مهدی پاکدل بازیگر ۳۶ ساله اصفهانی که این روزها بیشتر تمرکز خود را روی بازی در تئاتر و فیلمسازی گذاشته، کمتر حوزهای در دنیای هنر است که تجربه نکرده باشد؛ از حضور روی صحنه تا بازی در مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی و البته عکاسی، خوانندگی و کمی هم اجرا مهدی پاکدل ، سال گذشته […]
مهدی پاکدل
بازیگر ۳۶ ساله اصفهانی که این روزها بیشتر تمرکز خود را روی بازی در تئاتر و فیلمسازی گذاشته، کمتر حوزهای
در دنیای هنر است که تجربه نکرده باشد؛ از حضور روی صحنه تا بازی در مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی
و البته عکاسی، خوانندگی و کمی هم اجرا مهدی پاکدل ، سال گذشته چند ماه با سریال «کیمیا» هر روز
روی آنتن بود و چند ماه هم «محمد رسول الله (ص)» مجید مجیدی را روی پرده سینماها داشت.
مهدی پاکدل پس از آن، بازی در تئاتر را به عرصههای دیگرترجیح داد و مانند خیلی از بازیگران اکنون
علاقهای به بازگشتن به تلویزیون ندارد.
پاکدل گرچه این روزها بازی در پروژهای سینمایی را آغاز کرده، تا آخر سال نمیخواهد دل از دنیای نمایش بکند.
به گزارش دیار، یک سال پس از نمایش موفق نماینده ایران در اسکار هشتاد و هشتم، پای حرفهای این چهره
فعال در عرصه فضای مجازی نشستیم تا از دنیای شلوغ اما منظم و برنامهریزی خودش برای ما و شما بگوید.
*اگر موافق باشید به مناسبت یک سالگی اکران «محمد رسول الله(ص)» از این فیلم شروع کنیم. شاید مرور اتفاقهایی که قبل و بعد از آن برای شما در ایران و خارج از کشور افتاد، خالی از لطف نباشد.
من فقط در اکران افتتاحیه «محمد(ص)» در جشنواره مونترال حضور داشتم و آنجا تماشاگران به شدت از فیلم استقبال
کردند.
قبل از آن، نسخه نه چندان مطلوب فیلم را پس از جشنواره در سینما فرهنگ تهران با اهالی رسانه، مدیران
فرهنگی و هنرمندان دیده بودیم.
بازخوردها در ایران خیلی متفاوت بود با آنچه چند ماه بعد در مونترال از مردم دیدیم.
اینجا یکسری خیلی مجذوب شده بودند و به عوامل سازنده و به ویژه آقای مجید مجیدی اظهار لطف میکردند.
یکسری هم واکنش خاصی نداشتند و فیلم چیزی نبود که فکر میکردند.
هیچ کس خود فیلم را به عنوان اثر هنری نمیدید؛ یا درگیر اسم فیلم بودند و موضوع آن درباره زندگی
پیامبر بود و گروهی دیگر کاری به این مسائل نداشتند.
نقدهایی به فیلم داشتند و بیشتر درگیر حاشیه بودند.
چرتکه میانداختند که این قدر هزینه شده و آن همه پول کجا رفته است.
همه نماینده سازمان بازرسی کشور شده بودند! هیچ کدام خالص فیلم را به معنی واقعی کلمه نمیدیدند.
در مونترال انتفاقی دیگر افتاد.
کاری به ایرانیها نداریم که طبعاً آمده بودند اثری از هنرمندی ایرانی ببینند.
مردم غیرفارسی زبان آمده بودند برای دیدن فیلم و سه ساعت جذب آن شدند آنها شخصیت کودکی را قبل از
تولد تا ۱۲ سالگی دیدند و لذت بردند.
ما ساعتها بعد از اکران میایستادیم و با مردم حرف میزدیم.
یعنی این قدر مشتاق بودند تا درباره پیامبر بیشتر بدانند.
من آنجا خیلی خوشحال شدم از این جهت که احساس کردم آقای مجیدی به هدفش رسیده است.
ایشان میخواست بگوید پیامبر ما، پیامبر عشق و دوستی است و داعش و گروههای افراطی ربطی به اسلام ندارند.
آمریکاییها، کاناداییها و سینماگران همه جای دنیا دور ما را گرفته بودند و از مهربانی پیامبر اسلام و شاعرانه بودن
فیلم میگفتند.
آنها دنبال حواشی نبودند و همراه بودن با مردم و دیدن فیلم خیلی لذت بخش بود.
*فرهنگ دیدن ضعفها
*فیلم بلافاصله در اکران بین المللی در تهران و سراسر ایران به نمایش درآمد. بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟ آیا حاشیهها فروکش کرد؟
راستش را بخواهید نه.
متأسفانه فرهنگ جامعه به سمتی رفته که در هر اتفاق، فقط دنبال ضعفها میگردیم.
دنبال این نیستیم که بگوییم، سطح سینمای ما چند پله ارتقا یافته و این همه تجربه منتقل شده است.
ما سینماگری بین المللی به نام «مجیدی» داریم که این همه سینماگر درجه یک کنارش با افتخار کار میکنند.
چرا این را نمیبینیم که این همه امکانات حرفهای را وارد سینما شده است؟ این خودش آغاز یک حرکت است
و این همه پول به فرهنگ تزریق شده است؛ حالا فرض کنیم از سوی نظام و حکومت.
کسی که این پول را برای خودش برنداشته است.
نمیدانم این چه اتفاقی است که در فرهنگ ما افتاده و همه دنبال برجسته کردن ضعفها میروند.
باور کنید در طول پنج، شش ماهی که فیلم روی پرده بود، حتی یک نفر درباره بازیهای این فیلم نظر
نداد.
ما دو سال زحمت کشیده بودیم و دوست داشتیم درباره ما نوشته شود.
هیچ! فیلم وارد بایکوت خبری شد و همه انگار با آن مسئله داشتند.
این برای من خیلی عجیب بود ما چه کارهایم و چرا گروه بازیگری و هنری فیلم نادیده گرفته میشود؟ ما
برای «محمد(ص)» به اندازه نصف دستمزد معمول گرفتیم.
چون عاشق پیامبر بودیم و دوست داشتیم در ساخته شدن فیلم زندگی ایشان سهیم باشیم.
بعد مالی پروژه در رتبه چندم اهمیت بود.
همه با دل و جان و ایمان کار کردیم تا فیلمی وزین و شاخص ساخته شود.
متأسفانه هیچ کس اینها را ندیده و همه درگیر این بودند که چرا این قدر هزینه شده و آن قدر
تبلیغات میشود.
اصلا چرا نباید نشود؟ مگر درباره فیلمهای دیگر نمیشود؟ شروع به حاشیه سازی کردند که «محمد(ص)» حق خیلی از فیلمها
را در اکران خورده است که اصلا این طور نبود.
من این مسائل را نمیفهمیدم.
*به نظر شما اتفاقهایی که افتاد چقدر معلول اطلاع رسانی نادرست بود و میتوانست بهتر عمل شود؟ از نظر رسانهای
چندان خوب عمل نشد و طبیعی بود این به اکران ضربه میزند.
من خودم فکر میکنم کمی در ماجراهای پس از اکران، گروه تولید ضعف مدیریتی داشتند و آنها هم در
گیر حاشیهها شدند.
اگر گروه کارشناسی حضور داشتند و برای اکران، تبلیغات و هماهنگی حضور پررنگ عوامل در رسانهها، مشورت میکرد، اتفاقهایی بهتر
میافتاد.
آنها کمی با ترس پیش رفتند و این ترس، کار دستشان داد.
*اکران بین المللی که به نظرم شهید شد و گروه نتوانست حق مطلب را ادا کند.
انتظار میرفت این فیلم در اکران بین المللی موفقتر ظاهر شود .
آن دیگر مناسبات سیاسی و ماجرای جشنوارهها است.
به واسطه نام «محمد(ص)» خیلیها دلشان نمی خواست فیلم دیده شود.
در کشور خود ما متأسفانه کسانی نامه نوشتند به جشنوارهها که این فیلم منتسب به نظام است و آن را
نپذیرند.
این کارها دیگر خیلی زشت است ما همه یک خانوادهایم و نمیدانم چرا این طور برخورد میکنند.
من همان زمان در برنامه «هفت» حرفی زدم که به عدهای برخورد و انگار که به هدف زده باشم.
گفتم یکسری خبرنگارنما وشبه منتقدنما که خودشان را منسوب میدانند به این دو گروه شریف، انگار میخواهند برای دیدهشدن، خودشان
را با یک مسئله بزرگ در بیندازند.
در صورتی که آقای مجیدی و گروه میتوانستند این گروه ارزان را با یک برخورد ساده جمع کنند و این
ماجراه اصلا پیش نیاید.
بعد هم یکسری تصمیم گرفتند از من شکایت کنند! این همه نقد درباره فیلم نوشته شد و اتفاقی نیفتاد و
اگر تو واقعاً آدم حسابی هستی، باید حمایت کنی و از حرف من خوشحال بشوی.
آنها چرتکه انداختند و حرفشان این بود که وقتی این همه هزینه شده برای تولید فیلم، چرا سودی به ما
نرسیده است.
کار آنها نقد فیلم نیست و باید در بازار، فعالیت تجاری کنند.
در کل، گروهی که ماجرای پس از تولید رد مدیریت میکرد، ضعف داشت و جاهایی عجله کرد و سوء مدیریت
داشت.
مثل اینکه مدیریت کشوری یا استانی را به دست مدیر مدرسهای بدهید.
حالا هر چقدر هم آدمی خوب باشد.
وقتی ماجرا کلان میشود، باید از متخصصان مشورت گرفت و از همه ظرفیتها بهره برد.
مشخص بود که یک فکر و یک نگرش نمیتواند پروژهای به این بزرگی را تنهایی مدیریت کند.
*آقای مجیدی آن اوایل بسیار بر سه گانه بودن پروژه «محمد(ص)» تأکید میکرد.
احساس من این است که این برخوردها او را هم سرد کرد.
بله.
ایشان هم پیش خودش فکر میکرد.
پنج، شش سال از عمر خودش را برای خلق اثری هنری گذاشته که به آن ایمان و دوستش داشته است.
ولی وقتی میّبیند اینطوری برخورد میشود و همه سر ماجراهایی غیر از بخش هنری میروند، او هم دلسرد میشود.
*پس با این حساب پروژه منتفی است؟ قاعدتاً شما به عنوان بازیگر نقش «ابوطالب» باید در دو قسمت بعد هم
باشید.
من که آرزو میکنم این اتفاق بیفتد.
ولی بعید میدانم و هنوز خبری نیست با من که صحبتی نکردهاند.
*چقدر از منابع تاریخی برای ایفای نقش «ابوطالب» بهره بردید؟
برخلاف خیلیها، معتقدم درباره «ابوطالب» آن قدر اطلاعات در تاریخ وجود ندارد.
منظورم اطلاعات مستند و دقیق است.
تخیلی که زیاد هست.
در تاریخ طبری که شما میتوانید به آن استناد کنید، درباره «ابوطالب» خیلی کم مطلب هست.
ممکن است زیاد باشد اما به درد من بازیگر نمیخورد.
من فقط میدانستم شاعر بوده به سنت مألوف آن دوره حجاز که همه شعر میگفتند و اصلا شاعری یکی از
مزیتهای مردان بزرگ بوده است.
ایشان خیلی حمایت کرد از پیامبر ولی شخصیتی مظلوم است و این مظلوم بودن بعد از ظهور اسلام دو چندان
میشود.
ما دوست داشتیم در فیلم، این مظلومیت را به گونهای نشان بدهیم؛ این حمایت از پیامبر را.
زیاد درباره شخصیت «ابوطالب» منبع موثق در تاریخ وجود ندارد.
من خودم در مشورت با مجیدی تلاش کردم به نوعی از شخصیت حضرت علی(ع) برای نشان دادن «ابوطالب» پدر ایشان
گرتهبرداری کنم.
حالا نمیدانم چقدر موفق بودم.
*از نظر شما! چه تفاوتی میان «محمد(ص)» مجیدی و «الرساله» مصطفی عقاد وجود دارد؟
خیلی تفاوت هست؛ در نوع روایت، ساختار، داستانگویی و مقطعی که روایت میکنند.
فیلم عقاد درباره ظهور اسلام و هجرت و جنگهای صدر اسلام است اما فیلم ما درباره کودکی پیامبر است و
یکی از معضلات گروه تولید و نویسندگی همین بود که اطلاعات درباره آن دوره تاریخی زندگی پیامبر بسیار کم است
و دراماتیک هم نیست.
ما که از آقای مازیار پرتوی در سینمای کودک و فیلمنامهنویسی بزرگتر نداریم و به نظرم آقای مجیدی درست سراغ
کسی که در این حوزه تخصص دارد، رفته است.
ولی آن قدر ملاحظات داریم که جاهایی از فیلم از نظر من، الکن شده است.
جاهایی میتوانست بیشتر تعلیق داشته باشد، در حالی که وقتی ملاحظات پیرامونی را میبینید، متوجه میشوید گروه نویسندگی و تولید
چه کار درخشانی کردهاند که از کنار این همه مصائب و مشکلات خیلی نرم رد شدهاند.
*یک کلاس درس بزرگ
*درباره تعامل بازیگران با گروه عوامل خارجی هم بگویید. خیلی از آنها سابقههای درخشان در سینمای جهان دارند و کلی جایزه گرفتهاند.
برای خود من، یکی از نعمتهای بزرگ زندگی، همکاری با آقای مجیدی و گروه ایشان بود.
تا قبل از آن واهمه داشتم و نمیدانستم چطور میشود با کسانی که با حرفهایترینهای دنیا کار کردهاند همکاری کرد.
روز اول که با اینها برخورد کردم، رفتار آقای «ویتوریو استورارو» فیلمبردار پروژه آن قدر حرفهای، دقیق و درجه یک
بود که از آن لحظه به بعد من فکر کردم امنترین جای دنیا، جلوی دوربین ایشان است.
یعنی فضا را آن قدر حرفهای مدیریت کرد و با همه بازیگران و عوامل برخوردهای صمیمانه و درست داشت که
مانند پدرمان دوستش داشتیم.
حرفهایی که میزد، غلط نبود همه چیز را درست میدید.
به پلانها فکر میکرد و سپس از بازیگر کمک میخواست.
نگاه میکرد و تو را میدید.
مشکل ما بازیگرها با فیلمبردارها گاهی این است که تو را نمیبینند و درک نمیکنند که الان حست چیست و
برای رو کردن حس صددرصد خودت چه نیازی داری.
آنها درگیر کار خودشان هستند و دست و پای تو را به گونهای میبندند که نمیدانی حواست به بازی خودت
یا عوامل باشد.
ولی آقای «استورارو» بسیار حرفهای این کار را انجام میداد؛ هم کار خودش را درست انجام میداد، هم میگذاشت تو
هر کاری دوست داری آنجا مقابل دوربین انجام دهی.
تو نیز خیالت راحت بود که آدمی آن جلو دارد تو را میبیند و حواسش به تو هست.
یک مثال سادهاش این است که دوربین وقتی سوار میشد روی آن تکنو کرین، حجمی بسیار بزرگ پیدا میکرد.
بعد دوربین میآمد سمت تو و وقتی لنزهای واید میبستند به دوربینف ما میتوانستیم خودمان را کنترل کنیم اما اسبی
که رویش سوار بودیم، رم میکرد.
روزهای اول من خودم هم عادت نداشتم به این دوربینهای بزرگ تا نزدیکترین فاصله میآمد.
با اینکه ناراحتیام را نشان نمیدادم ولی او آن قدر حرفهای بود که فهمید این آدم از این اتفاق مضطرب
است.
یکی دو بار که این اتفاق افتاد، متوجه شد.
لنز و نما را عوض کرد تا تو جلوی دوربین راحت باشی.
گریمورها و بقیه عوامل حرفهای خیلی خوب برخورد میکردند؛ آن قدر حرفهای که نیاز نداشت خودشان را ثابت کنند.
نظمی بینظیر داشتند که تو در این نظم مجبور بودی بهترین کارت را ارائه بدهی و این تفاوت کارشان با
ما است.
در کار هیچ کس دخالت نمیکنند و ترجیح میدهند کار خودشان را درست انجام بدهند.
*جایی احساس کردید که دارند خودشان را به رخ میکشند؟
هرگز، هیچ وقت در تمام یک سال و نیمی که کار فیلمبرداری انجام میشد، کامل در خدمت گروه بودند.
به طور مثال ما بارها با محسن تنابنده نشسته بودیم و کار خارجیها را میدیدیم با خودمان میگفتیم حلالتان باشد
پولی که میگیرید آن قدر که زحمت میکشیدند.
کار از خانواده برایشان مهمتر بود.
روزی به آقای «استورارو» زنگ زدند و گفتند دخترش سکته کرده است.
در بیابان کرمان بودیم.
این طور گفته بودند که احتمال مرگ هم هست.
میبایست میبودی و غربت این پیرمرد را در بیابان میدیدی.
من خودم شاهد بودم آقای مجیدی ساعتها به ایشان اصرار میکرد که رها کند و برود.
میگفت کار را چه کنم؟آن قدر کار برایش مهم بود.
بالاخره دستیارها راضیاش کردند که در غیبت او، سکانسهای آسان را بگیرند.
تازه طراحی نور وهمه کارهای صحنهها را خودش انجام داده بود! با این کلکها توانستند راهیاش کنند.
من پلانی دیدم که هرگز یادم نمیرود؛ در آن بیابان بیانتها و کویر خشک، تنها ایستاده بود و داشت نگاه
میکرد.
معلوم بود دارد با خدا حرف میزند که خدایا! من اینجا، در کشور غریب، چه کاری از دستم برمیآید.
قشنگ غم را میشد در آن صحنه دید خیلی تصویر عجیبی بود.
حیف دوربین همراهم نبود.
چون واقعا بهترین عکس بود که از تصویر این آدم میشد گرفت.
گریم مقطع پیری «ابوطالب» ۹ ساعت طول مِیکشید روی صندلی گریم و پیرمرد ۹ ساعت ایستاده کار میکرد؛ از دو
بامداد تا ۱۱ صبح.
ما اینجا خیلی طراحان گریم درجه یک داریم ولی برخی از آنها فقط روز اول فیلمبرداری میبینیم.
برای تست گریم میآیند و بعد دیگر دیده نمیشوند.
این یعنی کار برایشان مهم نیست.
بعد توقع دارند نامی پرآوازه مثل آقای اسکندری پیدا کنند.
ایشان هنوز که هنوز است، هر روز خودش سر صحنه میآید و نظارت دارد بر کاری که جلوی دوربین میرود.
آنجا من این را فهمیدم که آدمهای بزرگ بیخود بزرگ نشدهاند.
تا کارت خوب نباشد، امکان ندارد اصلا در آن سطح بتوانی کار کنی و انتخاب شوی.
روزهایی بود که من با خودم میگفتم کاش همه بچههای سینمای ایران بودند و این شکوه را میدیدند.
*فرمولهای سینما را بلد نیستم
*«محمد(ص)» نقطه عطف کارنامه شما بود و انتظار میرفت پس از آن بیشتر دیده شوید و پیشنهادها بیشتر شود. درباره شما این اتفاق نیفتاد. چرا؟
در حقیقت خودم هم نمیدانم چرا.
بخشی از آن به خود من برمیگردد و بخشی دیگر به فرمولهایی که درون سینما هست و من از آنها
سر در نمیآورم.
طبیعی است بعد از نقش «ابوطالب» دیگر سراغ هر نقشی و به هر قیمت در سینما بودن نروم.
در انتخابهایم دقیقتر و وسواسیتر شدم و این سختگیرتر شدن از طرف من بود.
مورد دیگرش این بود یکسری فرمول دارد سینما که من بلد نیستم.
من تا الان فکر میکردم برای بازیگری فقط نیاز است بازیگری بدانی.
بعد در فیلم «محمد(ص)» متوجه شدم نیاز است موارد دیگری هم بدانی.
که من نه سوادش را دارم، نه بلدم، نه علاقه دارم بدانم، نه آن قدر برایم مهم است دانستن آن
که وارد بازیهایی بشوم و کارهایی بکنم که بیشتر دیده شوم.
دیگر بیشتر از «محمد(ص)» که قرار نیست دیده بشوم.
من به خواستهای که دلم میخواست و اتفاقی که سرم را بالا نگه دارم رسیدم.
بقیهاش دیگر برای من جست و جو و کنجکاوی است.
در عالم بازیگری که اگر در سینما به دست نیاید، در تئاتر دنبالش میروم.
من مدتهاست فقط تئاتر کار میکنم و مواردی را که برایم جالب است، کم کم به دست میآورم.
اهل ورود به فرمولهای پیچیده نیستم.
*حالا چرا برخی فکر میکنند حضور شما کمی کمرنگ شده است؟
من بعد
از فیلم پیامبر، دو سال درگیر سریال «کیمیا»شدم که به عبارتی بزرگترین پروژه تاریخ تلویزیون بود.
مخاطب میلیونی داشت و طرفداران و مردم دوستش داشتند.
کاری به نوع تولید و اینها ندارم که آن هم حکایتی است.
بعد از آن، ترجیح دادم خود خواسته هم در تلویزیون کمتر باشم، هم در سینما در هر فیلمی حضور نداشته
باشم.
ما سال گذشته پروژهای هفت، هشت ماهه داشتیم در تئاتر و «جنایت و مکافات» را با ایمان افشاریان کار کردیم.
برایم جذابتر است که الان «راسکولنیکوف» بازی کنم و تواناییهایم را در صحنه نشان بدهم.
این نشان دادن توانایی در سینما خیلی طول میکشد و ماجرا دارد.
مگر قرار است من برای بازی نقشی ویژه، سبک زندگیام را عوض کنم؟ با همان رفیقهای خودمان در تئاتر کنار
هم خوشیم و کار میکنیم.
بین «محمد(ص)» و «کیمیا» فیلمی هم ساختم که خود آن خیلی از این ماجراها را برایم روشن کرد با خودم
گفتم ما اصلا کجای کار هستیم؟
*البته اگر کسی دغدغه گذران زندگی با پول بازیگری نداشته باشد، به طور حتم
مثل شما فکر میکند و سراغ تئاتر میرود.
من هم دغدغه مالی دارم و برایم سخت است.
خیلی سخت است ولی مهم نیست.
اینها گذر است.
۵۰ سال دیگر که شاید هیچ کدام از ما نباشیم روی کرهزمین، کسی به این فکر نمیکند که مهدی وقتی
این نقش را بازی کرده، لازانیا یا نان خشک میخورده است.
همه، کارنامه تو را نگاه میکنند دیگر این مسائل اصلا مهم نیست به چیزی که از تو مانده و تولید
شده کار دارند.
من هم کمی اینطوری فکر میکنم و برایم سخت است.
سختی را با طیب خاطر تحمل میکنم از من گذشته که دیگر طرفدار میلیونی داشته باشم و عکسم همه جا
باشد.
احساس میکنم الان باید چیزی دیگر برای ماندن از من تراوش کند.
من هم در سنی از این حرفها میزدم اما دیگر نیاز ذهنی و اولویت من نیست.
الان در شبکه اجتماعی مثل اینستاگرام با طرفداران میلیونی، خیلیها از خودشان خبر و عکس میگذارند.
من میگویم باید به درد بخورم و اینها برایم کمی مهمتر شدهاند.
البته امیدوارم اندازه حرفی که میزنم، بتوانم عمل کنم.
*فرزند تلویزیون هستمبعد از «کیمیا» در تلویزیون چه اتفاقی افتاد؟
.
به طور طبیعی بخش مهمی از اینکه یک هنرپیشه در تلویزیون کار میکند درآمد مالی است و تو میتوانی روی
آن برای زندگی برنامهریزی کنی، گرچه الان دیگر این اتفاق هم نمیافتد و تهیهکننده پرداخت پول را به گرفتن پول
از سازمان منوط میکند.
من خودم را فرزند تلویزیون میدانم و موقعیت فعلیام را مدیون آن هستم.
دروغ که نمیتوانم بگویم و مردم به واسطه سریالهایی که بازی کردهام، به من محبت داشتند و دارند.
ولی وقتی آن شکل عوض میشود، ترجیح میدهم در کاری حضور داشته باشم که در شأن کاری و حرفهای من
باشد.«خندوانه»تجربهای ناب بود
*تجربه حضور در «خندوانه» و بازتابهایش برای شما چطور بود؟
چون من دوستی قدیمی با آقای جوان دارم، دقیقا سال پیش قبل از اکران «محمد(ص)» گفت که
بیا درباره آن گپ بزنیم.
رفتم و خیلی برایم جالب بود.
به نظرم برنامهای است که میتواند به دلیل صادقانه بودن و مدل بیپروای خود رامبد، واقعیت درونی هنرمندها را نشان
بدهد.مردم میفهمند این حرفهایی که مهمان برنامه میزند، چقدر صادقانه است و از ته دل میآید یا چقدرش فیلم و
اداست.
همه آنها در آن برنامه دیده میشود.
خیلی خوشحالم که به «خندوانه» رفتم.
بازخوردهایش هم خوب بود و همین الان هم وقتی مردم در خیابان من را میبینند، به این اشاره میکنند که
چقدر برنامه شیرینی بود و فکر میکردیم خیلی جدی باشی! خیلیها فکر میکنند من در زندگی واقعی هم شبیه نقشهایم
جدی هستم مثل قاضی سریال «کیمیا».
*تا به حال به کار طنز فکر کردهاید؟
من در تئاتر، کار طنز زیاد کردهام.
خیلی جواب داده و خودم و مردم دوست داشتهایم.
همین «همسایه آقا»که الان روی صحنه داریم، خیلی موقعیتهای کمیک د ارد.
در سینما و تلویزیون بهتراست بگویم موقعیت پیش نیامده برای موردی که دلخواه من باشد و فکر میکنم بتوانم رگههای
طنز را در آن اجرا کنم.
شاید کارگردانها فکر میکنند بهتر است نقشهای جدی را با من در میان بگذارند.
تلویزیون خیلی رسانه قدرتمندی است و متأسفانه الان قدرتش خیلی کم شده است.
ترجیح میدهم تا وقتی به آن قدرت سابق بازنگشته، به تلویزیون برنگردم.
هنرمند حمایت میخواهد*بیکاری هنرمندان در سالهای اخیر،
خیلیها را درگیر کرده و گروهی هم ناچار شدهاند برای امرار معاش و گذراندن زندگی راهی شبکههای خارجی شوند تحلیل
شما از این جریان چیست؟
به نظرم همان ماجرایی است که گفتم قدرت تلویزیون و دیگر رسانهها از نظر فکری
کم شده است.
ما یکسری بازیگر تربیت و برای آن هزینه کردهایم تا شدهاند اینکه الان هستند.
اینها سرمایه اجتماعیاند و ما آنها را راحت از دست میدهیم.
تهاجم فرهنگی یعنی چه؟ همین است دیگر.
ما این همه درباره تهاجم فرهنگی حرف میزنیم اما نمیدانیم با سخنرانی مشکل حل نمیشود و باید کار عملی کرد.
آدم رسما عصبانی میشود.
چند بازیگر که عمر، جوانی و زندگیشان را گذاشتهاند در این حرفه که اگر سیب زمینی فروخته بود سر کوچهشان،
به نان و نوا رسیده بودند.
الان میبینید بیکارند و از پس اجاره خانه هم برنمیآیند.
طبیعی است که یکسری زودتر میشکنند و مقابل این وسوسهها شکست میخورند.
هیچ حمایتی از اینها نمیشود.
اگر هنرپیشهای بداند بیمه است و اگر سر کار نرود در تامین معیشت نمیماند، به خدا امکان ندارد برود.
ولی وقتی میبیند هیچ حمایتی از هیچ جا نمی شود، ترجیح میدهد برود جایی که حمایت میشود.
این خیلی طبیعی است و نباید خرده گرفت.این برای کسانی است که زحمت میکشند و بازگران درست و حسابی بودهاند.
یکسری هم بیشتر برایشان ماجرای دیده شدن و روی جلد و اینهاست که گفتم.
من که خودم این قدر پیگیر سریالها و فیلمها و تئاترها هستم، تا امروز بعضی نامها را اصلا ندیدهام.
بعد میبینیم رفته فلان شبکه خارجی و میگوید ما بازیگریم.
شرایط سخت بود و بیرون زدیم! اینها را کمی نامردی است اگر بازیگر بدانیم.
توهین به ساحت کسانی است مثل علی نصیریان، عزت الله انتظامی و پرویز پرستویی که استخوان خرد کرده و به
این مرحله رسیدهاند.
آنها بروند ایرادی ندارد و بهتر هم هست چون هدفشان چیزی دیگر غیر از بازیگری است.
*در انتظار کتاب عکس
*میدانیم که خیلی حرفهای عکاسی میکنید و به این حوزه علاقه دارید. نگاهتان به عکاسی چیست؟
من از دو زاویه به این ماجرا نگاه میکنم؛ یکی اینکه گرافیک خواندهام و از وقتی چشم باز کردم، برادرم
مسعود دوربین دست داشت و عکاسی میکرد.
من عاشقانه دنیای عکاسی را دوست داشتم.
دوم هم اینکه کسی که ادعای کارگردانی دارد و اسم فیلمساز روی خودش میگذارد، باید تمامی هنرها را خوب بشناسد؛
تاریخ، نقاشی، عکاسی، خوشنویسی و موسیقی و با شناخت کامل وارد شود.
سینما در حقیقت جمع همه هنرها در یک مدیوم است.
تو وقتی بقیه آنها را ندانی، ادعایت دروغ است.
عکاسی پیش زمینه سینماست و همیشه دوست داشتم آن را حرفهای دنبال کنم.
در «فردا» هم این علاقه به عکاسی مشهود است و اصلا داستان فیلم درباره زندگی یک عکاس است و ما
در آن تک گویی طولانی درباره عکاسی داریم.
*از کتاب عکستان بگویید که خیلیها منتظرش هستند.
قرار است انتشارات «ثالث» مجموعه عکسهایم را از سال ۸۵ تا ۹۵ در قالب ۱۰۰ قطعه روانه بازار کند.
اینکه عکاسان به من محبت دارند، بیشتر به خاطر برادرم مسعود است که عکاس حرفهای سینماست.
*پشت دوربین را
ترجیح میدهم
*احساس کردم از تجربه اول فیلمسازی یا نتیجه آن خیلی راضی نیستید.
تجربه که خیلی خوب و گرانبها بود.
ساختن اولین فیلم بسیار لذتبخش و عجیب بود، خلق کردن به کمک یکسری دوستان که صادقانه آمده بودند پای کار،
از احسان دلاویز تهیهکننده پروژه و خیلیها دیگر که با جان و دل کار کردند.
من بعد از این متوجه شدم که اصلا فیلم ساختن مهم نیست.
ما باید از قبل یکسری که مثلا اسم خودشان را میگذارند خبرنگار و منتقد، روی اینها هزینه میکردیم نه روی
فیلم.
ما اصلا بیخود وقت گذاشتیم فیلمنامه پر پیچ و خم نوشتیم یا با این قدر زحمت در جنگل و زیر
باران کار کردیم.
همه الکی بود.
میبایست میرفتیم در یک آپارتمان، دو نفر با هم حرف میزدند.
از لطیفههای وایبر، تلگرام و فضای مجازی هم استفاده میکردیم؛ هم فیلم پرفروش میشد، هم همهجا دیده میشدیم.
اگر جایی هم میخواستیم برویم برای مصاحبه و اینها، ۱۰ سکه میگرفتیم! ذرهای احساس میکنم مسیر فیلمسازی متفاوت شده است.
من از وقتی چشم باز کردم در عالم هنر، فکر میکردم برای ساختن فیلم باید لنز و دوربین را بشناسی،
نوع روایت و مناسبات کار با بازیگران را بدانی و در جریان اندازه نما و کار با فیلمبردار باشی.
بعد از فیلم اول، دیدم انگار اینها مهم نیست.
کلک، دروغ و شوآف کردن را باید یاد میگرفتم و خوشبختانه بلد نبودم.
*البته میپذیرید که فیلم خوب همیشه دیده میشود و مخاطب هم آن را میپسندد. فکر میکنید «فردا» چرا دیده نشد و چقدر برایتان مهم بود که آنچه میسازید، تماشاگر داشته باشد؟
برای من مهم بود که یک داستان اصیل و سر و شکل دار بگوییم و تمام تلاشمان هم بر همین
اساس کردیم.
با تهیهکننده و ایمان افشاریان همکارم در کارگردانی به این فکر میکردیم که یک فیلم داستانگو از اصیلترین داستانهای ایرانی
بگوییم که سر و شکل حرفهای داشته باشد.
به همه اینها فکر کردیم.
خیلی موارد را یاد گرفتیم و البته در فیلمهای دیگر، همه اینها را در اکران، تولید و پس از تولید
لحاظ میکنم.
در همین تجربه اول، شما اصلا «بن هور» بساز.
وقتی ساعت سه بعدازظهر تیرماه در ماه رمضان اکران میدهند و بعد میگویند سالن را پر کن تا ساعت ۹
شب هم بدهیم، چه میتوانی بکنی؟ مگر چه ساختهای که از مخاطب انتظار داشته باشی با تکیه بر تبلیغات و
اینها در آن ساعت روز به سینما بیاید؟ شکل سلیقه جامعه تغییر کرده است.
«باشو غریبه کوچک» آقای بیضایی همین الان در گروه هنر و تجربه اکران شده است.
چند نفر رفتند آن را ببینند؟
این همان فیلمی است که من خودم سه نوبت برای خرید بلیتش در آن
سالها در صف ایستادم.
این یعنی ذائقه مخاطب تغییر کرده و خودمان تغییرش دادهایم.
دیگر برایش فکر کردن مهم نیست.
با این همه قطعا من در فیلم بعدیام سعی میکنم در همین سبک و سیاق و با همین اندیشه ورزی
باشد.
من سینمایی را دوست دارم که اندیشه بر آن حاکم باشد.
این نوع سینما مورد علاقه من است که مخاطب را به تفکر واردارد.
آن مناسبات را باید آدم یاد بگیرد تا در تجربههای دوم و سوم، فیلمی کامل بسازد.
*در برنامههای آیندهتان
همچنان به فیلمسازی فکر میکنید؟
قطعا.
الان دیگر اولویت اول من کارگردانی است تا بازیگری.
ترجیح میدهم در سینما پشت دوربین قرار بگیرم و مسائلی را که فکر میکنم جالب است به تصویر بکشم.
البته فیلمسازی سخت و گران شده و خیلی از فیلسازان صاحب نام و درجه یک هنوز دنبال ثابت کردن خودشان
و به دست آوردن سرمایه هستند.
آن وقت از من جوان چه انتظاری دارید؟ تازه من به نوعی جزو خوش شانسها در این سینما هستم.
آن قدر جوانها با ایدههای ناب و درخشان هستند که نمیتوانند ایدههایشان را به دلیل همین مسائل اجرایی کنند.
*اهل خودنمایی نیستم
*شما در فضای مجازی هم حضوری فعال دارید. رویکرد شما در این فضا چیست و فکر میکنید برای تأثیر گذاری بیشتر، چه باید کرد؟
نه فقط مردم ما، بلکه مردم همه دنیا در برخورد اول با پدیدههای جدید دچار خطا میشوند.
اینکه با یک هنرمند و ورزشکار ارتباط مستقیم و بیواسطه داری، دلیل نمیشود که فکر کنی با کوچکترین ناراحتی و
نارضایتی باید بروی و به او ناسزا بگویی.
ما هنوز در این مرحلهایم و اینستاگرام برایمان اتفاق و پدیدهای تازه است.
اگر برگردیم به ۱۵ تا ۲۰ سال قبل، همین برخوردها با ایمیل انجام میشد و عدهای با هویتهای جعلی، ایمیلهای
آنچنانی میفرستادند.
در تلفن ثابت هم وقتی هنوز شمارهها نمیافتاد، مزاحمت تلفنی یک تفریح رایج بود.
در این مکان تازه همه سردرگم هستند.
الان در دوران گذار هستیم و زیاد نباید اهمیت داد.
موضوع دیگر این است که شما طرز فکر و نوع نگرش هر آدمی را از پستهایی که میگذارد میتوانید به
راحتی بفهمید نگاه من به ماجرای اینستاگرام این است که به یک دردی بخورد.
اینکه من از خودم عکس بگذارم، دردی از مخاطب دوا نمیکند.
مخاطب میلیونی اینستا جوانان ۱۵ تا ۲۵ ساله هستند و باید بدانند جز سرک کشیدن به زندگی مردم، مسائل مهمتر
هم وجود دارد.
ما ناخودآگاه برای یکسری از مردم به ویژه جوانان الگو هستیم.
خیلی وقتها فکر میکنم باید برای گذاشتن پست خیلی مسائل را در نظر بگیرم و رعایت کنم.
مثلا عکس فلان غذایی که خوردهام و خوشم آمده نمیگذارم.
با خودم میگویم شاید ۱۰۰ نفر از کسانی که صفحه من را میبینند، نتوانند چنین غذایی بخورند.
فلان سفر را رفتهام به اقتضای کارم، آن لحظه با خودم میگویم عکسش را نگذارم.
همین مراعات کردنهاست که شخصیت تو را نشان میدهد.
مردم هم میبینند و قضاوت میکنند.
من با خودم روزی فکر کردم نظمی بدهم به پستهایم تا مخاطب هم عادت کند.
اینکه وظیفهام بشود هر جمعه یک کتاب معرفی کنم.
در طول هفته همهاش مطالعه میکنم که این هفته چه چیزی معرفی کنم.
گاهی هم کار بسیار سخت میشود و کتابی را معرفی میکنم که خودم کامل نخواندهام.
با خودم فکر کردم اگر از یک میلیون و خردهای فالوئر، ۱۰ نفر هم بروند دنبال کتاب و تأثیر بگیرند
از تفکر نویسنده، من بردهام و رسالتم را انجام دادهام.
*در عین حال قائل به یک حریم خصوصی هم هستید
بله.
من اصلا علاقه ندارم عکسهای خانوادگی و شخصی درصفحهام بگذارم.
آن برای خود من حریمی است مگر خودرو شخصیام را میبرم بگذارم سر کوچه تا هر کسی دوست دارد استفاده
کند؟ مال من است و دلم میخواهد خودم استفاده کنم.
حریم زندگی و حریم خانوادگی و شخصی هم برای من است و دلم نمیخواهد در چشم باشد.
من دوست ندارم.
جمعهها با کتاب، حرکتی فردی برای من بود اما آنقدر آدمهای درجه یک با من تماس گرفتند و از کار
تعریف کردند که باورم نمیشد این همه دیده شده باشد.
مثلا آقای هوشنگ مرادی کرمانی که خودش هم صفحه ندارد، دیده بود و تعریف کرد.
همین به من آن قدر انرژی داد که خوشحال شدم این آدمهای متخصص هم دارند رصد میکنند.
خیلی برایم جذاب شد که به طور حتم ادامه بدهم.
*هرگز سراغ اجر نمیروم*برادر دیگرتان جناب حسین پاکدل هم
از برجستهترین چهرههای حوزه اجراست.
چرا به سمت اجرا کشیده نشدید؟
من یکبار در جشن تصویر سال مقابل عکاسان و برادرم برنامه اجرا کردم که
لطف دوستان شامل حالم شد و من هم با آنها احساس راحتی میکردم.
چون میدانم هرگز نمیتوانم مثل برادرم در این حوزه کار کنم و وارد اجرا نمی شوم.
دوست ندارم وارد عرصهای شوم که تخصصی در آن ندارم.
مثل خوانندگی که کار تمام وقت است و من نمیتوانم.
اجرا اتفاقی پیچیده است و من چون عادت کردهام در بازیگری همیشه دیالوگهایی را که برایم نوشتهاند بگویم، نمیتوانم حرفهای
اجرا کنم.
بعید هم میدانم درآینده سراغ چنین ماجرایی بروم.
خیلی برایم سخت است.
من بازیگرم و از خودم نمیتوانم در لحظه چیزی تراوش کنم.
شاید باورش سخت باشد اما من بسیار خجالتی هستم و در جمع از خجالت و هیجان میمیرم.
آن یک بار هم از دستم در رفت.
*میدانیم پیش از مهران مدیری، شما گزینه مهراب قاسم خانی برای اجرای «دورهمی» بودید. آن پیشنهاد را هم به همین دلیل رد کردید؟
دقیقا.
البته ماجرای «دورهمی» کمی فرق میکرد.
احساس کردم کسی که در آن موقعیت قرار میگیرد و قرار است راهبر آن فضا باشد، کمی سن و سالش
به من نمیخورد.
خیلی از حرفهایی که الان آقای مدیری میزند، مردم باور میکنند به خاطر جا افتاده بودن و سن مناسب ایشان
است.
او میتواند مردم را خطاب قرار بدهد ولی من در سن و سالی هستم که اگر این حرفها را بزنم،
مردم میگویند بیا پایین بابا! بنابراین ترجیح دادم نباشم.
*کاری بوده که حسرت بازی کردنش را داشته باشید؟
به طور شاخص دو کار بود که تا مراحل نهایی رفتم ولی به هر دلیل نشد؛ برای «سنتوری» تست هم
دادم و آقای داریوش مهرجویی خیلی پسندید.
کار البته به قرارداد نرسید.
آن پروژه عقب افتاد و من هم درگیر کاری دیگر شدم و نشد که در «سنتوری» بازی کنم.
همیشه حسرتش را خوردم چون نقش علی سنتوری را دوست داشتم.
سریال «زیر تیغ» آقای محمدرضا هنرمند هم با اینکه قرارداد داشتم، نشد بازی کنم؛ همان نقشی که در نهایت کورش
تهامی بازی کرد.
*و کارهای آینده؟
من سال ۹۵ را با تئاتر بستهام؛ «افسون معبود سوخته» را برای کیومرث مرادی بازی میکنم،
یک کار با علی اتحاد و کاری دیگر با افشاریان.
آخر سال را هم در پروژه«قوام» برادرم حسین حضور خواهم داشت.
ضمن اینکه در تلاش برای راه اندازی سالن خصوصی تئاتر هستم با نگاهی متفاوت و حرفهایتر نسبت به آنچه تا
امروز ساخته شده است.
با گروهی کاملا تحقیقاتی روی شکلهای متفاوت حضور مخاطب و تمام جوانب فکر میکنیم تا اتفاقی پردوام و خوب بیفتد؛
کاری ماندگار برای تئاتر ایران.
سال گذشته تماشاخانه عمارت مسعودیه را با آقای علیرضا شجاعنوری و افشاریان راه انداختیم اما آن چیزی نشد که فکر
میکردیم.
این روزها در فیلم سینمایی «نرگس مست» به کارگردانی جلال الدین دری هم بازی میکنم؛ فیلمی تاریخی درباره یک گروه
موسیقی با فیلمنامهای درجه یک است.
«دری» سابقه تئاتر درخشان دارد و این نخستین کار سینمایی اوست.
مشرق