خودم را عوض کنم
اما بخشی مربوط به کار است.
آنقدر گیر میدهم تا درست شود.
مجموعهای از اتفاقات باید بیفتد تا ایجاد رضایت کند؛ مخاطب، سرپرست گروه و نظر اطرافیان محدودی که نظرشان برایم مهم
است.
چرا بعد از این همه بالا و پایین شدن و جایگاه خوبی که الان داری سخت راضی میشوی؟
توقع من از زندگی زیاد است.
به گونهای تربیت شدهام که بتوانم از پس کارهاى متفاوتى بربیایم.
موسیقی، زبان، ورزش، ادبیات.
مادرم هر روز یک مسیر طولانی را مىپیمود تا مرا به کلاس زبان ببرد و در خیابان منتظرمیماند تا کلاس
تمام شود.
در سرما و گرما.
تا ۱۵ سالگی رشتههای مختلف ورزشی را تجربه کردم.
دانههایی که آنها کاشتند باید نتایج بهتری میداد.
من هم تلاش خودم را کردم اما سنگاندازیهای زندگی شرایط را به گونه دیگری رقم زد.
مثلا در یک دورخیز در سال ۸۶ به همراه گروه آقای رحمانیان دریچه جدیدی روی من باز شد.
خیلی هم خوب استارت زدیم اما با مشکلاتی مواجه شدیم و هر بار دست سرنوشت مسیر را عوض کرد.
با خودم همیشه فکر کردهام با این میزان از آمادگی باید جای دیگری بایستم.
یک جای عجیب و غریب.
به نظرت این همه ابراز احساسات و محبت و فرستادن چندین کیک و هیجان برای روز تولد…ایستادن در یک جای عجیب و غریب نیست؟
به لحاظ انسانی و احساسی خیلی زیاد اما به لحاظ حرفهای نه.
کار من بعد از خانوادهام مهمترین چیز بود که اگر در آن راضی نباشم اتفاقی نمیافتد.
مثلا اگر کجا ایستاده بودی احساس رضایت میکردی؟
نمیدانم.
اتفاقا چند بار این سوال را از خودم پرسیدم.
چی شده بودی خوب بود؟ اما بعد دیدم اصولا سر و ته این سینما، تئاتر و موسیقی برایم کافی نیست.
برایم مهم نیست.
حتی اگر سوپر استار میشدی؟
بله.
برایم مهم نیست.
اصلا فکر نمیکنم یک روز جای فلان سوپر استار باشم.
من این را برای خودم مدتهاست حل کردهام.
اصولا مساله بازیگری نیست.
احساس میکنم چیزی که من را برایش آماده کردهاند و شرایطی که در آن زندگی میکنم با هم ارتباط ندارند.
ببین مثل این که بگوییم این همه جبر و مثلثات و شیمی خواندیم کجا به کارمان آمد؟
یعنی چه؟ کار برایت مهم هست و مهم نیست. این یعنی اشکان خطیبی بازیگر و غیربازیگر؟
شاید.
ضمنا حال موسیقیام با حال بازیگریام تفاوت دارد.
آنجا خیلی رهاتر هستم.
بیشتر دوستانم موزیسین هستند و در کار موسیقی.
در موسیقی هم ناراضی هستی؟
در موسیقی چون معمولا خودم در راس هرم هستم و سخت میگیرم نتایج بهتری حاصل میشود.
راضیتر بودهام.
من کارگردانی خواندهام و فقط یک بار کارگردانی کردهام.
بازیگرانم در همان کار یک سال و سه ماه تمرین کردند.
از آن دسته آدمهایی هستم که اگر پروژهای به من بدهند آنقدر کش میدهم تا به نتیجه مورد نظرم و
چیزی که میخواهم برسد.
آنجا احساس خوشبختی میکنی؟
خیلی.
کجاها و چند بار این احساس را تجربه کردی؟
خیلی کم بودهاند.
آخرین شب اجرایی که کارگردانی کردم حالم خیلی خوب بود.
اولین اجرا در سالن انتظامی را ما داشتیم.
هنوز صندلی نداشت.
قرار بود سه شب اجرا داشته باشیم که ۲۸ اجرا رفتیم.
کار درباره پست دیکتاتوری شیلی است.
شب آخر به یاد تمام قربانیان دیکتاتوریهای تمام جهان سکوت کردیم و همه گریه کردند…
این در ذهنم ثبت شد.
بعد از هر ۲۰ اجرای «در روزهای آخر اسفند» هم حال خوبی داشتم.
و این روزها؟
دیگر اهمیت ندارد چند نفر کارم را میبینند یا گوش میدهند به همین دلیل حالم این روزها بهتر است.
کمتر احساس میکنم کسی حقم را میخورد.
سر تا تهش چیزی نیست.
حتما تلاش کمتری کردم یا نوع کاری که میکنم جایش اینجا نیست.
به این نگاه رسیدهام باید کارهایی را کرد که به خاطر آن در این زمین رشد کردهایم و روی آن
پا گذاشتهایم.
به همین دلیل حالم در مجموع بهتر است اما دوست دارم کمتر کار کنم.
زودتر از آنچه فکر میکنم دچار فرسودگی شده ام.
واقعا؟ خیلی زود نیست؟
ماموریتم در سن جدیدم این است که بیشتر بگویم نه.
بخش زیادی از کارهایم را به خاطر دوستانم انجام میدهم.
اصولا آدمی هستم که فکر میکنم مسئولیت هر اتفاقى یک سرش به من وصل است.
درگیر کارهایی میشوم که انرژی میگیرند و کسان دیگری میتوانند انجامش دهند.
دوست دارم موسسهای داشتم که کمک میکرد به آدمهایی که دنبال کمک هستند.
چون به خود من خیلی کم کمک شد.
هر کسی کاری از دستش برای من بر میآمد نکرد و سخت به من راه دادند.
من الان ۱۷سال است که بازیگر هستم.
امیدوارم این مطلب باعث سوءتعبیر نشود، من با مجله دنیای تصویر به سینما علاقهمند شدم.
صفحهای داشت به نام چهرههای تازه.
در دبیرستان این صفحه را میدیدم و فکر میکردم من هم یک روز وارد این صفحه خواهم شد.
وارد این حوزه شدم و همه مى گفتند خوب هستی و …
تا همین الان هنوزتصویر من به عنوان چهره تازه چاپ نشده! که البته الان دیگر محلی از اعراب ندارد.
از این موارد عادی بگیر تا آخر.
فاصلهات با ۴۰ سالگی کم شده…فکر میکنی چقدر حال و هوایت در ۴۰سالگی عوض میشود؟
نمیدانم چه اتفاقی میافتد اما امیدوارم به جایی نرسم که حساسیتهایم را از دست بدهم.
زندگی انگار میخواهد تو را رنگ خودش کند.
امیدوارم ۴۰ سالگی باعث نشود کارها و احساساتی که این همه برایشان زحمت کشیدم از دست بروند ولی واقعا چرا
این قدر با شتاب پیش میرود؟ دارم سعی میکنم اگر کاری از دستم بر آید انجام دهم و اگر چنین
موسسهای باشد بیشتر کمک میشود و از خودم احساس رضایت خواهم داشت.
اینها را اشکان خطیبی بازیگر میخواهد یا خودت؟ اصلا خود خودت چه میخواهد؟
بتوانم مثل یک آدم خوب زندگى کنم.
بخش مربوط به اقتصاد زندگی اگر به ثبات نسبی برسد و سقفی بالای سرمان باشد به ثبات فکری کمک میکند.
من ماشین ندارم، خانه ندارم، اگر چهار ماه کار نکنم ممکن است ماه پنجم به مشکل بخورم…
گرچه سعادتمندی مطلق وجود ندارد.
با آن ثبات فکری به کجا برسی؟
من آرزو میکنم در مسیری باشم تا برای آدمهایی که در همین شهر با مشکلات دست و پنجه نرم میکنند
مفید باشم.
تحمل رنج بشر برایم سخت است.
یک معضل اجتماعی و شهری روزها در ذهنم میماند.
بازیگری در این مسیر کمک میکند؟
بارها دورخیز کردهام به دور شدن از این حرفه اما در نمایشگری یا حالا هر رشته هنری اگر یکبار رضایتمندی
صورت گیرد دیگر نمیشود…
تجربه آن حس شبیه چیز دیگری نیست.
مثل افزایش آدرنالین در بدن.
چیز دیگری آن رضایتمندی را نمیدهد.
در عین حال از همین حرفه دارم استفاده میکنم.
وقتی یک رسانه به من گوش میدهد چرا سعی نکنم از
این فرصت استفاده کنم تا به اندازه خودم در اصلاح بعضى رفتارهاى اجتماعى،شخصى و…
سهیم باشم؟
وب سایت همشهری ۶ و ۷